هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💚
میکنم با خودم این زمزمه بر میگردد
بین دنیای پر از واهمه بر می گردد
شک به دل راہ ندہ در وسط بهت همه
حتم دارم پسر فاطمه بر میگردد
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج 🌷
🍃🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#جهادگر_شهید_هاشم_ساجدی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃هاشم ساجدى در 25 تيرماه سال 1326 در روستاى كلاته از توابع شهرستان دامغان به دنيا آمد.
در يك سالگى پدرش (محمدمهدى ساجدى) را از دست داد. خود او از دوران كودكىاش می گويد: «زمستانها به همراه بزرگ ترها به جنگل مى رفتيم و با قاطر چوب می آورديم و پس از اينكه آنها را به زغال تبديل می کرديم، براى فروش به شهر می برديم كه در شهر مبلغ ناچيز و كمى عايدمان مى گشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه پول زغالها را نمى دادند.»
از هفت سالگى نماز خواندن را شروع كرد و به همراه ديگران در نماز جماعت و ادعيه شركت می کرد.
دوران ابتدايى را در همان روستاى كلاته گذراند و بعد از آن به همراه برادر خود به كرج رفت و دو سال در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت. بعد به خاطر مشكلات همه جانبه اقتصادى و مادى از ادامه تحصيل باز ماند و در كارخانهاى به صورت روزمزد به كار پرداخت تا از اين رهگذر بتواند تا حدودى مشكلات خانه را رفع كند.
🌹🍃 از سال 1355 به بعد فعاليت هاى ايشان شكل گسترده تر و فعال ترى به خود گرفت و تشكيلاتى را كه مركب از چند نفر مى شد، سازماندهى می کرد. اين گروه در سطح استان گرگان فعاليتها و تحركات چشمگيرى در زمينه پخش اعلاميه ها و نوارهاى سخنرانى امام(ره) و روشنگرى مردم داشتند. خانه او كانون فعاليت انقلابيون و تكثير نوارها و اعلاميه ها شده بود كه چندين بار ساواك خانه ايشان را تحت نظر گرفت و قصد دستگيرى اش را داشت.
او بهطور فعال در ساماندهى و شكل دادن به راهپيمايي ها شركت داشت. حتى گاهى اتفاق می افتاد كه در راهپيمايي هاى شهرهاى مازندران و مشهد هم شركت می کرد. براى اولين بار در اداره پنبه شهرستان گنبد دست به اعتصاب زد كه به شدت مورد توجه ادارات و مردم واقع شد و پيامدهاى خوب و مثبتى براى انقلاب داشت.
🌹🍃 با فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل جهاد سازندگى در 27 خرداد 1358، شهيد ساجدى جزء اولين كسانى بود كه در تأسيس و تثبيت جهاد گنبد نقش بسزايى داشت و به عنوان مسئول جهاد به سازماندهى و ارائه خدمت پرداخت. او در واقع قبل از اينكه جهاد تشكيل گردد، فعاليتهاى جهادى خود را از قبيل كمك رسانى به مردم محروم و كشاورزان منطقه انجام می داد و از آنجا كه در پيش از انقلاب هم در گنبد زندگى می کرد، شناخت وسيع و خوبى از منطقه داشت و نقاط ضعف وقوت آن را خيلى خوب می شناخت. در بدو تأسيس جهاد او به عنوان يكى از اعضاى شوراى مركزى جهاد گنبد، از شرايط پيچيده سياسى، اجتماعى و فرهنگى منطقه آگاهى داشت.
🌹🍃 با شروع جنگ تحميلى در سال 1359 به جبهه رفت. برادرش در اين خصوص می گويد: «در مهرماه سال 1359 به مدت دو ماه بهطور داوطلب به منطقه رفتيم. موقعيت آنجا طورى بود كه مردم سراسيمه در حال فرار و پناه بردن به شهرهاى مجاور بودند. خرمشهر هنوز سقوط نكرده بود و عراق همچنان پيشروى می کرد. ما به بندر خسروآباد - كه يك بندر تجارى بود - رفته و در آنجا بيشتر به كارهاى خدماتى و كمك رسانى می پرداختيم.
🌹🍃 هاشم ساجدى در 5 آبان 1363 در حين سركشى از محورهاى عملياتى در غرب كشور و انجام دادن مسئوليتهاى پشتيبانى - مهندسى جنگ جهاد، توسط چندتن از مزدوران - كه كمين كرده بودند - از ناحيه شكم و سينه مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا مادر بکن شیرت حلالم ...😔
دستنوشته زیبا بر روی پیراهن شهید تازه تفحص شده در منطقه شرق دجله عراق
#امنیت_اتفاقی_نیست
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
﴾﷽﴿ 🌙چهل شب تا محرم 🌻شروع چله 👈 امروز ۱۰تیر 🌻پایان چله 👈 ۱۸ مرداد 📚آیتالله میرزا عبدالکریم حق
°•﷽•°
السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن
قرائتـــ زیارت عــاشـورا #روز_شانزدهم(۲۵تیر)
بہ نیابتـــ شهیــد « محمد بلباسی »
#چله_زیارت_عاشورا
#چله_عشق_شد_آغاز_مدد_کن_ارباب
#گناه_یعنی_خداحافظ_حسین
◽️گاهــــی آدم مسئــولیــــت سنگینـــی گردنــش هست؛ به انـــدازه خــــــــون اطــرافیانش ...
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
سلام اے همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام اے ڪه به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمے ڪن
به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر ڪجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
☀️صبحت بخیر حضرت آرامش دلم💚
🍃🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#جهادگر_شهید_امیر_مختار_جعفری
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از یازهرا
🍃🌹شهید مدافع وطن امیرمختار جعفری هنگام تامین امنیت شهروندان در مورخ 1398/4/26 در استان سیستان و بلوچستان براثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
💠 ششم ذی الحجه سالـروز شهـادت مظلومانه زائران خانه خدا به دست مـاموران وهـابیــت تسلیــت باد
◾️تشنگی بود و خستگی بود و
مردمانی که بی رمق بودند
راه ها بسته شد و جرم این بود
حاجیان در مسیر حق بودند
◾️ جمراتی به عکس حاصل شد
حاصل از کینه های شیطانی
آدمیت حرام بود آنجا
پیشکش سنت و مسلمانی
◾️لحظه ها لحظه های سختی بود
آب نایاب بود و ناجی جان
عطش آمد و قبل هر چیزی
اثرش را نهاد روی زبان
◾️عاشقی روی لب تبسم کرد
نفسش تنگ شد و از ته جان
گفت حالا چقدر می چسبد ...
السلام علیک یا عطشان
◾️السلام علیک یا عطشان
نقطه نقطه زمین بلاد شماست
تن پامال حاجیان یعنی ...
شیعه در مکه هم به یاد شماست
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
*وصيت نامه*
بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خداوند پرورش دهنده شهدا
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»
اگر بدانم محمد(ص)باكشته شدن من زنده مي ماند من شهادت خود را به سينه تاريخ مي كوبم و آمريكا و تجاوزگران قدس را به روي ميز محاكمه مي كشانم. و پس از سلام بر منجي انسانها مهدي موعود(عج)و نائب بر حقش امام خميني و امت شهيد پرور ايران و با درود به روان پاك شهيدان اسلام سخنم را آغاز مي كنم وصيت اول من به امت قهرمان ايران اين است كه هيچگاه امام عزيزمان اين باب اخوت و مظهر همت و كليد وحدت مسلمين را تنها نگذاريد و در سايه رهبري خردمندانه او در جهت شكوفائي هر چه بيشتر انقلاب و صدور آن به تمام جهان كوشا باشند دوم از روحانيت اين محافظان اسلام و قرآن كه نقش اصلي و اساسي در انقلابمان داشته و دارند حمايت گسترده بنمايند چرا كه امروز آمريكا و همه دشمنان انقلابمان داشته و دارند حمايت گسترده بنمايند چرا كه امروزه آمريكا و همه دشمنان انقلاب دريافتند كه روحانيت چه نقش موثري در انقلاب سرخمان دارد بنابراين سعي در تضعيف اين قشر برخاسته از ميان مردم دارند اما شما با حركت آگاهانه و موثر خود مشت محكمي به دهان همه دشمنان انقلاب بكوبيد و اما تو اي پدر ارجمندم انتخاب من انتخابي آگاهانه و به تبعيت از امامم اباعبدالله الحسين (ع)بوده است و اميدوارم كه خداوند به من توفيق شهادت نصيب نمايد و با شهيدان صدر اسلام محشور نمايد پدر عزيزم زحمات بسياري برايم كشيدي و در وهله اول حلالم بنما و در وهله دوم برايم اشك مريز و از خدا سلامت و طول عمر رهبر و مغفرت براي تمامي شهيدان و در آخر براي من، و تو مادر و خواهرانم به شما توصيه مي كنم كه از سرور زنان فاطمه مرضيه(س)پيروي نمائيد و چون زينب پيام شهيدان را از كربلاي ايران به تمام جهان برسانيد و در تداوم انقلاب بكوشيد در آخر نيز به خواهراني كه هنوز نتوانسته اند خود را با معيارهاي اسلامي تطبيق نمايند مي گويم آنچه بيشتر از سرخي خون شهدا پشت استعمار را به لرزه در مي آورد سياهي چادر شماست پس خود را با پوشش و حجاب مسلح كنند. (شهيد شريعتي)خدايا تو به من چگونه زيستن را بياموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت. در آخر از همه برادران ايماني خود تقاضا دارم كه هر ناراحتي كه از من دارند ببخشيد و از خدا ميخواهم كه اين بنده گنه كار را ببخشايد و توفيق شهادت را نصيبم سازد.
والسلام
آنكس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
عبدارحمن پايداري ۶۱٫۳٫۱۸
🌹🍃سبک زندگی؛ شهیدانه
اوج گرماے اهواز بود ...
بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست!!
گفت: به یاد بسیجےهایـے که
زیر آفتاب گرم، میجنگنـد...
#سبک_زندگی
#پست_فرهنگی
#شهید_حسن_باقری
🌹 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تاثیر پدران بر حجاب دختران
#استاد_پناهیان
#حجاب
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
سلام
عدد ۱۶۴۰ را بدون هیچگونه ستاره و مربعی شماره گيری کنيد بعداز خوشحالی، بنده را هم دعا بفرمایید🌹🌹🌹
اگر رضایت داشتید، پیام را نشر دهید.
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام باقر علیه السلام و دفاع از امیرالمؤمنین علیه السلام
شهادت #امام_باقر علیه السلام را تسلیت عرض می کنیم
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
ادامه ماجرا...
هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد .
مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد.
به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار يک عمري نمازخوان بوده! مانند بقيه بسيجي ها شده بود.
يک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهيار مطمئن شدم، بي سيم زدم و گفتم: عصر بيا پايين، مي خوايم بريم تهران.
توي راه هم گفتم: تو ديگه پاک شدي، برو دنبال کار استخدام.
عصر روز بعد توي خانه بودم که مهيار تماس گرفت. با عصبانيت گفت: امير اگه شما نميري منطقه، من فردا بر مي گردم.
بعد با عصبانيت ادامه داد: اين خواهراي من هيچي نمي فهمن. يه مشت جَوون دارن اونجا جون ميدن و نون خشک مي خورن تا اينها توي آرامش باشن، امّا اينها نمي فهمن. انگار توو اين مملکت نيستن.
فردا با مهيار برگشتيم. نماز اول وقت او ترک نمي شد. حالا او به من تذکّر مي داد که نماز اول وقت و... را رعايت کن.
مهيار ديگر اهل جبهه شد. يک روز ترک کردن آن محيط معنوي برايش سخت بود. مهيار ۲ سال در کردستان ماند. من درگير کارهاي مهندسي بودم و او در کنار بسيجي ها، مسئول مخابرات سپاه سرو آباد از شهرهاي کردستان شده بود. با بسيجي ها به عمليّات مي رفت، براي آنها حرف مي زد و...
من برخي شب ها که به ديدن او مي رفتم، شاهد بودم که مهيار براي نماز شب بلند مي شد و حال و هواي عجيبي داشت.
عجيب تر اينکه، اين پسر از فرنگ برگشته، که تا مدّتي قبل نماز بلد نبود، دعاي بين نماز جماعت را با سوز خاصّي مي خواند.
او يک بسيجي تمام عيار شده بود. ياد آن زماني افتادم که خانواده او، به خاطر اعتياد، به مرگ فرزندشان راضي شده بودند.
روزها گذشت تا اينکه قبل از عمليّات والفجر ۴، در پائيز سال ۱۳۶۲ نيروهاي رزمنده به سوي منطقه پنجوين عراق حرکت کردند. يک روز بچّه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهيار شهيد شده و پيکرش را برده اند سنندج.
باورم نمي شد. رفتم ستاد شهداي سنندج، گفتم: شهيدي به نام مهيار مهرام داريد؟ گفت: نه.
خوشحال مي خواستم برگردم. همان شخص گفت: امّا چند تا شهيد گمنام داريم که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند.
برگشتم تا آنها را نگاه کنم. ۷ شهيد که همه بدن آنها گلوله باران شده و با ماشين از روي سر آنها عبور کرده بودند، به عنوان شهيد گمنام کنار هم آرميده بودند.
به سختي مهيار را شناختم. يک گردنبند نقره از دوران انگليس در گردنش بود. از روي همان گردنبند او را شناختم. بقيّه هم بچّه هاي سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجيعي به شهادت رسيده بودند.
پيکر مهيار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشييع نکردند. پيکر او بدون تشييع در قطعه ۲۸ بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد!
مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غريب و گمنام تشييع و تدفين شد. امّا براي مراسم چهلم او، به سراغ بچّه هاي لشگر رفتم و ماجراي اين بسيجي غريب را تعريف کردم.
بچّه هاي لشگر، دسته عزاداري راه انداختند و او را از غربت درآوردند. خيابان يوسف آباد از کثرت جمعيّت بسته شده بود.
خواهران او از ايران رفتند. پدرش در سوئيس از دنيا رفت. شهيد مهيار مهرام، راه درست و راه حق را نمي شناخت. از زماني که با انسانهاي الهي در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشيد.
از زماني که راه درست را شناخت، لحظه اي در پيمودن راه حق ترديد نکرد. او بنده واقعي خدا شد. خدا هم در بهترين حالت او را به سوي خود دعوت کرد.
آنها که دوست دارند اين شهيد غريب را زيارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا رديف ۶ شماره ۴ در کنار شهداي گمنام بروند. روح ما با يادش شاد!
🌹شادي روح پاک اين شهيد غريب و مظلوم صلوات!
👈منبع: کتاب "...تا شهادت" (چهل روايت از آنها که توبه کرده و راه حق را پيمودند و با شهادت رفتند.) ص ۲۸ تا ۳۳
کاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي.
💢از اعتياد و تارک الصّلاة بودن تا شهادت
روايت بسيجي پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند!!!💢
❤️ *بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام* ❤️
✅از دوره دبستان تا دوره دبيرستان باهم بوديم. ما ۳ تا رفيق بوديم که هيچ وقت از هم جدا نمي شديم. توي محلّه يوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازي مي کرديم و درس مي خوانديم. البتّه هوش و استعداد مهيار از همه دوستان ما بيشتر بود. او کمتر از ما درس مي خواند و نمره اي بهتر از ما مي گرفت. از طرفي خانواده ي آن ها، خيلي اهل مُد روز و... بودند.
من و شهريار و مهيار، سال ۱۳۵۲ باهم ديپلم گرفتيم. پدر مهيار بلافاصله کارهاي پسرش را انجام داد. مهيار از ما خداحافظي کرد و رفت. او در دانشگاه برايتون انگليس در رشته هوافضا مشغول تحصيل شد.
سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند: يک دانشجوي ايراني به نام مهیار مهرام در انگليس به خاطر مصرف زياد مواد مخدر به حالت کما رفت!
خيلي براي دوست قديمي خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ايران برگشت. همسر انگليسي او هم به نام جِين همراهش آمده بود.
مهيار و خواهران و برادرانش در قيد و بند مسائل ديني نبودند. مهيار مدتي در شرکت فيليپس و بعد در دفتر شرکت هواپيمايي پان آِمريکَن در تهران مشغول شد. با پيروزي انقلاب، دفتر هواپيمايي تعطيل شد و مهيار در يک هتل مشغول به کارشد.
در زماني که آيت الله خلخالي با معتادان مواد مخدر برخورد مي کرد، مهيار دستگير و زنداني شد. در زندان و بين معتادهايي که ترک کرده بودند مسابقه اي برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهيار هم از زندان آزاد شد.
در اين فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهي مريوان شدم و همراه با حاج احمد متوسليان و در واحد مهندسي سپاه، مشغول فعاليّت بودم.
ارتباط ما با يکديگر کمتر شده بود. او موضع گيري هاي سياسي ضدّ نظام داشت و از منافقين حمايت مي کرد. اما با اين حال، وقتي به مرخصي آمده بودم، به ديدن مهيار رفتم.
خانم او ايران را ترک کرده و به انگليس رفته بود. پدر مهيار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسي در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در يگان بالگرد صدا و سيما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتياد، نمي تواند استخدام شود. پدرمهيار با ناراحتي از من خواست کاري براي مهيار انجام دهم.
با مهيار صحبت کردم. گفتم: من مي خوام برم جبهه، مياي با هم بريم؟ او هم که توي حال خودش نبود گفت: باشه.
خانواده مهيار از او قطع اميد کرده بودند، با اين خبرخوشحال شدند. انگار مي خواستند يک جوري از دست او راحت شوند!
فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آنها ، يک ساعت طول کشيد تا مهيار از دستشويي بيرون بيايد! حسابي خودش را ساخت! پدرش يک شيشه آب سياه به من داد و گفت: اين شيره سوخته ترياک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند.
بعد مکثي کرد و گفت: البته اين دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ايشان قرص هاي واليوم نيز به من داد و گفت: در شرايط خيلي سخت اين قرص ها را به او بده.
وقتي راه افتاديم، با خودم گفتم: عجب اشتباهي کردم، حالا آبروي خودم را هم مي برم.
بعد گفتم: مهيار، تو اگر شده الکي دولّا راست شوي، بايد بغل من بايستي نماز بخواني، وگرنه بر مي گرديم.
شب رسيديم به يکي از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهيار هم که حسابي خمار بود، زير چشمي من را نگاه مي کرد.
بعد از نماز برگشت و گفت: ببين، نمازت غلط بود. تو يه بار دولّا شدي، اما ۲ بار سرت رو زمين گذاشتي!
با تعجّب نگاهش کردم. يعني اين پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نيست!؟
فردا رفتيم يکي از مقرهاي سپاه مريوان، به دوستم گفتم: اين آقا که همراهم آمده مريضه، اگه حالش بد شد يه دونه از اين قرص ها بهش بده.
آن روز وقتي من نماز مي خواندم، مهيار هم کنار من ايستاد. او هيچ چيزي از نماز بلد نبود. به من گفت: توي نماز چي ميگي؟ بين ۲ نماز چه دعايي مي خوني؟
روز بعد بردمش يه مقرّ ديگه و همينطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسي به مشکل او پي نَبَرد.
روز هفتم حال و روز مهيار بهتر شد. گفت: من ديگه ترک کردم، ديگه خماري ندارم .
پدرش به من گفته بود وقتي مهيار ترک کنه، به خوراک مي افته و بايد حسابي غذا بخوره.
من هم چند کارتن تن ماهي با روغن زيتون براي مهيار گرفتم. او حسابي غذا مي خورد.
✅مهيار را به يکي از مقرهاي کوهستاني بردم. آنجا بالاي ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرايط بسيار سختي داشت.
آن ايام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهيار در آن مقرّ کوهستاني در کنار چند بسيجي و مجاهد عراقي در واحد مخابرات مشغول شد....