🍃🌹زندگینامه شهید محمدرضا همراه قراملکی🌹🍃
🍃🌹شهید محمدرضا همراه قراملکی در تاریخ 3 دیماه 1335 در تبریز چشم به جهان گشود. وی پس از آغاز دفاع مقدس برای دفاع از میهن اسلامی رهسپار جبهههای نور شد و پس از مدتی مبارزه با نیروهای رژیم بعث عراق، درنهایت در تاریخ 13 دیماه 1359 در گیلانغرب به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🍃🌹شهید «محمدرضا همراه قراملکی» در ماههای مبارک رمضان و محرم جهت تبلیغ به روستاهای لرستان از حوزه علمیه اعزام می شدند و تابستانها جهت تدریس قرآن و معارف اسلامی و در کنار این تدریس احیانا کمک به پدرش در امر کشاورزی اشتغال او کم ادعا و صبور بود. در مورد مطلبی هر آنچه میفهمید حق است عمل میکرد، بیشتر در این فکر بود که ما در این انقلاب چه وظیفهای داریم و چه باید بکنیم؟ لذا وقتی جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران شروع شد یک احساس دیگری در او ایجاد شد و آن حضور در میدان جهاد در راه اسلام و قرآن.
🍃🌹هر کسی که به نحوی با او معاشرت داشت از همان آغاز طلبگی در انجام فرائض اسلامی خود بسیار دقیق بود. به تلاوت قرآن علاقه زیادی داشت. سعی داشت که در شئون فردی و اجتماعی از میزان و معیار اسلامی تجاوز نکند.
🍃🌹این شهید والامقام بالاخره پس از ماهها مبارزه در میدان نبرد، سرانجام در تنگه حاجیان، در تاریخ 13 دیماه 1359، به سوی معبودش پر کشید و به جمع همرزمان شهیدش پیوست.🌹🍃
😍🙃تور زیارتی مجازی مزار
مطهر سردار سلیمانی
⬅️وارد درب شمالی شوید و به مسیر ادامه دهید⬅️
گلزار شهدای کرمان🍃⚘↘️
http://tour.soleimani.ir
#جان_فدا
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
•﷽• برای آنکه میانِ پرچمِ سهرنگ بپیچنت باید از دِل بُگذری؛ از تمامِ مَن مَن ها...🍃 الحمدالله تا
•﷽•
🍃و یک جهان مجذوب جهان چشمهایت شد...
الحمدالله تا الان در دور چهارم ختم سوره انعام هستیم. در صورت سهیم شدن اطلاع دهید
@shahid_ahmadali_nayeri
#حاج_قاسم
#جان_فدا
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣#سلام_امام_زمانم❣
تو را باید شاعرانه♥️ نگریست
چشم های #تو را باید سرود
ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍
سلام؛ #آقای_زیباییها✋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_حسن_فتاحی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا یا همان حسن آمریکایی) متولد بیستم شهریور ماه ۱۳۴۸ و از بچه های گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) اصفهان بود. حسن فرزند پنجم خانواده بود که در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال ۱۳۵۰ خانواده او را عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجیهای عراق در جیرفت بود که در چادر زندگی می کردند. مادرش می گوید به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند که «بچهای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده اش بیایند و او را تحویل بگیرند.
🌹🍃چند سالی از جنگ میگذشت که او با لشکر ۱۴ امام حسین (ع) راهی جبهه شد و به مدت یک سال در جبهه و گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حضور داشت، البته در آن مدت هیچ کس نمی دانست که حسن آقای قصه ما دوره آموزش غواصی و ورزش رزمی گذرانده است. حتی گزارشگران رادیو در جبهه با او مصاحبه کرده بودند که خیلی با اقتدار هدفش را از جبهه رفتن و دفاع از اسلام بیان کرده بود.
🌹🍃حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت؛ خوش تیپ و خوش لباس بود؛ در حدی که برای مرتب ماندن موهایش در جبهه، «تافت مو» هم برده بود. چون موهای حسن آقا طلایی بود، در جبهه به او میگفتند «حسن طلا». همین ظاهرش او را شاخص کرده بود و خیلیها که او را میشناختند به او لقب حسن آمریکایی داده بودند, چون بسیار از لحاظ رنگ مو و ترکیب صورت شبیه آمریکاییها بود. حسن فاتحی در ۱۴ دی ۱۳۶۵ و در جریان عملیات «کربلای ۴» منطقه ام الرصاص به شهادت رسید و دوستان و همرزمانش به دلیل حجم آتش سنگین ارتش بعث حتی نتوانستند به پیکر حسن نزدیک شوند و آن را به عقب بازگردانند.
🌹🍃مادر شهید حسن فاتحی می گوید که هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر میکردم که او اسیر شده است؛ گاهی میگفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر بردهاند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و نتوانسته به ایران برگردد؛ سالها از حسن خبری نداشتیم؛ وقتی که اسرا در سال ۶۹ به کشور بازگشتند، سراغ آنها رفتم تا خبری از حسن بگیرم؛ بچههای لشکر ۱۴ او را میشناختند، اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی میزدند.
🌹🍃مادر حسن همچنین می گوید که بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم میگرفت سر مزارش میرفتم؛ پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود.