🌹🍃حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا یا همان حسن آمریکایی) متولد بیستم شهریور ماه ۱۳۴۸ و از بچه های گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) اصفهان بود. حسن فرزند پنجم خانواده بود که در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال ۱۳۵۰ خانواده او را عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجیهای عراق در جیرفت بود که در چادر زندگی می کردند. مادرش می گوید به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند که «بچهای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده اش بیایند و او را تحویل بگیرند.
🌹🍃چند سالی از جنگ میگذشت که او با لشکر ۱۴ امام حسین (ع) راهی جبهه شد و به مدت یک سال در جبهه و گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حضور داشت، البته در آن مدت هیچ کس نمی دانست که حسن آقای قصه ما دوره آموزش غواصی و ورزش رزمی گذرانده است. حتی گزارشگران رادیو در جبهه با او مصاحبه کرده بودند که خیلی با اقتدار هدفش را از جبهه رفتن و دفاع از اسلام بیان کرده بود.
🌹🍃حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت؛ خوش تیپ و خوش لباس بود؛ در حدی که برای مرتب ماندن موهایش در جبهه، «تافت مو» هم برده بود. چون موهای حسن آقا طلایی بود، در جبهه به او میگفتند «حسن طلا». همین ظاهرش او را شاخص کرده بود و خیلیها که او را میشناختند به او لقب حسن آمریکایی داده بودند, چون بسیار از لحاظ رنگ مو و ترکیب صورت شبیه آمریکاییها بود. حسن فاتحی در ۱۴ دی ۱۳۶۵ و در جریان عملیات «کربلای ۴» منطقه ام الرصاص به شهادت رسید و دوستان و همرزمانش به دلیل حجم آتش سنگین ارتش بعث حتی نتوانستند به پیکر حسن نزدیک شوند و آن را به عقب بازگردانند.
🌹🍃مادر شهید حسن فاتحی می گوید که هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر میکردم که او اسیر شده است؛ گاهی میگفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر بردهاند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و نتوانسته به ایران برگردد؛ سالها از حسن خبری نداشتیم؛ وقتی که اسرا در سال ۶۹ به کشور بازگشتند، سراغ آنها رفتم تا خبری از حسن بگیرم؛ بچههای لشکر ۱۴ او را میشناختند، اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی میزدند.
🌹🍃مادر حسن همچنین می گوید که بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم میگرفت سر مزارش میرفتم؛ پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود.
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
#یا_صاحب_الزمان_عج
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد..
عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد..
فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت
تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_مصطفی_عارفی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃شهید مصطفی عارفی فرزند عبدالعلی در ۱۵ دی ماه سال ۵۹ در شهرستان تربت جام چشم به جهان گشود.
🌹🍃وی تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و سپس به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و در هنگ مرزی تایباد به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمت نمود.
🌹🍃ایشان در یکم اسفندماه سال ۸۱ با یکی از دختران سرزمین اجدادی خود (سیستان) در شهر ادیمی ازدواج نمود که حاصلش ۲ فرزند پسر به نام طاها و امیرعلی است که از شهید بزرگوار به یادگار مانده است.
🌹🍃شهید مصطفی عارفی در بیان پدرش که خود بازنشسته استانداری استان خراسان رضوی هستند، تنها فرزند پسر خانواده بودند که از زمانی که خود را شناختند سعی داشتند در عین رعایت احترام والدینش استقلال رای داشته باشند.
🌹🍃نکته اخلاقی شهید این بود که در رفتار و کردار به رغم دیدگاه مذهبی خود به دیدگاه دیگران کاری نداشت و معتقد بود برای فرار از انتقادات نباید همرنگ هر جماعتی شد و قطعا راه درست را باید انتخاب کرد.
🌹🍃شهید همواره در راهپیمایی اربعین شرکت می کرد و در سال ۹۰ جهت کمک به بازسازی حرمین معصومین(ع) به سامرا عزیمت نمود و جهت کمک به نیروهای حشدالشعبی ۴ بار به عراق سفر کرد و در این مدت از دست نمایندگان حضرت آیت الله سیستانی مفتخر به نشان افتخار گردید.
🌹🍃شهید مصطفی عارفی در پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ در منطقه تدمر سوریه در دفاع از حریم حرم به فیض شهادت نایل شد و پیکر مطهرش در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا(علیه السلام) در مشهد مقدس آرام گرفت
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🥀 حضرت امالبنین سلام الله علیها، دائماً بر امام حسین سلام الله علیه ندبه میکرد و اشک میریخت تا جایی که نابینا شد!!!
مروان (حاکم سنگدل مدینه) شبانه و به طور ناشناس میآمد و پشت در خانه امالبنین میایستاد و به گریه و ناله او گوش میداد [و اشک میریخت].
📚 الصحيح من مقتل سيدالشهداء علیه السلام، ج2، ص750 (به نقل از الأمالي للشجري ج 1 ص175)
👈 به چشمهایمان بیاموزیم که برای فراق و غربت ولیّ خدا اشک بریزد.
💠 به نیت تعجیل در فرج امام زمان(عج) به مادر علمدار متوسل میشویم. سهم هر بزرگوار ۱۰۰ مرتبه صلوات. در صورت سهیم شدن اطلاع دهید
@shahid_ahmadali_nayeri
#اسوه_های_انتظار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#اللهمعجللولیکالفرج
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
بوی نرگس میدهد هرصبح انگاری که یار
هر سحر از کوچهی دلتنگیام رد میشود
هرکه میخواند "فرج" را تا سرآید انتظار
شامل الطاف بیپایان ایزد میشود.
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ🌸🍃
🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_میر_حمزه_نجفی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 شهید میرحمزه نجفی فرزند میرکمال در تاریخ پنجم فروردین ماه سال 1336 در روستای شهید آباد از توابع شهرستان بهشهر بدنیا آمد. وی پس از گذراندن دوره ابتدائی وارد دبیرستان گردید. بعد از آن با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه وارد دانشگاه تهران گردید. در رشته تکنولوژی مشغول به تحصیل گردید. وی یکی از مبارزین انقلاب بود و در تهیه و توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) فعالیتهای چشمگیری داشت.
🌹🍃وی دارای اخلاق حسنه در محل بود و نسبت به شناخت و آگاهی مردم تلاش های وافری می نمود. در روستای گز از توابع بندرگز، جهت شركت در سومين روز گرامی داشت شهيد غلامرضا اسدی عرب در روستای گز در تاریخ 16 دی ماه 1357 كه پس از خاتمه مجلس هنگام خروج از مسجد ناگهان مورد حمله ماموران رژيم قرار گرفت و با ضربه گلوله به شهادت رسيد.
🌹🍃 این شهید بزرگوار در بخشی از وصیت نامه خود می نویسد؛ ای امت حزب ا... هرگز از اسلام، قرآن، امام و انقلاب دست نکشید.
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
❣ #سلام_امام_زمانم❣
همیشه
تو را👤 کنارخود کم داریم
#چشمان تر از بارش شبنم داریم
#برگرد بیا که تا نفس تازه کنیم
هر روز به تو♥️ نیاز مبرم داریم
#اللهم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
ختم صلوات امروز به نیت
#شهید_محسن_پایمرد
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان بودند داشتند جیره های غذایی می بردند برای پاسگاه های بعدی.هنگام برگشت اشرار برایشان کمین می کنند.در ان زمان دیگر نمی توانستند دور بزنند و اشرار شروع به تیراندازی می کنند.اولین تیر به راننده می خورد و هنگامی شهید پایمرد بلند می شوند تا اسلحه را بردارند دومین تیر به شهید پایمرد برخورد می کند و چندتا تیرهم شلیک می کند و چون گلوله دو زمانه بوده در سینه این بزرگوار منفجر می شود و به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.
🍃🌹خاطرات
لباس کار کشاورزیاش را عوض کرد و روی زین نشست. دویدم و فرمان موتور را گرفتم: - تو تازه از سرِ زمین اومدی، پیاده شو من میرم. هندل موتور را زد. چشمهایش از خستگی قرمز شده بود. خواستم به سمت خانه بروم و تا محسن از چنگم درنرفته آماده شوم و برگردم اما او گفت: - پیرمرد همسایه از من خواست که براش بخرم. خودمم میرم. گاز موتور را گرفت و از جا کنده شد. همان طور که مبهوت آن همه جوانمردیاش ایستاده بودم با خودم گفتم: - کاش یه نونوایی توی روستامون بود که محسن با این همه خستگی مجبور نمیشد هر دفعه برای نون خریدن بره اون روستا 2 ساعت یازده یک خانمی آمد در خانهمان و در زد: - کیه؟ - سلام ببخشید منزل شهید پایمرد اینجاست - بله ... بفرمایید آمد داخل. زن باوقار و جاافتادهای بود. چند قوطی کمپوت هم با خودش آورده بود. هر چقدر به ذهنم فشار آوردم نشناختم اش. نمیدانستم از کجا فهمیده بود که مادرم مریض است و کم خون. مقداری که گذشت خودش ماجرا را تعریف کرد: «من مادر شهیدام. اهل «گالیکش» هستم. دیشب پسرم آمد به خوابم. محسن شما هم همراهش بود. محسن از من خواست که به شما سر بزنم و بیایم عیادتتان. نمی دونید چقدر گشتم تا خونه شما رو پیدا کردم. کمپوتها رو هم محسن گفت بخرم!». اشک در چشمانمان حلقه زد. وقتی محسن بود خیلی هوای مادر را داشت. سالها قبل به خاطر بیماری پدر، مادرم مجبور شد کار کند. گندم پاک میکرد. زمین کشاورزی مردم را سم پاشی میکرد. حتی گاهی اوقات میرفت برای شستن رختهای مردم. محسن با این که بچه سال بود ابراز ناراحتی میکرد و مرتب میگفت: - مادر من کار میکنم تا تو مجبور نباشی اینجوری به زحمت بیفتی و خسته بشی ... با یادآوری این خاطرات بغض مادر ترکید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این #محمد_مهدی_کرمی است که امروز قصاص شد
در دادگاه گفت که هم سر شهید را با سنگ کوبید و هم با پوتین کار که دور آن آهنی است این طور به صورت عجمیان زد.
نگذاریم جای جلاد و شهید عوض شود
@axneveshteshohada
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🌹سلام مولای ما ، مهدی جان
چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن ...
چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج