🌷عکسنوشته شهدا 🌷
استوری خواهر #شهید_مجید_قربانخانی #صبر_زینبی 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
📸 استوری مادر #شهید_مجید_قربانخانی
به راستی چرا من زنده ام؟!
#صبر_زینبی
#ام_وهب_های_زمان
@AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
📸 استوری همسر #شهید_پویا_اشکانی دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها #
عاشقانههای یک سرباز هنگام شهادت
دوست ندارم منو تو این وضعیت ببینه!
#شهید_پویا_اشکانی
#همسران_شهدا_عاشق_ترینند
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
عاشقانههای یک سرباز هنگام شهادت دوست ندارم منو تو این وضعیت ببینه! #شهید_پویا_اشکانی #همسران_شهدا
نحوه شهادت #شهید_پویا_اشکانی
پست اینستاگرامی که همسر شهید به مناسبت سالروز مجروحیت وی منتشر کرد👇
🔴قسمت اول
۱۰ آبان ۹۶
صبح با صدای نحس کلاغ هابود که از خواب پاشدم گوشیم رو چک کردم تا پیام صبح بخیر پویا رو ببینم.دیدم پیام نداده.یکم دلخور شدم ولی با خودم گفتم شاید گوشیشو جا گذاشته یا شارژش تموم شده.
تا ظهر هیچ خبری از پویا نشد.دلشوره داشتم که چرا پیام نداده بهم دیگه ظهر شده بود. دلشوره ام هر لحظه بیشتر میشد اما به کسی چیزی نمیگفتم و نمیتونستم هم به پویا زنگ بزنم.میترسیدم خبر بدی بشنوم.یکی دو لقمه نهار خوردم و برگشتم اتاقم.
هی با خودم فکر و خیال کردم..چرا پویا زنگ نزده؟چرا پیام نداده؟ینی از دست من ناراحته؟چرا اخه؟نکنه گوشیش رو گرفتن؟ینی شارژش تموم شده؟شاید اصلا گوشیش رو باخودش نبرده..این حدس و گمان ها همه به ذهنم هجوم اورده بودن....
دوباره به خودم گفتم هیچی نشده میمونم تا پویا بیاد توضیح بده...چون هیچ کاری از دستم برنمیومد ترجیح دادم بخوابم تا از شر این افکار مزاحم راحت شم.ساعت ۵ بود که از خواب پریدم.همه جا تاریک بود.و ترسم بیشتر شد.خواب های اشفته میدیدم...
گوشیمو نگاه کردم دیدم بازهم هیچ خبری از پویا نیست.دلشوره ام هزار برابر شد.لحظه شماری میکردم ساعت ۶ بشه پویا بیاد زنگ بزنه.اون یک ساعت اندازه یه سال گذشت...
بالاخره ساعت ۶ شد.دیگه طاقت نیاوردم اصلا سابقه نداشت پویا طی روز زنگ نزنه اگه نمیتونست زنگ بزنه حتما پیام میداد.بالاخره یه جوری خبر میداد بهم که دیر تر میاد یا هرچی.
نمیتونستم زنگ بزنم میترسیدم چیزی شده باشه.هی شماره اش رو میگرفتم دوباره گوشی رو میزاشتم زمین .بالاخره خودمو قانع کردم تا زنگ بزنم.
یه بار زنگ زدم کسی گوشی رو برنداشت
برای بار دوم که زنگ زدم پدرشهیدبرداشت
گفتم :پویاااا...؟
بابا:سلام مهرناز جان :عه خوبین بابا..پویا کجاست.
گفت:گوشی پویا دست منه اومد میگم زنگ بزنه
همین. قطع کرد.
دلشوره ام بدتر شد که چرا بابا اینطوری صحبت کرد. با خودم گفتم آخه یعنی چی ؟پویا هرکجا باشه الان باید بیاد خونه خدایا نکنه چیزی شده.نکنه چیزی شده اینا به من نمیگن.
دوباره زنگ زدم
گفتم بابا پویا کجاست ؟
گوشیش چرا دست شماست ؟چیشده؟
بابا:الاناست که برسه نگران نباش.
هی باخودم میگفتم حتما متهم برده برسونه جایی میاد.میاد همه چی رو توضیح میده.
گوشی به دست منتظر بودم تا پویا بیاد و زنگ بزنه...ثانیه ثانیه اش اندازه سال به سال میگذشت.انگار زمان متوفق شده بود
🔴ادامه دارد...
#همسران_شهدا_عاشق_ترینند
#شهادت
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#حر_انقلاب
کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند.
اما طیب می نشست ، گنده لات تهران بود.
شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت.
🔹️یک روز شاه گفت : این دفعه پول زیادی بهت میدهم ، برو مجلسی را خراب کن
🔸️گفت : کجاست؟ طرف کیه؟
🔹️شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی.
طیب جا خورد!
🔸️گفت: گفتی سید هست؟
🔹️شاه گفت: آره. طیب
🔸️گفت: نه ما نیستیم!
ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم...
(این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد)
🔹️شاه گفت : هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم ، میدم تیکه تیکه ات کنن.
🔸️طیب گفت : هر کار میکنی بکن ، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم.
️اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون.
وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت: طیب ، پیامی برای امام خمینی نداری؟
🔺️گفت: من ایشان را نمیشناسم ، فقط به ایشان بگویید ، طیب گفت : قربان جدت بروم ، همه شما را دیدند و خریدند ، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن.
وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت : طیب نیازی به شفاعت من نداره ، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه!
بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب ، گفت: طیب ، تو که عاقبت بخیر شدی ، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود.
این شد که طیبی که ۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت ، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد #حر_انقلاب.
و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند.
تا ابد ، روضه ی او محفل طیب سازی است
این چنین معجزہ ها، هست فقط ، کارِ حسین
#شهید_طیب_حاج_رضایی
مزار: حرم حضرت عبدالعظیم حسنی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
﷽
آن روزها ڪہ دشمن
بہ " جانمان " حملہ ڪرد،
شهدا ما را #شرمندہ خود ڪردند!
نڪند این روزها ڪہ دشمن
بہ " نانمان " حملہ ڪردہ است
شرمندہ #شهدا شویم!
#شبتون_شهدایی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
💌 دعوتید
دهمین اجتماع حماسی مدافعان حرم و گرامیداشت چهارمین سالگرد شهادت فرمانده #شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهادت
#شهید
🌷 @AXNEVESHTEDHOHADA
🕊🌹سال 1357 احمد به سربازی رفت و سرباز گارد جاویدان شد. بهمن سال 57 به فرمان امام، با اسلحه و مهمات، از لشکر گارد فرار می کند و در روزهای 21 و 22 بهمن در کنار مردم ، علیه عوامل حکومت شاه می جنگد.
🍃🍃انقلاب که شد، یک عده از دوستان بد، دور و برش را گرفتند. همین هم باعث شد احمد کمی از انقلاب دور شود. جو خوبی هم در بابل نبود. منافق و چریک و فدایی و ... خیلی زیاد بودند. بچه ها را با افکار شیطانی شان فریب می دادند. این جریان تا مدتی تاثیرش را بر او گذاشته بود اما احمد با بقیه فرق داشت.
🍃🍃او همانی بود که به دستور امام از سربازی فرار کرده بود. فقط تلنگری لازم بود تا او دوباره ✅به سوی امام و انقلاب بازگردد.
🍃🍃 یک روز قاسم کاکا، برادر احمد به او می گوید می خواهم بروم به جماران. بیا با هم برویم. برادر احمد، زیاد به تهران وارد نبود و نمی خواست تنها برود؛ برای همین از احمد خواهش می کند تا او را ببرد و احمد هم به او می گوید:
🍃🍃امام، رهبر توست، رهبر من که نیست؛ قاسم برای تشویق او برای آمدن می گوید: اگر مرا ببری پول رفت و برگشتت را می دهم. موقع برگشتن هم می رویم سینما و پول ساندویچ و بستنی و تنقلات هم پای من. قاسم پول بیخودی خرج نمی کرد. احمد هم احساس می کرد، اگر بتواند پولی از او بگیرد شرط را برده است. لذا خنده ای می کند و می پذیرد. بعد ها خود احمد این ماجرا را این طور تعریف کرد: " وقتیی به جماران رسیدیم، داداشم رو تو حسینیه بردم. می خواستم بیرون بیام، ولی گفتم بمونم تا ببینم امام چی میگه. امام همون روز در رابطه با جوونایی که به گروهک منافقین می پیوستند، صحبت می کرد. امام سه بار تو صحبت هاش خطالب به اونا گفته بود:
🍃🍃نمی خواهید آدم بشوید؟ کی می خواهید برگزدید؟ یا امام سه بار گفته بود یا من سه بار شنیدم. اما مثل اینکه امام تنها به من نگاه می کرد و می گفت:
🥀🍃 احمد کاکا ! تو نمی خوای آدم بشی؟ تا کی می خوای ادامه بدی؟ من سرم رو برگردوندم و چند بار به اطرافم نگاه کردم، اما انگار چشم امام فقط به چشمای من افتاده بود. "
تولد:1337- بابل
شهادت: 11/8/1361 - عملیات محرم
مسولیت: جانشین گردان امام محمدباقر علیه السلام لشکر ویژه 25کربلا
🌷
@AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
May 11