eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتِ جالب از لحظه شهادتِ رزمنده مسیحی آدم ساكتی بود و شنیدم داوطلب به جبهه اومده. اصلاً با جمع، كاری نداشت؛ فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچه‌ها يكجا می‌ديدمش. البته مراسم زیارت عاشورا هم شرکت می کرد. توی گردان شايعه شده بود كه نماز نمی‌خونه، اصلاً انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبری هست، قیامتی هست... حتی بچه‌ها بهش شک کرده و عده ای می گفتند ستون پنجمه... وقتی هم زنگ می‌زدند به مسئول حفاظت و جریان رو اطلاع می دادند ، ایشون فقط می گفت: "اشتباه می کنید ، کیارش آدم سالم و خوبیه" ... ولی علت نماز نخواندنش رو نمی گفت. . تا اینکه قرار شد کیارش به درخواستِ خودش همراه با جواد بره برای کمین. جواد وارد سنگر شد و رفت سمت کیارش باهاش دست داد و گفت: "مخلص بچه های بالا هم هستيم، داداش يه ده تومنی میدم، ما رو تحويل بگير" کیارش با محبت دستان جواد رو فشرد و در حالیکه از خجالت سرخ شده بود، گفت: «اختيار داريد آقا جواد! ما خاك پاي شماييم.» . فردای اون روز جواد با کیارش رفتند برا کمین جواد هم مث بقیه شنیده بود که کیارش نماز نمی خونه ، برا همین دنبال فرصتی می گشت که علتش رو ازش بپرسه. ساعتها بی صحبت با همدیگه توی سنگر کمین بودند، تا اینکه بعد از تاریکی هوا جواد بالاخره دلش رو به دريا زد و از کیارش پرسید: «تو كه واسه خدا می‌جنگی، حيف نيس نماز نمی‌خونی؟!» تا جواد این رو گفت، اشك توی چشمان کیارش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو يادم بدی؟ تا حالا نخوندم و بلد نیستم... کیارش طوری اين حرف رو رُك و صريح زد كه جواد خجالت كشيد ازش بپرسه: برای چي تا الان نماز نخواندی؟ خلاصه همان وقت داخل سنگر كمين، زير آتش خمپاره ي دشمن، نماز خواندن رو بهش ياد داد صبح که شد کیارش اولین نماز عمرش رو خواند. بعد قرار شد سوار قایق بشوند و برگردند عقب. هنوز مسافت زیادی نرفته بودند كه خمپاره اي توي آب خورد و پارو از دست کیارش افتاد تركش به قفسه سينه و زير گردنش خورده بود، جواد سرش رو توی بغل گرفت و دید کیارش با هر نفسی که می کشه خون از زخم سینه اش بیرون میاد. کاری از دست جواد بر نمی یومد و فقط نام حضرت زهرا رو صدا می زد. چشم های زاغ کیارش شده بود کاسه ی خون ، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود. جواد آرام کیارش رو خواباند کف قایق تا پارو بزنه و با سرعت برگرده عقب. ناگهان دید کیارش به سختی انگشتش رو حرکت داد و روی سینه‌اش نماد صلیبی کشید و شهید شد. و جواد تازه علت نماز نخواندنِ این جوان مودب و بااخلاق رو فهمید... منبع: ماهنامه امتداد . 🎉 بر مسیحیان کشورم مبارک 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
‏بنازم به بزم محبت... صندلی رهبری و مبل مادر شهید رو مقایسه کنید و یاد بگیرید حرمت ‎#شهید و والدین شهدا رو چقدر و چطور باید نگه داریم ‎#کریسمس 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
دشمن رسیده بود بیخ گوششون. شبونه بهمون گفتن خودتون رو برسونید بهشون. تو دلِ تاریکی زدیم به دلِ جاده و وارد راهی شدیم که هیچ چیز ازش نمیدونستیم، فقط اینو میدونستیم که دورتا دور دشمن بود. روز که شد به خطها سر زدیم، وقتی شنیدن ما برای کمک رفتیم پیششون جون تازه گرفته بودن. روحیه شون هزار برابر شده بود. اما تویِ شهر غیر چندتا پیرمرد و پیرزن خبری از کسی نبود. یا از شهر رفته بودن، یا از ترس حمله های خمپاره ای و راکتی دشمن به پناهگاهها خزیده بودن. خبر تو شهر پیچید که نیروهای مقاومت برای کمکشون اومدن. بچه شیعه های عراقی و رزمنده های ایرانی. خبر عین باد تو شهر پیچیده بود. صدای ناقوس کلیساها از شادی به صدا در اومده بود. باور نمیکردن بچه هایِ سیدالشهدائی برای کمک به یه شهر مسیحی نشین بیان تو دل دشمن. کم کم شهر داشت شلوغ میشد. هر کی ما رو میدید از خوشحالی برامون دستی تکون میداد و لبخندی حواله میکرد. شهر مرده زنده شده بود. تو شهر میچرخیدیم که به یه کلیسای کوچک رسیدیم. پیاده شدیم و به تمثال حضرت مریم سلام الله علیها عرض ارادت نظامی کردیم. یکی از اهالی شهر هم عکس گرفت... اون عکس، اون روزا، مثل یه خبر داغ دست به دست میشد. بچه شیعه های سیدالشهدائی برای کمک به مسیحی نشینا از راه دلای مردم، وارد شهر شدن... و این رمز پیروزیِ ما بود... رمز محبوبیت سیدالشهدائی ها...  🌷 @AXNEVESHTESHOHADA