ادامه ماجرا...
هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد .
مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد.
به نماز خواندن او نگاه کردم. انگار يک عمري نمازخوان بوده! مانند بقيه بسيجي ها شده بود.
يک ماه بعد، که از ترک مواد توسط مهيار مطمئن شدم، بي سيم زدم و گفتم: عصر بيا پايين، مي خوايم بريم تهران.
توي راه هم گفتم: تو ديگه پاک شدي، برو دنبال کار استخدام.
عصر روز بعد توي خانه بودم که مهيار تماس گرفت. با عصبانيت گفت: امير اگه شما نميري منطقه، من فردا بر مي گردم.
بعد با عصبانيت ادامه داد: اين خواهراي من هيچي نمي فهمن. يه مشت جَوون دارن اونجا جون ميدن و نون خشک مي خورن تا اينها توي آرامش باشن، امّا اينها نمي فهمن. انگار توو اين مملکت نيستن.
فردا با مهيار برگشتيم. نماز اول وقت او ترک نمي شد. حالا او به من تذکّر مي داد که نماز اول وقت و... را رعايت کن.
مهيار ديگر اهل جبهه شد. يک روز ترک کردن آن محيط معنوي برايش سخت بود. مهيار ۲ سال در کردستان ماند. من درگير کارهاي مهندسي بودم و او در کنار بسيجي ها، مسئول مخابرات سپاه سرو آباد از شهرهاي کردستان شده بود. با بسيجي ها به عمليّات مي رفت، براي آنها حرف مي زد و...
من برخي شب ها که به ديدن او مي رفتم، شاهد بودم که مهيار براي نماز شب بلند مي شد و حال و هواي عجيبي داشت.
عجيب تر اينکه، اين پسر از فرنگ برگشته، که تا مدّتي قبل نماز بلد نبود، دعاي بين نماز جماعت را با سوز خاصّي مي خواند.
او يک بسيجي تمام عيار شده بود. ياد آن زماني افتادم که خانواده او، به خاطر اعتياد، به مرگ فرزندشان راضي شده بودند.
روزها گذشت تا اينکه قبل از عمليّات والفجر ۴، در پائيز سال ۱۳۶۲ نيروهاي رزمنده به سوي منطقه پنجوين عراق حرکت کردند. يک روز بچّه ها به من خبر دادند که ظاهراً مهيار شهيد شده و پيکرش را برده اند سنندج.
باورم نمي شد. رفتم ستاد شهداي سنندج، گفتم: شهيدي به نام مهيار مهرام داريد؟ گفت: نه.
خوشحال مي خواستم برگردم. همان شخص گفت: امّا چند تا شهيد گمنام داريم که قرار است منتقل شوند تهران و به عنوان گمنام دفن شوند.
برگشتم تا آنها را نگاه کنم. ۷ شهيد که همه بدن آنها گلوله باران شده و با ماشين از روي سر آنها عبور کرده بودند، به عنوان شهيد گمنام کنار هم آرميده بودند.
به سختي مهيار را شناختم. يک گردنبند نقره از دوران انگليس در گردنش بود. از روي همان گردنبند او را شناختم. بقيّه هم بچّه هاي سپاه سروآباد بودند که به دست ضدّ انقلاب به طرز فجيعي به شهادت رسيده بودند.
پيکر مهيار به تهران منتقل شد. امّا خانواده اش او را تشييع نکردند. پيکر او بدون تشييع در قطعه ۲۸ بهشت زهراي تهران به خاک سپرده شد!
مراسم ختم او فقط ۱۳ نفر شرکت کننده داشت! او غريب و گمنام تشييع و تدفين شد. امّا براي مراسم چهلم او، به سراغ بچّه هاي لشگر رفتم و ماجراي اين بسيجي غريب را تعريف کردم.
بچّه هاي لشگر، دسته عزاداري راه انداختند و او را از غربت درآوردند. خيابان يوسف آباد از کثرت جمعيّت بسته شده بود.
خواهران او از ايران رفتند. پدرش در سوئيس از دنيا رفت. شهيد مهيار مهرام، راه درست و راه حق را نمي شناخت. از زماني که با انسانهاي الهي در جبهه رفاقت کرد، مزّه رفاقت با خدا را چشيد.
از زماني که راه درست را شناخت، لحظه اي در پيمودن راه حق ترديد نکرد. او بنده واقعي خدا شد. خدا هم در بهترين حالت او را به سوي خود دعوت کرد.
آنها که دوست دارند اين شهيد غريب را زيارت کنند، به قطعه ۲۸ بهشت زهرا رديف ۶ شماره ۴ در کنار شهداي گمنام بروند. روح ما با يادش شاد!
🌹شادي روح پاک اين شهيد غريب و مظلوم صلوات!
👈منبع: کتاب "...تا شهادت" (چهل روايت از آنها که توبه کرده و راه حق را پيمودند و با شهادت رفتند.) ص ۲۸ تا ۳۳
کاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي.
💢از اعتياد و تارک الصّلاة بودن تا شهادت
روايت بسيجي پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند!!!💢
❤️ *بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام* ❤️
✅از دوره دبستان تا دوره دبيرستان باهم بوديم. ما ۳ تا رفيق بوديم که هيچ وقت از هم جدا نمي شديم. توي محلّه يوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازي مي کرديم و درس مي خوانديم. البتّه هوش و استعداد مهيار از همه دوستان ما بيشتر بود. او کمتر از ما درس مي خواند و نمره اي بهتر از ما مي گرفت. از طرفي خانواده ي آن ها، خيلي اهل مُد روز و... بودند.
من و شهريار و مهيار، سال ۱۳۵۲ باهم ديپلم گرفتيم. پدر مهيار بلافاصله کارهاي پسرش را انجام داد. مهيار از ما خداحافظي کرد و رفت. او در دانشگاه برايتون انگليس در رشته هوافضا مشغول تحصيل شد.
سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها نوشتند: يک دانشجوي ايراني به نام مهیار مهرام در انگليس به خاطر مصرف زياد مواد مخدر به حالت کما رفت!
خيلي براي دوست قديمي خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ايران برگشت. همسر انگليسي او هم به نام جِين همراهش آمده بود.
مهيار و خواهران و برادرانش در قيد و بند مسائل ديني نبودند. مهيار مدتي در شرکت فيليپس و بعد در دفتر شرکت هواپيمايي پان آِمريکَن در تهران مشغول شد. با پيروزي انقلاب، دفتر هواپيمايي تعطيل شد و مهيار در يک هتل مشغول به کارشد.
در زماني که آيت الله خلخالي با معتادان مواد مخدر برخورد مي کرد، مهيار دستگير و زنداني شد. در زندان و بين معتادهايي که ترک کرده بودند مسابقه اي برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهيار هم از زندان آزاد شد.
در اين فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهي مريوان شدم و همراه با حاج احمد متوسليان و در واحد مهندسي سپاه، مشغول فعاليّت بودم.
ارتباط ما با يکديگر کمتر شده بود. او موضع گيري هاي سياسي ضدّ نظام داشت و از منافقين حمايت مي کرد. اما با اين حال، وقتي به مرخصي آمده بودم، به ديدن مهيار رفتم.
خانم او ايران را ترک کرده و به انگليس رفته بود. پدر مهيار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسي در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در يگان بالگرد صدا و سيما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتياد، نمي تواند استخدام شود. پدرمهيار با ناراحتي از من خواست کاري براي مهيار انجام دهم.
با مهيار صحبت کردم. گفتم: من مي خوام برم جبهه، مياي با هم بريم؟ او هم که توي حال خودش نبود گفت: باشه.
خانواده مهيار از او قطع اميد کرده بودند، با اين خبرخوشحال شدند. انگار مي خواستند يک جوري از دست او راحت شوند!
فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آنها ، يک ساعت طول کشيد تا مهيار از دستشويي بيرون بيايد! حسابي خودش را ساخت! پدرش يک شيشه آب سياه به من داد و گفت: اين شيره سوخته ترياک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند.
بعد مکثي کرد و گفت: البته اين دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ايشان قرص هاي واليوم نيز به من داد و گفت: در شرايط خيلي سخت اين قرص ها را به او بده.
وقتي راه افتاديم، با خودم گفتم: عجب اشتباهي کردم، حالا آبروي خودم را هم مي برم.
بعد گفتم: مهيار، تو اگر شده الکي دولّا راست شوي، بايد بغل من بايستي نماز بخواني، وگرنه بر مي گرديم.
شب رسيديم به يکي از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهيار هم که حسابي خمار بود، زير چشمي من را نگاه مي کرد.
بعد از نماز برگشت و گفت: ببين، نمازت غلط بود. تو يه بار دولّا شدي، اما ۲ بار سرت رو زمين گذاشتي!
با تعجّب نگاهش کردم. يعني اين پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم بلد نيست!؟
فردا رفتيم يکي از مقرهاي سپاه مريوان، به دوستم گفتم: اين آقا که همراهم آمده مريضه، اگه حالش بد شد يه دونه از اين قرص ها بهش بده.
آن روز وقتي من نماز مي خواندم، مهيار هم کنار من ايستاد. او هيچ چيزي از نماز بلد نبود. به من گفت: توي نماز چي ميگي؟ بين ۲ نماز چه دعايي مي خوني؟
روز بعد بردمش يه مقرّ ديگه و همينطور تا ۷ روز او را جا به جا کردم تا کسي به مشکل او پي نَبَرد.
روز هفتم حال و روز مهيار بهتر شد. گفت: من ديگه ترک کردم، ديگه خماري ندارم .
پدرش به من گفته بود وقتي مهيار ترک کنه، به خوراک مي افته و بايد حسابي غذا بخوره.
من هم چند کارتن تن ماهي با روغن زيتون براي مهيار گرفتم. او حسابي غذا مي خورد.
✅مهيار را به يکي از مقرهاي کوهستاني بردم. آنجا بالاي ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرايط بسيار سختي داشت.
آن ايام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهيار در آن مقرّ کوهستاني در کنار چند بسيجي و مجاهد عراقي در واحد مخابرات مشغول شد....
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
﷽
#ســــلام_امام_زمانم
بایــــد ڪمے#خلوتــــــ ڪنم با حــال زارم😭
مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢
بــاید ڪمے در#خــویشتن آوار گــردم
تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
🌹🍃🌹🍃
چه عزیزانی فدا شدند تا خوزستان حفظ شد، اما سوءمدیریت باعث شده خوزستان عزیز ما امروز مظلوم و بی پناه باشه
#خوزستان_مظلوم
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 روايت جالب رهبرانقلاب از بانوی تركمن كه به نيابت از ايشان به حج رفته بود و در حادثه منا شهید شد.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷شهید امیر توکل کامبوزیا
نابغه ای که در ۲۰ سالگی مدرک دانشگاهی خود را از روسیه گرفت!
دانشمندی که دانشگاه های خارج از کشور؛ بیش از داخلی ها او را شناختند.
دانشگاه سوربن فرانسه کرسی استادی تاریخ برایش در نظر گرفت.
این دانشمند؛ با نظام پهلوی مخالفت می کرد. آنها را مجری دستورات صهیونیست می دانست.
او عاشق امام خمینی بود و ۳۰۰ صفحه پرونده ساواک در مورد او به همین خاطر است.
او شعار دو بچه کافی است را شعار یهود می دانست و برای مخالفت با این شعار؛ در زاهدان چهار بار ازدواج کرد(ازدواج ها همزمان با هم نبود) و ۲۸ فرزند از خود به یادگار گذاشت که تقریبا تمامی فرزندان استاد؛ از فرهیختگان جامعه هستند.
✅۱۴ پسر ایشان در خط اسلام و انقلاب بوده و هستند. پنج جانباز و دو شهید در میان فرزندان ایشان دیده می شود.
📙برگرفته از کتاب کامبوزیا. اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
﴾﷽﴿ 🌙چهل شب تا محرم 🌻شروع چله 👈 امروز ۱۰تیر 🌻پایان چله 👈 ۱۸ مرداد 📚آیتالله میرزا عبدالکریم حق
°•﷽•°
السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن
قرائتـــ زیارت عــاشـورا #روز_نوزدهم(۲۸تیر)
بہ نیابتـــ شهیــد « سعید کمالی »
#چله_زیارت_عاشورا
#چله_عشق_شد_آغاز_مدد_کن_ارباب
#گناه_یعنی_خداحافظ_حسین
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌼 #السلام_علیک_یابقیه_الله
🌸بیا که بی تو
✨نه سحـر را طاقتی است
🌸و نه صبـح را صداقتی
🌸که سحـر
✨به شبنم لطف تو
🌸بیدار میشـود
🌸و صبح به سلام تو
✨ازجا برمیخیزد
🌸امام خوب زمانم
✨هر کجا هستی
🌸با هزاران عشق سلام
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
🍃🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_مسعود_یوسف_نیا
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹زندگینامه شهيد مسعود(صادق) يوسف نيا🌹🍃
🍃🌹شهید یوسف نیافرزند محمود در 12 فروردين 1343 در يك خانواده نسبتاً ضعيف و با عشق و علاقه مذهبى در شهرستان بابل بدنيا آمد، دو ساله بود كه خانواده اش به مشهد منتقل شدند.
🍃🌹مسعود از هوش و قريحه اى سرشار برخوردار بود و بر اين اساس در امتحانات پنجم ابتدايى در دبستان مسعودى مشهد شاگرد اول شده و از جانب وزير آموزش و پرورش مورد تشويق قرار گرفت. مسعود دومين فرزند خانواده اش و اولين فرزند پسر بود. در سال 53 به شهرشان بابل منتقل شدند و در اواخر سال 57 در دوران سرنگونى شاه او نيز چون ديگران در راهپيمايى ها شركت ميكرد، بعد از انقلاب فعاليت پى گير و مداوم خويش را از همان اوايل بعد از پيروزى در اكثر نهادهاى انقلابى اعم از سپاه ، جهاد و بسيج و بنياد شهيد همكارى داشته است.
🍃🌹 تلاش بى امانش جهت سامان بخشيدن به وضع مستضعفين، قدرت انسجام و ساماندهى در انجمن اسلامى محل و محلات همجوار و همچنين معاونت و مسئوليت بسيج مستضعفين زبان زد خاص و عام بود.
🍃🌹با لبخندى كه هميشه بر لب داشت هيچ دوستى را ناراحت وغمگين و از خود نميراند و از طرفى ذره اى بى احترامى به اسلام و انقلاب و امام را تحمل نميكرد و با آنهايى كه سر خوشى با انقلاب و اسلام نداشتند هيچگاه سازش نداشت وهمچنانكه در وصيت نامه اش عدم شركت و دعوت اينگونه افراد در مراسم تشييع جنازه اش مشهود است.
🍃🌹در سال 58 رسماً با سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى همكارى نزديك بر قرار ميكند و چون پيروزى مسلمين را در ولايت فقيه و تشكل آنان را در يك تشكيلات اسلامى ميدانست، لحظه اى از همكارى با سپاهيان پاسدارغافل نبود.
🍃🌹در فروردين 1360 در تشكيل نمايشگاهى بمناسبت سالگرد سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى نقش مؤثرى را ايفا كرد. مسعود پس از موفقيت و رضايت پدر و رضايت امام جماعت بابل حدود يكماه دوره هاى سخت نظامى را ميگذراند و بعد از چند روز مرخصى به كرمانشاه و از آنجا به گيلان غرب اعزام ميشود كه در آنجا بخاطر حساسيت مسئله عهده دار مسؤليت بى سيم مخابرات گروه ميشود كه در مورخ 22 تير60 از ناحيه پشت گردن مورد اصابت تركش خمپاره قرار ميگيرد و سرانجام در 28 تير 60 كه مصادف با هيجدهم ماه مبارك رمضان با لقائ ا... مى شتابد و عاشقانه دعوت حق را لبيك ميگويد.🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆خانمی مسیحی که دانشجوی زبان فارسی بوده و از ارمنستان به ایران می آید.
✅با شهدا بخصوص شهید ابراهیم هادی و کتاب سلام بر ابراهیم آشنا میشود و مسیر زندگی اش تغییر میکند.
🌷او اسلام و ایمان خود را مدیون شهدا بخصوص شهید هادی می داند.
✅آری شهدا دستگیر تمام کسانی هستند که آنها را در پیشگاه خدا واسطه قرار می دهند. از شهدا جدا نشویم...
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_ابراهیم_یوسفی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🍃🌹زندگینامه شهید ابراهیم یوسفی🌹🍃
🍃🌹شهید ابراهیم یوسفی فرزند یحیی در سال ۱۳۳۷ در يك خانوادهي مذهبي، در روستاي قراخيل فرزندي ديده به جهان گشود كه نامش را ابراهيم نهادند از آنجايي كه ابراهيم آخرين فرزند خانواده بود. مورد علاقه خاصّ خانواده بود. در ۷ سالگي به دبستان هدايت قراخيل پا نهاد.
🍃🌹دوران ابتدايي را در همان مدرسه با موفّقيّت به پايان رساند جهت ادامه تحصيل به قائمشهر عزيمت نمود. ابراهيم علاقه زيادي به كسب علوم ديني مخصوصاً قرآن داشت و در جلسات مذهبي قرآن فعّاليّت چشمگيري داشت ابراهيم دوران متوسّطه را با موفّقيّت به پايان رسانيد و با اخذ ديپلم جهت خدمت سربازي به پادگان آموزشي رفت. .پس از عضویت در ارتش بیست میلیونی سال ۱۳۶۰ از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه های نبرد اعزام شد و در عملیات غرورآفرین بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور داشت وبعد از اتمام مأموریت به سوی خانواده اش برگشت سپس به جبهه ی کردستان اعزام شد ودرکنار رزمندگان سلحشور کردستان به دفاع از میهن اسلامی پرداخت .
🍃🌹 او دو بار دیگر هم به جبهه ها اعزام شد وبه عنوان جهادگر وسنگرساز بی سنگر نقش آفرینی کرد . همچنین در عملیات والفجر ۸ نیز شرکت داشت
🍃🌹باردیگر شوق دیدار او را به سوی جبهه ها کشاند. درکنار رزمندگان سپاه محمد(ص) قرارگرفت. درعملیات کربلای ۵، دست پرتوان وپای با صلابت وجان شیرین را در راه سرخ سیدالشهدا فدا کرد وبه خیل ملکوتیان پیوست ودرجوار دوست آرمید.🌹🍃