🌷عکسنوشته شهدا 🌷
#ستارههای_زینبی اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️این فیلم مربوط به زمانیست که به دختر شهید "ابراهیم عشریه" خبر شهادت بابایش رو دادند.( فروردین ۹۵)
از این شهید والا مقام سه فرزند دختر به یادگار مانده است.
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🌹🍃 شهید کیکاوسی 🌹🍃 شهید سردار حاج قاسم سلیمانی۶مرتبه 🌹🍃 شهید بابک نوری ۲مرتبه 🌹🍃 شهید علیرضا آزمون 🌹
💐ادامه لیست شهدا
🌹🍃 شهید سردار حاج حسین همدانی
🌹🍃 شهید علی شمسی پور
🌹🍃 سردار دلها
🌹🍃 همه شهدا
🌹🍃 شهید حمید سیاهکالی مرادی
🌹🍃 شهید حیدر علی رضایی
🌹🍃 شهید میثم نجفی
🌹🍃 شادی روح شهیدان بخصوص شهید علی احمد حسینی از لشکر فاطمیون
🌹🍃 شهید سید مجتبی علمدار
🌹🍃 شهید حاج قاسم سلیمانی
🌹🍃 شهید وحید زمانی نیا
🌹🍃 شهدای گمنام
🌹🍃 شهدای غواص
#نگاه_قشنگ_شهدا_بدرقه_زندگی_هاتون
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
📎چشم به راه مرد فاو
من سالهاست که با ورود شهدای گمنام به کرمان، احساس میکنم که علیرضا برگشته و در هر کجا مزار شهید گمنام ببینم با دل و جان به زیارت میروم و میگویم شاید علیرضای من باشد.
پسر شهیدم، باعث افتخار من است و هنوز هم منتظرم که بیاید. او هر وقت از جبهه میآمد، صبح زود بعد از نماز صبح میرسید، حالا من سالهاست که هر روز بعد از نماز صبح چشمم به در است شاید علیرضا بیاید. خیلی ها زیارت عاشورا نذر علیرضا میکنند و حاجت میگیرند.
#سردارجاویدالاثر_علیرضا_اختراعی🌷
#سالروز_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_محسن_کمالی_دهقانی
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 محسن کمالی دهقان در روز نهم بهمن ماه سال 1363 در خانواده ای
متدین و مذهبی درحصارک کرج به دنیا
آمد. محسن از همان کودکی ، خاص بود، برخلاف سنش رفتارهای بزرگ منشی از خود نشان میداد. بعد از اتمام دبیرستان وارد سپاه شد و به عضویت سپاه قدس درآمد. او از هوش سرشاری برخوردار بود و فعالیت گسترده ای در پایگاه های فرهنگی، بسیج و مسجد و ...داشت و همین در او روحیه جهادی را پرورانده بود.
🌹🍃 هر هفته در نماز جمعه شرکت میکرد...میگفت نماز جمعه سنگری برای حفظ ایمان هست...تو یکی از همین نماز جمعه ها موقع برگشت با مادر شهیدی اشنا میشود که پسرش حدود ۳۳ سال هست که مفقودالاثر هست...محسن شد پسر اون مادر...
تمام کسانی که اونو میشناختن میدونستن که اون حتی یکبار هم از موضوعی عصبی نشده بود...
🌹🍃 بنابر اظهارات فرماندهان و مربیان آموزشی از هوش سرشاری در بحث نامی گری بهره مند بود...اما نکته ای که باعث شد محسن با بقیه کمی فرق داشته باشد روحیه ی جهادی او بود.
علاقه ی شدیدی به بحث فرهنگی و جذب نوجوانان و جوانان داشت.جوان ها و نوجوانانی که در زندگی مسیر اصلی را گم کرده بودند؛شدند جامعه ی هدف فرهنگی محسن...
کم کم با شروع حمله ی داعشی ها به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام،در قالب مستشار نظامی برای بحث آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد،روحیه ی بسیار مهربانانه و نرم ایشان سختی کار آموزش را برای جوانان سوری و عراقی بسیار شیرین کرده بود.
🌹🍃 تقریبا کل حقوق ماهیانش صرف خانواده های بی سرپرست میشد..
محله های فقیر نشین محسن رو خیلی خوب میشناختن...
محسن با کمک خیرینی که میشناخت برای اون ها خونه اجاره میکرد .نیاز هاشون رو برطرف میکرد..حتی یه مورد برای خانواده ایی که حمام نداشتن حمام ساخت...
🌹🍃 سربرج که میشود و حقوق محسن را میگیریم با محسنم نجوا میکنم و میگویم این ماه حقوقت سهم کدام نیازمند میشود؟! خودت آن نیازمند را بفرست ، هر ماه نیازمندانی می آیند که قبلا هم محسن به آنها کمک میکرده و هنوز هم محسن بانی کمک به فقیران و نیازمندان در این دنیای خاکی است.
🌹🍃 یه روز که رفته بود بهشت زهرا مادر شهیدی رو دید که فرزندی نداشت و همسرش هم به رحمت خدارفته بود..با کلی اصرار متوجهشد که سقف خانه اون مادر شهید بر اثر باران از بین رفته بود...بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد.
🌹🍃 سرانجام بعد از رشادت ها و دلاوری هایی که داشت و بعد از به هلاکت رساندن دست نشان دهنده های استکبار جهانی در 27 فروردین 1394 در شهر حلب سوریه بال در بال ملایک گشود
#ستارههای_زینبی
سربرج که میشود و حقوق محسن را میگیریم با محسنم نجوا میکنم و میگویم این ماه حقوقت سهم کدام نیازمند میشود؟! خودت آن نیازمند را بفرست ، هر ماه نیازمندانی می آیند که قبلا هم محسن به آنها کمک میکرده و هنوز هم محسن بانی کمک به فقیران و نیازمندان در این دنیای خاکی است.
محسن همیشه برای ما منبع خیر و برکت بود ، حالا بعد از شهادتش نیز به فضل خدا ، بیشتر از قبل باعث خیر و برکت است به گونه ای که خیلی از مشکلات زندگیمان را محسن حل میکند، نه تنها ما بلکه اقوام و دوستان و آشنایان در پیشگاه خداوند، خون پاکش را واسطه قرار میدهند و مشکلاتشان حل میشود.
#شهید_محسن_کمالی🌷
#سالروز_شهادت
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت دست ها و دستگیری ها....
پ.ن: دست حاج حسین اسداللهی که تازگی به یاران شهیدش پیوست در دست حاج قاسم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
گفتم کلید قفل #شهادت
شکسته است🔐
یا اندر این زمانه
در باغ بسته🚪 است
خندید و گفت:
ساده نباش ای #قفس_پرست
در بسته #نیست
بال و پر ما🕊 شکسته است !
#شهید_احمد_اعطایی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA