فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت دست ها و دستگیری ها....
پ.ن: دست حاج حسین اسداللهی که تازگی به یاران شهیدش پیوست در دست حاج قاسم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
گفتم کلید قفل #شهادت
شکسته است🔐
یا اندر این زمانه
در باغ بسته🚪 است
خندید و گفت:
ساده نباش ای #قفس_پرست
در بسته #نیست
بال و پر ما🕊 شکسته است !
#شهید_احمد_اعطایی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ربنا آتنا نگاهش را . . .
که هوایم دوباره بارانی ست . . .
السلام علیک یا دریا . . .
که دلم بی قرار و طوفانیست
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
💠روایت یک عکاس از 15سال همراهی با حاجقاسم
✍حاج قاسم، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفتهشود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام میدادیم، همیشه با ناراحتی میگفت: «نگیر، نگیر!» گاهی حتی کار به برخوردهای شدید و تند میرسید. البته بعدش از ما دلجویی میکرد. یکبار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم،
مثل پسرم،اما من هم معذوریتهایی دارم...
معذوریتهای حاج قاسم اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریتهای حساس بود. وقتی موقعیتهای خاصی مثل دیدار با خانواده شهدا پیش میآمد، رفتارش کاملاً تغییر میکرد!! در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال میکرد. دست دور گردن فرزند شهید مدافع حرم میانداخت و میگفت: حالا بگیر
#شهید_سلیمانی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋میخواهیم از راه دور میهمان شهدا باشیم
🌹 سوگند میخورم که شهیدان راه عشق
🌹 با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
🍃 در #آخرین_پنج شنبه فروردین ماه هم، از راه دور میهمان #شهدا خواهیم بود، ان شاءالله بحق شهدا، بلایی که کشور با آن درگیر هست رفع شود و دوباره غروبهای پنج شنبه در کنار مزار شهدا با آنان درد و دل کنیم. و ان شاءالله شهدا امشب نزد ارباب برایمان دعا کنند😊
🌺سهم هر بزرگوار قرائت ۷مرتبه سوره قدر و یک مرتبه آیه الکرسی به نیت شهیدتان🌺
🌼در صورت حضور نام شهیدتان را اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
#شهدا_بحق_ارباب_نگاهی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
⭕️ به نظرم مجدد وقتشه یادی کنیم از کابوس نفتکشهای آمریکا در #خلیج_فارس که ۳۰ سال پیش خواب و خوراک رو ازشون گرفته بود.
"نادر نبودی ببینی خلیج فارس قُرق سپاه گشته، خون یارانت پر ثمر گشته"
سردار شهید #نادر_مهدوی
👤 Mohammad Nosouhi
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 نماهنگ | #ملاقات_آخر
⛑ تقدیم به شهدای خدمت و مبارزه با کرونا
❣حضرت#امام_خامنه_ای
(مدظله العالی): «ملت ایران در آزمون کرونا خوب درخشیدند. اوج این افتخار ملی متعلق است به مجموعهی درمانی کشور... اینها جان خودشان را و سلامت خودشان را در خدمت مردم قرار دادهاند؛ این خیلی بااهمیت و باعظمت است.» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
ختم صلوات امروز به نیت :
#شهید_داور_یسری
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
🌹🍃 داور يسرى، در 28 فروردين 1332 در كوچه معمار اردبيل، از مادرى به نام سلمه نجدنبادى و در خانواده موسى يسرى - كه خانوادهاى متدين و مذهبى و كم درآمد بود - به دنيا آمد. سلمه خانم كه در درستى و صداقت گفتار در نزد خويشان و بستگان زبانزد است تعريف مىكند كه:
دو ماه قبل از تولد داور، شبى در خواب، سيدى از اولياء به من بشارت فرزند پسرى را داد كه از صالحان زمين است. او قُنداق و پيشانیبندى كه نام علی اصغر بر آن نقش بسته بود به من داد و سفارش كرد كه نام علی اصغر را براى فرزندت انتخاب كن و از طفل خود مراقبت نما كه وى مورد توجه است.
🌹🍃 داور كه اولين فرزند خانواده بود در دامن پدر و مادرى رشد كرد كه در انجام فرائض دينى مراقبت داشتند. داور از همان اوان نوباوگى به تلاوت قرآن كه توسط پدر و مادر و مادربزرگ قرائت میشد، علاقهمند شد. او با شوق بسيار در مقابل آنان مینشست و با گوش جان، آيات قرآنى را فرا میگرفتند بدين ترتيب قبل از رفتن به مدرسه، قرآن خواندن را فرا گرفت. و هنوز به دبستان راه نيافته بود كه با صداى دلنشين اذان میگفت. داور خردسال در كنار علائق دينى و قرآنى به همراه پسرعموها و پسرعمه ها به بازیهاى كودكانه مانند "گزلين پاچ" (قايم موشكبازى) و توپ بازى در كوچه و حياط منزل میپرداخت.
🌹🍃 داور در سال 1341 به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد و در اول مهر 1341 در پايه چهارم ابتدايى در تهران شروع به تحصيل كرد و تا سال 1343 تحصيلات ابتدايى را در تهران ادامه داد. وى از دوران كودكى كار و تلاش را دوست میداشت. در تهران در كنار تحصيل، در تعميرگاه راديو و تلويزيون دايی اش كار میکرد. مدتى هم در يك قنادى مشغول به كار بود. تابستانها از طريق كار ساختمانى هزينه تحصيل خود را تأمين مینمود و باقيمانده دستمزدش را صرف هزينه تحصيلى و پوشاك برادر و خواهرش میكرد. وقتى پدر و مادرش میخواستند او را از كار كردن منصرف كنند، میگفت:
«من از نعمت سلامتى برخوردارم و میتوانم كار كنم و مخارج تحصيلى و پوشاك خود را تأمين نمايم. درست نيست كه در عين توانايى انجام كار، چشم به دستان زحمتكش شما بدوزم. شما عائله وار هستيد و من خجالت میكشم به شما بگويم به من پول بدهيد».
🌹🍃 داور به خودسازى انقلابى، تحول روحى و تقويت جسمى اهميت زيادى میداد. آمادگى در اين سه بعد در يك راستا و در جهت هدفى واحد و معين قرار داشت و در خدمت هم بودند و يكديگر را تقويت میكردند. داور كه قامتى بلند و رشيد داشت از باب اينكه روح سالم در بدن سالم است از زمان تحصيل به ورزش علاقهمند بود.
🌹🍃 يكى از مهمترين ابعاد زندگى داور، مبارزات سياسى و انقلابى او در قبل و بعد از انقلاب اسلامى بود كه از گرايشات عميق دينى و روح انقلابى وى نشأت میگرفت. او در زمره جوانان و نوجوانانى بود كه از دوره دبيرستان در اردبيل به فعاليتهاى انقلابى و سياسى رو آوردند. داور، تفكر و بينش انقلابى و ضدّ شاه و حاكميت را در هر فرصتى بروز میداد.
🌹🍃 او در زير شلاق دژخيمان، تكبير میگفت و با هر ضربه، حسرت آه گفتن را به دل مزدوران میگذاشت و آنان را چون گرگى در كشتن خود حريص مینمود. او همچنان در زندان، مقاومت میكرد تا آنكه در اثر تظاهرات مردم در سال 1357 رژيم ناچار به آزاد كردن تعدادى از زندانيان سياسى شد و بدين ترتيب داور از چنگ ساواك رهايى يافت. داور در مرداد ماه 1357 از مركز آموزشى متالوژى اصفهان به دليل محكوميت سياسى و فعاليت عليه رژيم شاه پهلوى - محمدرضاشاه، اخراج شد. بعد از اخراج از دانشگاه، به زادگاه خود (اردبيل) بازگشت و از شهريور 1357 تا پيروزى انقلاب حضور فعالانهاى در مبارزات مردم اردبيل داشت و رهبرى برخى جناحهاى شهر را برعهده گرفت. با پيروزى انقلاب، داور به عنوان يكى از چهره هاى انقلابى و مؤثر شهر اردبيل با مشورت عده هایى از مسئولين شهرى به تشكيل گروه ضربت كميته انقلاب اسلامى همت گماشت.
🌹🍃 در 4 شهريور 1358 از فرودگاه مهرآباد به قصد جمهورى عربى سوريه حركت كرد و بعد از سه ماه اقامت در سوريه، عازم لبنان شد و به مبارزين فلسطينى پيوست و ضمن فراگيرى عمليات چريكى و تخريب در جنبش امل لبنان بارها عليه غاصبين صهيونيست مبارزه كرد. بعد از بازگشت از لبنان، به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد و به آموزش فنون نظامى در پادگان سعدآباد پرداخت و به دليل لياقت و شايستگى به عضويت شوراى فرماندهى پنج نفره پادگان سعدآباد درآمد. همچنين به همكارى مستمر و تنگاتنگ با شهيد دكترمصطفى چمران پرداخت.