هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_زیارتی_ارباب
به مناسبت اولین شب جمعه شهادت سردار
قرائت زیارت عاشورا #توسط_سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی به صورت ایستاده
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
#آمریکا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیدن این فیلم برای فریب خوردگانی که در روزهای اخیر دل #ترامپ را شاد کردند، ضروری است.
🚩 روایت #شهید_سلیمانی از جنایت های عجیب #داعش در #عراق و #سوریه..
من دیدم کودکی را در همین #دیاله سر بریدند.. روی آتش پختند و لای پلو گذاشتند و برای مادرش فرستادند.. 😭
دو هزار #زن جوان #ایزدی را بین خودشان فروختند و دست به دست کردند..
از #طفل سوال میکردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم..
💚سلام خدا بر روح پاک #شهید #سردار_سلیمانی.. نماد #غیرت و عزت #ایران و #اسلام.. سلام بر تو ای #قهرمان #انسانیت
#آمریکا #مرگ_بر_آمریکا #داعشی #ناموس #زنان #کودک #امنیت #هواپیمای_مسافربری #آمریکا #بازیگران #سلبریتی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اعتراف ژنرال آمریکایی درباره سردار شهید:
سلیمانی فرماندهای بود که مثل الماس میدرخشید. در اجرای تاکتیکهای جنگی فوق العاده بود. در سازماندهی حشد الشعبی با توانمندی بسیار بالایی عمل کرد. ما افتخار میکردیم اگر او در ارتش #آمریکا خدمت میکرد. مشکل #سلیمانی این بود که علیه ما بود.
💬 فواد ایزدی
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام همسر شهید مدافع حرم #حمیدرضا_بابالخانی به فرعونیان زمان؛ #آمریکا و #اسرائیل جنایتکار
🔺به نوع رفتار، روحیه و گفتههای این #شیر_زن_ایرانی🇮🇷 توجه کنید.
مراسم #تشییع و #خاکسپاری پیکر مطهر شهید مدافع حرم #حمیدرضا_بابالخانی
#زمان: شنبه ۳ اسفندماه ساعت ۱۴:۳۰
#مکان: از فلکه فیض به سمت گلستان شهدای اصفهان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
💠 او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#شهیدانھ
کسی که به #خدا توکل داشته باشد،
به #آمریکا سجده نخواهد کرد...
#شهید_علی_چیت_سازیان🌷
شهدا نگاهی
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
نشر با ذکر #صلوات🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
صد تا #شیعه.. صد تن شیعه.. توی مسجد #قندوز #افغانستان شهید شدند..
خانم #النازشاکردوست دردت فقط #پنجشیر شون بود؟ خانم #ترانه_علیدوستی شیعه کشی ارزش استوری و پست نداشت؟ خانم #مهنازافشار یه سگ کشته بودن دنیا را خبر کردی.. خانم و آقای #سلبریتی چرا بعضی وقتا صداتون درمیاد.. بعضی وقتا تو پستو هستین؟!!
#آمریکا #طالبان #افغان #حقوق_بشر #مسیح_علینژاد #بی_بی_سی #انسانیت #ایران #سینما #فوتبال #پرستوصالحی
@axneveshteshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖍 در بیمارستان شیراز ۱۰ ترکش از چشمم بیرون آوردند و سه عدد شلنگ برای تنفس و تغذیه وصل نمودند و مرا به بیمارستان پارس در تهران منتقل کردند .
قرار بود هر دو پایم را از زیر لگن قطع کنند که قبول نکردم .
یک دستگاه از خارج آوردند و داخل پایم گذاشتند ولی ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد و عفونت پایم به تمام بدنم سرایت کرد .
توسط یکی از بچه های بنیاد شهید برای مداوا به کشور آلمان اعزام شدم
وقتی به بیمارستان آلمان رسیدم توی راه تیم پزشکی آلمانی بلند بلند حرف میزدند .
از دکتر مولایی - پزشک ایرانی همراهم - پرسیدم ؛
- اینا چی میگن ؟
- زیادی حرف میزنن
- مثلن چی میگن ؟!
- میگن ؛ شما که نمی تونید بجنگید چرا به عراق حمله کردید ؟
- ای بابا ! ما فقط دفاع کردیم
- اینا این چیزا را نمی فهمن
داخل بیمارستان که شدیم رئیس بیمارستان هم همان حرف ها را تکرار کرد ولی چون زبان آلمانی بلد نبودم جواب ندادم .
فردای آن روز وقتی پزشک آمد که مرا ویزیت کند گفت ؛
- تو با این همه ترکش چطور زنده مانده ای ؟!!!
تیم پزشکی آلمانی و کادر بیمارستان مدام میگفتند ؛
- چرا شما باعراق می جنگید؟
- ما از خاک کشورمان دفاع می کنیم
بقیه ماجرا را از زبان این شهید والامقام بشنوید🚩...
#شهید #دفاع_مقدس #موشک #آلمان #آمریکا #ایران #شهادت #شب_زیارتی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈
@axneveshteshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖍 در بیمارستان شیراز ۱۰ ترکش از چشمم بیرون آوردند و سه عدد شلنگ برای تنفس و تغذیه وصل نمودند و مرا به بیمارستان پارس در تهران منتقل کردند .
قرار بود هر دو پایم را از زیر لگن قطع کنند که قبول نکردم .
یک دستگاه از خارج آوردند و داخل پایم گذاشتند ولی ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد و عفونت پایم به تمام بدنم سرایت کرد .
توسط یکی از بچه های بنیاد شهید برای مداوا به کشور آلمان اعزام شدم
وقتی به بیمارستان آلمان رسیدم توی راه تیم پزشکی آلمانی بلند بلند حرف میزدند .
از دکتر مولایی - پزشک ایرانی همراهم - پرسیدم ؛
- اینا چی میگن ؟
- زیادی حرف میزنن
- مثلن چی میگن ؟!
- میگن ؛ شما که نمی تونید بجنگید چرا به عراق حمله کردید ؟
- ای بابا ! ما فقط دفاع کردیم
- اینا این چیزا را نمی فهمن
داخل بیمارستان که شدیم رئیس بیمارستان هم همان حرف ها را تکرار کرد ولی چون زبان آلمانی بلد نبودم جواب ندادم .
فردای آن روز وقتی پزشک آمد که مرا ویزیت کند گفت ؛
- تو با این همه ترکش چطور زنده مانده ای ؟!!!
تیم پزشکی آلمانی و کادر بیمارستان مدام میگفتند ؛
- چرا شما باعراق می جنگید؟
- ما از خاک کشورمان دفاع می کنیم
بقیه ماجرا را از زبان این شهید والامقام بشنوید🚩...
#شهید #دفاع_مقدس #موشک #آلمان #آمریکا #ایران #شهادت #شب_زیارتی
با قاتلم بنشین و پیمان بند اما...
یادت بماند خون من چون رود جاریست
یادش بخیر این جملات خطاب به دولت سابق چقدر برای ما آشنا است👇
مذاکره با قاتل حاج قاسم ممنوع
#مذاکره #ایران #آمریکا #ترامپ #بایدن #مذاکره_با_آمریکا #روحانی #برجام #دولت_انقلابی #دولت_تدبیر #ظریف #برجام_نافرجام
🌹@axneveshteshohada