یه خانومه تقریبا ۳۵ساله با یه استایل کاملا امروزی با یه سر و وضع خوب و مرتب با چادر گلدار حرم کنار ضریح جوری زجه میزد که حالش بد شد افتاد،کشیدیمش کنار بهش آب دادیم یکم کمرشو ماساژ دادیم گفتیم نفس عمیق بکشه
فکر میکردیم مریض داره یا از خانواده اش فوت شدن
میدونی مشکلش چی بود؟
کم مونده بود خون گریه کنه
بدنش میلرزید
میگفت ولم کردی؟
توروخدا ولم نکن
پیش خودم گفتم اوکی بهش خیانت شده
دیدم نه داره میگه تورو خدا من و ول نکنید
چرا من دروغ گو شدم؟!
دستمو گرفت گفت آدم به خدا دروغ بگه میبخشه؟!
گفتم اوهوم، توبه کنیم همه چیو میبخشه
گفت هر بار بهش قول میدم ایمانمو حفظ کنم ولیداز دستش میدم
نماز صبح میخونم، ظهر میخونم، مغرب و عشام قضا میشه
گفتم برای این داری گریه میکنی؟
گفت مگه کم چیزیه؟!
گفتم نه بخدا، اگه اون ولت کرده بود الان اینجا بودی؟
با چشای اشکیش نگام کرد، آب دهنشو قورت داد گفت راست میگی؟ گفتم بخدا، فک میکنی اینجا میشه بدون دعوت اومد؟!
:)))
احساس شرمندگیو مزخرفی دارم
باورم نمیشه یکی میتونه چقدر آدم حسابی باشه
بعد ماها فرت فرت به خدا و خودمون دروغ میگیم عین خیالمون نیست، بازم همون اشتباهات و تکرار میکنیم
#داستانک
#شما فرستادید
📝 #داستانک
📲 #شما فرستادید
آقا من قم زیاد رفتم
ولی یکبار خیلی متفاوت بود!
میخواستم ماشین بخرم، به زحمت پول نقد جمع کرده بودم ولی ماشین مناسب پیدا نمیشد.
اصلا این داستان قفل شده بود برای ما، هیچ معاملهای انجام نمیشد!
اعصابم نکشید، گفتم برم قم زیارت، رفتم حرم زیارت معمولی کردم (حال معنوی هم بهم دست نداد حقیقتش 😬) بعدش اومدم بیرون یکجایی روی جدول نزدیک حرم نشستم
خیلی حرص میخوردم، با صراحت، بدون تعارف، بی غل و غش، البته کمی با عصبانیت 😡😅 (هنوز شرمندهی خانم هستم که عصبانی شدم) بلند شدم رو به دیوار حرم گفتم:
یعنی چی واقعا؟!
یک ماشین برای من جور نمیکنید؟!
میخوام الان میخوام
از شدت گرما دوباره نشستم
از بیحوصلگی تو گوشی دیوار رو باز کردم
لوکیشن رو تغییر دادم به شهر قم
اولین آگهی یک پراید مدل ٩١ بود
٧۴ هزار کارکرد
١۵ میلیون تومان (داستانه چند سال پیشه راستی، یادم رفت بگم بهتون، ارزونی بود اون دوران 😅)
دقیقا ١۵ تومن داشتم
زنگ زدم، همین که گوشی رو برداشت گفتم:
بجان نَنَم خریدارم، دلال نیستم 😄
جان عزیزت ماشینتو بده من برم
طرف خندهاش گرفت، گفت خوبی داداش چی میگی؟!
(روش نشد بگه ساقیت کیه 😂)
بعدش فامیلیم رو پرسید، فهمید سید هستم
گفت من میخوام ٢٠۶ یک سیدی رو بخرم این پراید رو هم میدم به یک سید دیگه که تو باشی، فقط زود بیا
اسنپ نبود اون موقع
شایدم بود من بلد نبودم
آدرس دقیق رو پرسیدم دیدم خیلی نزدیک حرمه و پیاده بدو بدو رفتم
داشتم اولین ماشین عمرم رو معامله میکردم 😓 کمی استرس داشتم که نکنه بندازن بهم بیچاره بشم 😆
ولی گفتم خنگ خدا، این همه آیه و نشانه رو نمیبینی؟!
این ماشین کادوی 🎁 اختصاصی خانم معصومه جانه
همون روز تو قم معامله کردیم و با همون ماشین برگشتم شهرم
اسمش رو هم گذاشتم
سَلْویٰ (کبوتر بهشتی 🕊️🚗)
آخه یبار شنیدم یک آخونده میگفت برای وسایلتون اسم بذارید
بعد از این پراید تو این چند سال ۴ تا ماشین خریدم و عوض کردم ولی هنوز این پراید رو نگه داشتم
چندبار هم نیاز مالی داشتم ولی نفروختمش
داخل شهر استفاده میکنم و بیشتر امانت میدم دست رفقایی که ماشین ندارن
هر روز صبح که میرم سر کار
یک چشمک به سلوی خانم میزنم😉
بعدش
یک سلام 🤲🏻 میدم به خانم جان
میرم دنبال رزق حلال
هربار هم قم میرم بعد از زیارت میرم بیرون حرم و روی اون جدول میشینم و حس خوبی میگیرم
📡 @AyahMedia
دوستم همه پوسترای غدیر و جمع کرده
فرستاده برام
میگه بیا به هرکدوم پنج تومن کمک کنیم
گفتم خب چرا یه مبلغیو ندیم به یکی؟!
گفت اینجوری ادم های بیشتری درگیر داستان امام علی میشن، اینجوری از پایگاه های مردمی بیشتری حمایت میکنیم
اینجوری تو ثواب سفره های مختلف سهیم میشیم
حق میگفت
#داستانک
#شمافرستادین