eitaa logo
آیات غمزه
907 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آیات غمزه
زنده‌تر از تو كسي نيست چرا گريه كنيم؟ مرگ‌مان باد و مباد آن ‌كه تو را گريه كنيم هفت پشتِ عطش از نام زلالت لرزيد ما كه باشيم كه در سوگِ شما گريه كنيم رفتنت آينه آمدنت بود ببخش شب ميلادِ تو تلخ است كه ما گريه كنيم ما به جسمِ شهدا گريه نكرديم مگر مي‌توانيم به جانِ شهدا گريه كنيم؟ گوشِ جان باز به فتوايِ تو داريم بگو با چنين حال بميريم و يا گريه كنيم؟ اي تو با لهجه خورشيد سراينده ما ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم؟ آسمانا! همه ابريم گره خورده به هم سر به دامان كدام عقده‌گشا گريه كنيم؟ باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ايم كه به جانْ تشنگي باغچه‌ها گريه كنيم @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/31369/categoryId/579/
شباهت های زیبایی میان کعبه و مولاست مریم سقلاطونی شباهت های زیبایی میان کعبه و مولاست شباهت بین قاف قبله است و بای بسم الله ست برای کعبه ارکانی ست ارکانی که مشهورند علی هم صاحب این چار رکن محکم و والاست یکی زهراست بانوی دو عالم، آن سه رکن بعد کریم آل طاها و حسین و زينب کبراست شباهت در شکاف کعبه و فرق علی یعنی میان این دو سرّی هست،اسراری که ما أدریٰ ست! و ما ادراک شمشیری که بر فرق علی آمد؟ فرود آمد به فرق کعبه... جایی که شکاف آن جاست نظر بر خانه ی کعبه نظر بر چهره ی مولاست نظر بر چهره ی مولا، ادب بر ساحت زهرا است ولای حضرت مولا نشان حج مقبول است علی روح عبادت... جان حج... جانان بیت الله ست علی کعبه ست،آری کعبه ی آمال مشتاقان علی راز شب قدر است اسرار شب احیاست تمام حرمت کعبه ادای احترام و عشق به شأن و ساحت مولود کعبه حضرت مولاست ولایت جان کعبه ست و امامت روح آن یعنی که هر جایی خدا باشد علی آن جاست حق آن جاست علی را بین مردم کعبه ی مستوره نامیدند که حجش، واجب و دیدار رویش از عبادت هاست مثال پیشوای دین مثال خانه ی کعبه ست که مشتاقانه باید رفت آنجا جنت الاعلی ست چرا قبله به سمت خانه ی کعبه ست می دانی؟ نماز با ولایت کامل است و با علی زییاست اگر شک در طواف کعبه باطل می کند حج را کسی که در ولایت می کند شک... بی شک از اعداست کسی آخر چه می داند؟ امیر مؤمنان شاید تمام راز کعبه، رمز سبحان الذی اسری ست شعر علوی @ayateghamze
پر از سؤال بیا تا غدیر را بشناسی مهدی جهاندار علی بجنگ، حسن صلح کن، حسین فدا شو غدیر معنی‌اش این است عبد محض خدا شو هدف خداست، امیر و شهید هر دو بهانه است اگر به کوفه میسّر نبود، کرب و بلا شو غدیر صحن غریبی است ای مسافر مشهد از این مسیر بیا زائر امام رضا شو پر از سؤال بیا تا غدیر را بشناسی ولی به او که رسیدی بدون چون و چرا شو علی خداست؟ نه آیینه‌ی تمام نمایش برای آینه آیینه‌ی تمام نما شو علی است در دل آب زلال دست اباالفضل در آستان یدُ الله، ای دو دست جدا شو حسین هر طرفی رفت عشق فاطمه آنجاست رسیده قافله، همراه سیّدالشهدا شو غدیریه @ayateghamze
ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم راضیه مظفری به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم همه آماده...کفش و کوله...حتی گیره ی مویم... به گوشت می رسم از دورها... از دور های دور... ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم الابیکم...هلابیکم... نمی دانم چه می گوید غذاهای بهشتی را تعارف می کند سویم ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما به یاد کودکان کربلا چیزی نمی گویم رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی دارد برای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم... کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟! زنی با مهربانی می نشیند آه... پهلویم... :: من اینجا آسمان را دیده ام با قد کوتاهم نمی خواهم که پیدایم کنند آری... نمی خواهم... اربعین @ayateghamze
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند علیرضا بدیع پاییز می رسد که مرا مبتلا کند با رنگ های تازه مرا آشنا کند پاییز می رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند او می رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را بر ملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ او می رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند پاییز عاشق است و راهی نمانده است جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ شاید اثر کند و خداوند فصل ها یک فصل را به خاطر او جا به جا کند تقویم خواست از تو بگیرد بهار را تقدیر خواست راه شما را جدا کند خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند پاییز @ayateghamze
از بوی سیب پر شده تکبیر هفتمت یوسف رحیمی جان‌بخش‌تر ندیده کسی از تبسمت جان جهان! فدای سلامٌ علیکمت آب حیات زمزمه‌های زلال توست جان می‌دهی به قلب بشر با ترنمت «اَسریٰ بِعَبدِهِ»... همه از لطف بندگی‌ست با دوست در «دَنَا فَتَدَلّیٰ» تکلمت دنیا سکوت کرد و حسین تو لب گشود از بوی سیب پر شده تکبیر هفتمت آه ای پدر به داد یتیمان خود برس! تلخ است این زمانه بدون تبسمت جان‌ها هنوز تشنۀ درک حضور توست تو حاضری و باز جهان می‌کند گمت شعر نبوی @karavanedel @ayateghamze
تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد سعید مبشر قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید گل را نمی دانست، باران را نمی‌فهمید «آن»ی که از صبح ازل پیچیده در هستی انسان قبل از خنده ات، «آن» را نمی‌فهمید انسان قبل از چشم‌هایت هر چه می‌کوشید‌ پیدایی آن ذات پنهان را نمی‌فهمید هر شب می‌آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی‌فهمید در بی زمان بوسیده پایت را وَ الّا رود در خود معطل بود و «جریان» را نمی‌فهمید تا آمدی انسان به انسان گل تعارف کرد قبل از تو انسان حرف انسان را نمی‌فهمید شعر نبوی @ayateghamze
ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم زهرا سپهکار باید سوال کرد دقیقاً که چیستیم؟ امروز اگر که مشتِ گره کرده نیستیم شمر زمانه در دل میدان مشخص است در این نبرد، خوب ببینیم کیستیم در عمرمان دقیقه دقیقه حساب نیست آن لحظه‌ها که با مدد از عشق زیستیم ما ابرهای صاعقه باریم پس چرا در تنگنای قافیه تنها گریستیم ما پرچمیم دست علمدار و حاضریم حتی اگر که دست فدا شد، بایستیم ما در خط مقدّم عشقیم، عاشقیم ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم @zahra_sepahkar @ayateghamze
دست و پا می زنند خونخواران میلاد عرفانپور غزه در خون خویش ‌غلتان است دادگاه بزرگ وجدان است دل من بود زیر بمباران... سوخت جانم، چه جای کتمان است؟ هر طرف نعش طفلی افتاده دل من مثل کودکستان است آی دنیا نگاه کن! دل من مثل این خانه‌هاست ویران است مثل آن مادرِ پسرمرده زلف لالایی‌اش پریشان است دل من بس‌که خون از او رفته‌ست زرد مانند برگ‌ریزان است نیست باریکه‌ای غریب... ببین غزه دیگر برای من جان است پرچمی زنده، باد را لرزاند شک ندارم زمان طوفان است دل من، رنگ انتقام بزرگ رنگ خونخواهی شهیدان است دست و پا می زنند خونخواران عمر این ظلم رو به پایان است هان! حقوق بشر چه شد؟! غزه دادگاه بزرگ وجدان است @ayateghamze
صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است حسن زرنقی مسلمان سوخت از این داغ سنگین، نامسلمان هم مگر جور و جنایت می کند اینگونه، انسان هم؟! دوباره شمر راه آب را بر خیمه ها بسته ست نمی بارد چرا بر غنچه های تشنه باران هم؟! ببین کودک کشی ها را در این میدان و باور کن که هرگز دین ندارند این یزیدی ها و وجدان هم بگو دلگرم باشد آنکه می لرزد دلش گاهی سیاست همچنان در اختیار ماست میدان هم بگو این روزها ناگاه چون طوفان الاقصی پریشان می کنیم این جمع شیطان را پشیمان هم شکوفه می دهد همپای باغات فلسطینی دوباره باغ زیتون در بلندی های جولان هم رهایی تو را ای قدس بی تاب اند و می خواهند بیایند و برایت جان دهند از نو شهیدان هم تو تنها نیستی ای قلب مجروح زمین! با تو.... دلش خون است جمهوری اسلامی ایران هم صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است به زودی می رود از کوچه باغت این زمستان هم پرونده ی طوفان الاقصی در آیات غمزه @h_zarnaghi @ayateghamze
خبر رسیده کجایید محشر آمده است میلاد عرفانپور به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟! مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است هنوز داغِ خبرهای پیش از این، تازه‌ست خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده‌است خبر رسیده... خبر، کودکی‌ست در آوار که زار زار پی نعش ‌مادر آمده است خبر رسیده... خبر، بی‌قراری پدری‌ست که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است خبر رسیده، خبر، ضجه‌ی پرستاری‌ست که از تنفس گل‌های پرپر آمده است خبر رسیده... ولی خواب برده دنیا را خبر رسیده : کجایید؟! محشر آمده است مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم که صبح صادقِ الله اکبر آمده است بیا به غزه ببر، شعر خون چکان مرا که آفتاب زده ...تیغ‌ها برآمده است بگو به حرمله‌، در چله تیر مگذارد بگو که دوره‌ی کودک‌کشی سرآمده است از این نبرد مبادا که جابمانم من که حیدر است پی فتح خیبر آمده است ▪️ نه! کارساز نشد شعر... کارزار کجاست؟ مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است پرونده ی طوفان الاقصی در آیات غمزه @erfanpoor @ayateghamze
نگذار در چشم جهان ویرانه باشی اعظم سعادتمند از زیر تلّ وحشی آوار برخیز ای خانه‌ی بی‌سقف ِ بی‌دیوار برخیز باید بگیری عاشقانت را در آغوش با اشتیاق لحظه‌ی دیدار برخیز تا پر درآرد کودکت از شادمانی با بادبادک‌هاش، شاهین‌وار برخیز تا کِی کبوترهای تو بی‌لانه باشند ای ساقه‌ی مجروح زیتون‌زار برخیز نگذار در چشم جهان ویرانه باشی با هرچه داری در توان این‌بار برخیز با دشمنان خونی‌ات تا کی مدارا؟! امشب به عزم آخرین پیکار برخیز پرونده ی طوفان الاقصی در آیات غمزه @azam_saadatmand @ayateghamze
و یاد داده به اسماء علم اسما را سعید مبشر برای غرق‌شدن در مقام نوری تو چقدر می‌طلبد دل سکوتِ صحرا را به اشتیاق مزاری که هم‌چنان مخفی است نسیم کرده زیارت حریم دریا را تو را فرشته‌ی الهام دیده در دل خواب سوال آدمیان را تویی یگانه‌جواب جهان چه بود به جز خاک و باد و آتش و آب اگر به لب نمی‌آورد نامِ زهرا را؟ پرنده‌ قصه‌ی پرواز را نمی‌دانست درخت مزه‌ی آواز را نمی‌دانست کسی حکایت آن راز را نمی‌دانست که آفرید نگاهت هر آن‌چه معنا را تویی حقیقت پاینده‌ای که می‌گویند شمیم سبز پراکنده‌ای که می‌گویند تویی گذشته و آینده‌ای که می‌گویند سپرده‌ام به تو دیروز را و فردا را مصممی که زمین را پر از بهار کنی که پا به پای کنیزان خانه کار کنی شدی روانه‌‌ی مسجد که آشکار کنی به یک‌دو خطبه‌ی غرّا خدای پیدا را و کیست فاطمه؟ آن زن که از زغال تنور ستارگان زیادی نثار کرده به شب و یاد داده به خورشید، روشنایی را و یاد داده به اَسماء علمِ اَسما را شفیع محشر کبراست اشکِ نم‌نم تو و ذکر دائم مولاست اسمِ اعظم تو تکان کوه که سهل است، شورِ مقدم تو بلند می‌کند از جا جناب طاها را در ازدحام هزاران ستاره می‌آیی که صبح روز قیامت سواره می‌آیی و در عبور تو سَرها به زیر می‌افتند که سِرّ غیبی و پس می‌زنی تماشا را شعر فاطمی @ayateghamze
من به هر قیمت شده باران برایت می خرم احمد حسین پور علوی با وجود قحط سالی نان برایت می خرم نان اگر شد قیمت جان، جان برایت می خرم آبروی ابرها را با نگاهم می برم من به هر قیمت شده باران برایت می خرم دست و بالم خالی است اما به مشهد می روم تاج پر الماسی از سلطان برایت می خرم در بساط من به جز این جان ناقابل که نیست هر چه می خواهی بگو، ارزان برایت می خرم کم به فکر این گلیم کهنه و پوسیده باش قالی ابریشم کاشان برایت می خرم باد سردی می وزد حتماً لباسی گرم و نرم مهر اگر ممکن نشد آبان برایت می خرم جانمازت را حسن برده به جبهه، بی خیال از حرم یا از دم شیخان برایت می خرم سور و سات روضه ات را جور خواهم کرد باز استکان و سینی و قندان برایت می خرم از گلویت نان خوش پایین نرفته سالهاست پیرزن بیدار شو دندان برایت می خرم پیرمردی توی قبرستان نگاهم می کند سوره ی یاسین و الرحمن برایت می خرم.. مادر @ayateghamze
کامل ترین روایت انسان بود فاطمه عارف نژاد تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها هر خواب دخترانه پریشان بود کعبه به‌رغم صلح نمادینش خط مقدم بت و بهتان بود اما در آن میانه کسی برخاست مردی که نام کوچکش ایمان بود مردی که پشت‌گرمی کوه طور مردی که روشنایی فاران بود او که نگاه ابری و دلتنگش شأن نزول آیهٔ باران بود اردیبهشت پیرهنش در باد الهام‌بخش روح درختان بود یادش بشارتی به چمن می‌داد ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود زیباترین تلاوت الرحمن کامل‌ترین روایت انسان بود شعر نبوی @ayateeghamze @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از آیات غمزه
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما علیرضا قزوه السلام اي ماه پنهان پشت استهلال ما ما به دنبال تو مي گرديم و تو دنبال ما ماه پيدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم رؤيت اين ماه يعني نامه ي اعمال ما خاصه اين شب ها که ابر و باد و باران با من است خاصه اين شب ها که تعريفي ندارد حال ما کاش در تقدير ما باشد همه شب هاي قدر کاش «حوّل حالنا»يي تر شود احوال ما اين سحرها در زلال ربّنا گم مي شويم اين سحرها آسمان گم مي شود در بال ما ما به استقبال ماه از خويش تا بيرون زديم ماه با پاي خودش آمد به استقبال ما گوشه ي چشمي به ما بنماي اي ابرو هلال تا همه خورشيد گردد روزي امسال ما نیایش بهار و انتظار @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست محمدعلی محاهدی مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد این غزل شیوه تحلیل خودش را دارد عشق، متنی است که پرحاشیه تر از او نیست گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است هرکسی شیوه ی تحمیل خودش را دارد نفس ما سایه صفت، هم‌ره ما خواهد بود مثل هابیل که قابیل خودش را دارد آن چراغی که به خانه ست روا، روشن کن مسجد شهر که قندیل خودش را دارد هر دم آهنگ دگر می‌زند، انجیل و زبور مصحف ماست که ترتیل خودش را دارد ساحت وحی ز جولان‌گه ما بیرون است ای بسا آیه که تأویل خودش را دارد شعر، این گستره ی عرشی رازآلوده آسمانی ست که جبریل خودش را دارد عالمی گو، سپه ابرهه باشد، غم نیست کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست سال ما، ساعت تحویل خودش را دارد بهار و انتظار @ayateghamze
عید ما دل شدگان لحظه دیدار شماست مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد این غزل شیوه تحلیل خودش را دارد عشق، متنی است که پرحاشیه تر از او نیست گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است هرکسی شیوه ی تحمیل خودش را دارد نفس ما سایه صفت، هم‌ره ما خواهد بود مثل هابیل که قابیل خودش را دارد آن چراغی که به خانه ست روا، روشن کن مسجد شهر که قندیل خودش را دارد هر دم آهنگ دگر می‌زند، انجیل و زبور مصحف ماست که ترتیل خودش را دارد ساحت وحی ز جولان‌گه ما بیرون است ای بسا آیه که تأویل خودش را دارد شعر، این گستره ی عرشی رازآلوده آسمانی ست که جبریل خودش را دارد عالمی گو، سپه ابرهه باشد، غم نیست کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست سال ما، ساعت تحویل خودش را دارد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب فروردین 1403 .
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم مصطفی محدثی خراسانی گر چه در سایه ی لطف تو پریشان هستیم ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان ،هستیم مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم منتظر باش که باز اول آبان هستیم تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم همچنان درصف جامانده یاران هستیم ما که گرم از نفس روشن تابستانیم حال در سردی شبهای زمستان هستیم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم عباس شاهزیدی آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم اینچنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم وه چه شب هایی که با زلف سیاهت مو به مو از سر شب درد دل کردم ، اذان برخاستم دیدم آنجائی که تو هستی نمی گنجد دوئی تا که من پیدا نباشد از میان برخاستم تا نگیرد ذره ای رنگ تعلق دامنم مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات با همین حسرت نشستم با همان برخاستم آسیای چرخ وقتی نان بی منت نداشت از سر این سفره بی یک لقمه نان برخاستم کرد چشمش ایمنم از فتنه های روزگار (با امین هر گه نشستم در امان برخاستم) این که در چشم غزل اینقدر می آیم " خروش" سرمه ام از خاک پاک اصفهان برخاستم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد چند بالش که چید دور و برش تختخوابش شبیه سنگر شد دور این سنگر از عروسک هاش آنقدر چید تا که سنگر شد چند خمپاره با مداد سیاه چند موشک هم از مقوا ساخت خواست بازی کند ولی کم کم جنگ یه جنگ نابرابر شد موشک امد خیال تختش را به همین سادگی پریشان کرد دست بر دامن دل امن چادر گل گلی مادر شد پابرهنه دوید سوی اتاق روی یک توپ پای او سر خورد توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد شکل بی سیم کرد دستش را داد می زد پدر پدر دختر پدر از قاب عکس بیرون زد جنگ آن شب به نفع دختر شد هر طرف رفت تیر و ترکش بود پشت عکس پدر پناه گرفت شب او مثل هر شب هر سال باز با خنده ی پدر سر شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم علیرضا قزوه مقصد از عید تماشاست، به دیدن برسیم مثل یک سیب، الهی به رسیدن برسیم مثل نوروز دمادم نفسی تازه کنیم دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم خانقاهی ست در این باغ و در این جامه دران کاش یک شب به تب جامه دریدن برسیم روز و شب این همه گفتیم و نگفتند چه گفت کاش در کوه حرایش به شنیدن برسیم عرفات است جهان، مشعر الغوث کجاست؟ شاید امشب به منای طلبیدن برسیم برگها آینه چیدند به پیش من و تو پیش از افتادن مان کاش به چیدن برسیم هر چه گفتند و شنیدیم ز فردوس بس است بارالها نظری تا به چشیدن برسیم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
همیشه آن که نرفته ست کم سعادت نیست مریم کرباسی نجف آبادی شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست و آن کسی که در این راه اهل دل باشد مدام اهل گله کردن و شکایت نیست خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
دلشوره ی ما بود دلارام جهان شد حامد عسگری رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایشمان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
ماییم و غم عشق، چه سنگی چه سبویی این جام دل ماست که بند است به مویی ماییم و غم عشق... چه سنگی! چه سبویی! ای کاش امیدی به خوشی‌های جهان بود ای سکۀ اقبال! دریغا که دورویی پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟ پیداست تو هم خسته ازین راز مگویی تا دستِ تو را پاک بگیریم، گرفتیم هنگام وصال از عرق شرم، وضویی من اهل طرب نیستم... اما چه بگویم؟! تر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .