eitaa logo
آیات غمزه
907 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش طیبه عباسی ترابی برای هیا ، (کودک فلسطینی که شب قبل از شهادت وصیتنامه اش را نوشته بود): واژه ها را خط به خط ، خوش خط و خوانا می نویسد زخمی است و درد دارد ، باز اما می نویسد صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش آخرین مشق شبش را بس که زیبا می نویسد او کلاس چندم است؟ اینقدر آرام است و محکم! او وصیت نامه نه! انگار انشا می نویسد! کفش ها و پیرهن ها وعروسک های خود را یک به یک می بخشد و از رسم دنیا می نویسد دوربین های جهانی باز هم کورند و خاموش آه ... گویا نامه‌ی خود را به فردا می نویسد گرچه موجی کوچک است اما به آیات شگفتش از عصای حضرت موسی و دریا می نویسد سامری را خوار و کوچک میکند با چند جمله از طلوع صبحدم در طور سینا می نویسد خوب می داند شهادت تازه آغاز حیات است... آخر نامه "الیه راجعون" را می نویسد... سال های بعدِ پیروزی ، معلم روی تخته نام او را در میان بهترین ها می نویسد... شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
که ما چون پیرهن از تن دراوردیم جان ها را مصطفی تبریزی مترس از خشم توفان و عَلم کن بادبانها را دل ما کشتی نوح است سیر بی کران ها را مترسانیدمان از های و هوی پوچ این امواج که ما چون پیرهن از تن درآوردیم جان ها را رجز لالایی ما بوده تا بوده چه باک از مرگ که در گهواره می دیدیم خواب آسمان ها را زمین می خواست ما دل بستگان نام و نان باشیم پریدیم و رها کردیم اما آشیان ها را نخواهد ماند جان ما در این نه توی تاریکی شهابی تازه روشن کرده چشم کهکشان ها را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
اشک هایم را ببین و آبرویم را مریز آرزوی وصل یار از هجر بیزارم نکرد آتشم من باد و آب و خاک گلزارم نکرد آب حیوان نیز بر من هیچ تأثیری نداشت خضر هم از خوب مرگ آلود بیدارم نکرد سرخوشم از لذت تکرار ذکر یاحبیب روح عیارم اسیر دام اغیارم نکرد از صدای نبض من جز مژده ی دیدار تو هیچ دارویی دوای درد بسیارم نکرد روزه دار فرصت عشقم که غیر از یاد یار هیچ کس در بزم خود دعوت به افطارم نکرد دامن خورشید را آتش زدم با سوز دل در زمین اما کسی یاد از دل زارم نکرد اشک هایم را ببین و آبرویم را مریز هیچ کس جز تو رها از رنج بسیارم نکرد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
صدا اصالت محض است در زمانه ی تقلید عاطفه جوشقانیان صدا شکوه، صدا پر طنین، جوان، متفاوت صدا نجیب، صدا گرم، مهربان، متفاوت صدا اصالت محض است در زمانه تقلید در این جهان شباهت بمان بمان متفاوت صدای تو پر از آرامش است، زندگی من! چقدر لحن تو با لحن دیگران متفاوت گمان کنم که صدای تو بود و اسم من آمد مرا گرفته در آغوش ، بی‌گمان متفاوت صدا صدای تو بود اولین صدا در گوشم که بوسه ات وسط نغمه اذان متفاوت صدا زمینه‌ی شور است، دستگاه تو نور است تو روضه خواندی و می‌سوخت روضه‌خوان متفاوت پدر ببخش مرا _نوجوان سرکش خود را_ اگر که لحن من آن‌سال ناگهان متفاوت.. فقط صدای تو می‌شد مرا به خود بکشاند فقط صدای تو اینگونه پر توان متفاوت زلال و ساده و جاری، صدای توست قناری دلم چه تنگ شد آری! بخوان بخوان متفاوت شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟ به مرحوم حاج محمود اکبرزاده دوشنبه آمد و بعد از تماس ساعت چار قرار از کف من رفت در هوای قرار خوشا به عاقبت قطره ای که دریا شد خوشا به عافیت راه رود آخر کار خوشا تلاءلؤ خورشید در سحاری شب خوشا نسیم دل انگیز صبح گندمزار به او رسیدم و دیدم چقدر افتاده ست چنان درخت برومند سربه زیر از بار خطوط روشن پیشانی اش چنان خطی که یادگار نوشته زمانه بر دیوار خداشناس و خداباور و خداآگاه مدام زیر لبش داشت ذکر استغفار زمان خواندن شعرم رسید و در پایان چه شاعرانه پس از یک نگاه معنادار به خنده گفت چرا شعر می نویسی؟ هان؟ برو کتاب بخوان خویش را مده آزار تو چون حباب نشسته بر آب می مانی برو به بحر معانی بجوی و دُر به کف آر در این بهشت که خوش چهره ماه رخسار است کنار گل بنشین و مرو سوی خس و خار و بی دلانه دل از این و آن بگیر و برو سراغ صائب و حافظ به آن دو دل بسپار در این سیاهی شب گرم نور روزنه باش برو رها شو از این سایه های بد پندار به باد می رود این گنج های نقره و زر به جستجوی ادب باش و بگذر و بگذار چه شاعری؟ که وفایی نمی شناسی هیچ؟ چه شاعری که شکوهی نخوانده ای یک بار؟ برو به عرض ادب کنج صحن جمهوری به محفل ادبی یادگار صاحبکار بدون فیض الهی نمی رسی به کمال مؤیدت دم قدسی شود در این گلزار به برگ ریز مضامین شفق مشوق ماست در این میانه مشو غافل از صفای بهار برو سراغ قصیده چنان که خاقانی نگاه کن تو به اسفندقه که شاعروار به دست بوس غزل های قهرمان رفته ست چنان که شبنم نو بر شکوفه های انار چقدر گرم صدایش شدم نفهمیدم که ماندم از شعف و شوق تا سحر بیدار چقدر آه دلم تنگ آن شب است امروز که سال هاست گذشته ست از شب دیدار تو ای برادر من ای جوان نو اندیش کنون که دست تو باز است و فرصتت بسیار علَم به دوش شهیدان و ذاکران کوچید علم به روی زمین است یا علی، بردار شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را جواد محمدزمانی غزلی از یک ترکیب بند: نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟ چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟ کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟ دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403.
باید خودم آماده پیوند مغز استخوان باشم احمد حسین پور علوی برای دانش آموزانم و شاگردم مرتضی، که در نه سالگی با سرطان خون دست و پنجه نرم می کرد... باید که در اوج تمام خستگی ها مهربان باشم تا سالها آموزگار "بچه های آسمان" باشم گاهی برای دانش آموزان خوبم شعر می خوانم گاهی تصور می کنم باید یکی از کودکان باشم یک تک درخت خشک را در غربت صحرا تصور کن "منهای جمع" بچه های مدرسه شاید همان باشم این روزها تصمیم کبری در نهایت ترک تحصیل است " می گفت باید مثل مادر در پی یک لقمه نان باشم باید کنار خواهرم قالی ببافم؛ مادرم گفته باید برای دار قالی رج به رج چون نردبان باشم اصلا چه فرقی می کند موضوع انشا علم یا ثروت وقتی که باید کلفت مفلوک از ما بهتران باشم درس ریاضی آنقدَرها هم که می گویند شیرین نیست دیگر نمی خواهم اسیر اضطراب امتحان باشم"... این روزها حال یکی از دانش آموزان من خوش نیست سخت است دائم شاهد این دردهای ناگهان باشم دارد پلاکت های خون مرتضی کم می شود هر روز تا کی به فکر وعده های هیچ و پوچ این و آن باشم من قصه ی دنباله داری گفتم و او با نگاهش گفت: آقا اجازه! می شود تا آخر این داستان باشم؟ آقا به قول بچه ها نه سالگی که سن پیری نیست پس من چرا باید در این سن از دویدن ناتوان باشم آقا اجازه! خواب رفتن دیده ام...از مرگ می ترسم آقا چگونه می شود از شر شیطان در امان باشم؟ :: من می روم شاید گروه خونی ام با او یکی باشد باید خودم آماده ی پیوند مغز استخوان باشم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
هر دو اقلیم یک خراسان است ما درختان سرو یک باغیم یا دو تا گل که در دو گلدان است ما دو تا شعبه های یک رودیم ما دو تا را دو جسم و یک جان است کبک کال زری دری می خواند تو به بنگاله قند می بردی تو تعارف که کیک لاهیجان من تبسم که توت خنجان است تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است فرض کن چند سال آینده ست شاهراهی بزرگ ساخته اند یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است آسمان حرف تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر "باز باران" است شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، فروردین 1403 .
مؤدبانه ترین شکل عرض حال سکوت است هادی جانفدا چقدر صورت در آینه ست پیرتر از من برای دیدن رویت بهانه گیرتر از من مگر تو گوش کنی آینه شبیه به سنگی ست که از شنیدن این شکوه هاست سیرتر از من به ارتفاع تو و گنبدت قسم که نیامد به خاکساری تو هیچ کس حقیرتر از من مقام نیست در این کهکشان رفیع تر از تو پرنده نیست در این آسمان اسیرتر از من مرا مگیر به آلودگی و سربه هوایی که نیست در حرمت شرم سر به زیرتر از من دوباره معجزه ی شوق را ببین که چگونه رسیده باد به پابوسی تو دیرتر از من در آستان محبت خلاف قاعده عرف است که من رهاتر م از باد و او اسیرتر از من رسیده ام من و سرتا قدم شکست و نیازم نباش منتظر زائری فقیرتر از من ببار بر من جان تشنه ای لطافت مطلق که نیست زیر هزار آسمان کویرتر از من خلیل و موسی و عیسی و نوح بنده ی عشقت چقدر هست در این ماجرا دلیر تر از من مؤدبانه ترین شکل عرض حال سکوت است که اشک حال مرا گفته دلپذیرتر از من شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
بر زمین در خاک و خون غلطیده دیدم ماه را تقدیم به شهید روح الله عجمیان بر زمین در خاک و خون غلطیده دیدم ماه را کی تحمل می کند دل این غم جانکاه را آنچنان اندوه دیدارش مرا از خویش برد وقت برگشتن به خود پیدا نکردم راه را تا درون سینه ام این داغ سنگین جا شود روز و شب از خانه بیرون می فرستم آه را رفت اما یاد او فانوس قلب تار ماست حسن یوسف کرده روشن چشم های چاه را از فراقش تشنه ی در خون خود غلطیدنیم ساقی مجلس بگوید کاش بسم الله را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
جهان در قرن نو بر صفحه ی تقویم می رقصد محمدکاظم کاظمی در حال و هوای تغییرات سیاسی افغانستان: به‌زودی قدرت بی‌قدرتان تسلیم خواهد شد به جایش دولت بی‌دولتان تحکیم خواهد شد جهان در قرن نو بر صفحۀ تقویم می‌رقصد وطن آمادۀ برگشتن تقویم خواهد شد نصیب مردمان تخت سلیمان و دَم عیسی نصیب ما همان چاقوی ابراهیم خواهد شد به قانون خدا نان حلالی بود مردم را که آن هم با قوانین بشر تحریم خواهد شد قرانی مانده از قرنی غریبی در کف ملت که بین دزد خوب و دزد بد تقسیم خواهد شد به تنظیمات اصلی بازمی‌گردد بشر آخر و روی حالت «بل هم اضل» تنظیم خواهد شد خدا می‌گوید آن چیزی که من گفتم نشد انسان ملک می‌گوید آن چیزی که ما گفتیم خواهد شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
یهودا می شود مصلوب و عیسی زنده می ماند علی سلیمیان به زعم خویش تا پایان دنیا زنده می‌ماند ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده می‌ماند برای قدس خوابی دیده‌اند ابلیس‌ها اما به رغم این همه کابوس، رویا زنده می‌ماند میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک دلم قرص است این سرو شکیبا زنده می‌ماند تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست برای کشتن فرعون، موسی زنده می‌ماند اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند فرو می‌پاشد آری هیبت پوشالی صهیون کماکان غیرت طوفان‌الاقصی زنده می‌ماند شهادت را نمی‌فهمند، کورند و نمی‌بینند فلسطین دم به دم می‌میرد اما زنده می‌ماند به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را بر اوج قله‌ها "اِنّا فَتَحنا" زنده می‌ماند شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
کفش دو خط میخی و آتاری و تیله آن روزها دستِ پدرها بس که خالی بود یک مشهدِ ساده برامان خوش خیالی بود از چاه های نفت سهمِ ما علاالدین از عیشِ دنیا سهمِ ما چایِ ذغالی بود کفشِ دوخطِ میخی و آتاری و تیله دار و ندارم کارت های فوتبالی بود عکسِ حرم را بوسه می زد کودکی هایم عکسی که روی سکه های صد ریالی بود عکسی که هرشب پیشِ چشمِ مادرم تا صبح تنها دلیلِ گریه های پشتِ قالی بود دستِ پدر از قلکِ من بود خالی تر آری همیشه مادرم بُغضَش سُفالی بود گاهی پدر از طُرقبه می گفت اما حیف هرسال جیبِ او دچارِ خشکسالی بود نه اهلِ مشهد نه ولیکن ریشه ام آنجاست جایی که شوقِ سالهای نونهالی بود همراهِ اتوبوسِ بنزِ سیصد و دو ، گاه می رفت تا مشهد دلم! بَه بَه! چه حالی بود آقا نوارِ " لاله ی خوشبو رضا " بُگْذار فامیلیِ آقای راننده وصالی بود یک فرفره ، یک زنجبیلِ پیچی و یک عطر سوغاتِ خوبِ روزهای خردسالی بود با پرده ی نقاشی صحنِ حرم عکسی… انداختیم و من لباسم خال خالی بود یَخمَک به دستم بود و می رفتم حرم سرمَست لبهام غرقِ خنده های پرتقالی بود با اولین پرواز امروز آمدم مشهد جای منِ آن روزها بدجور خالی بود مادر! دوباره گم شدم در کوچه ی سرشور کو آن مسافرخانه ای که این حوالی بود مادر! به جای تو زیارت کردم آقا را بابا! هوای طرقبه امروز عالی بود…! شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
هیچ کس هم پی نخواهد برد عاشق بوده ام انسیه سادات هاشمی ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪ! ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ! ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺁﯾﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﺞ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩﻣﺎﻥ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﺑﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﭼﯿﺰﮐﯽ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﭘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩﺍﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﯽﻧﺸﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ ! ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
که با هر اتفاق تلخ، بالا می رود قندش شهاب مهری به گرمی غنچه‌ای را می‌نوازد مثل فرزندش که از مهر و طراوت آفرید او را خداوندش هوای خانه پاکیزه‌ست در این شهر آلوده هوای خانه را پاکیزه کرده دود اسپندش کبوتر‌هایی از نخ، جان گرفته با گره‌هایش گلیمی بافته از آسمان دست هنرمندش خدایا کاش مادر بی‌خبر از درد‌هایم بود که با هر اتفاق تلخ، بالا می‌رود قندش دوباره پنجره یخ‌بسته، می‌کوبد به در طوفان خزان پشت در است و همچنان سبز است لبخندش صداقت را نشانم داده از آیینه‌ها بهتر که قولش قول و حرفش حرف و سوگند‌ست سوگندش گذشت از اشتباهاتم، شبیه جویبار از سنگ اگر گاهی نبود اخلاق و رفتارم خوشایندش به من گفته: مبادا مرگ بیدارت کند از خواب به یاد چشم خواب‌آلود من مانده‌ست این پندش شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
علی معادل عدل است، آن عدالت دلخواه بشری صاحبی فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش کسی که وحی به شوق کتابتش شده نازل که خط کوفی او بوده زینت کلماتش کسی که خطبۀ غرّاست واژه واژه سکوتش کسی که حجت بحث ولایت است زکاتش کسی که شیفتۀ نامه‌های اوست بلاغت کسی که چشمۀ جوشان حکمت است دواتش علی‌ست او که زمین مفتخر شده‌ به حضورش علی‌ست او که زمان معتبر شده به حیاتش علی‌ست معنی حیّ علی الصلاة من و تو علی کسی‌ست که میزان سنجش است صلاتش هرآنچه اشک به دامان چاه ریخت شبانه بدل به درّ نجف شد یکایک قطراتش علی معادل عدل است آن عدالت دلخواه بگو به دهر که تنها علی‌ست راه نجاتش شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
رسید از شش جهت سجیل بارانی که حرفش بود فاطمه عارف نژاد شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن! که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود… کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند… کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود @fatemeh_arefnejad @ayateghamze
بخواب کنج حرم! وقت استراحت توست طیبه عباسی ترابی رواق چشم جهان داغدار قامت توست به هر طرف که نظر می کنم حکایت توست دوباره قرعه ی خدمت به نام تو افتاد بیا به سوی حرم موعد زیارت توست رواق ها همه آماده ی حضور تو اند به اشتیاق نمازی که با امامت توست کنار شاه خراسان قرار می گیری ... مبارک است مقامت که مزد خدمت توست تمام عمر دویدی به شوق این ساعت بخواب کنج حرم! وقت استراحت توست عبای خاکی و عمامه ای که خونین است و زخم و رنج که میراثی از سیادت توست... گواه توست که بر وعده ات عمل کردی که قطره قطره ی خون تو صدق صحبت توست و داد غسل شهادت تن تو را باران... لقاء حضرت حق این چنین لیاقت توست هنوز هم نشده باورم خبر ها را ! ولی دریغ! خبر حاکی از شهادت توست... @TaiebeAbbasi @ayateghamze
ببین این صف اولی‌ها، به آغوش مولا رسیدند میلاد عرفانپور سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند از این حسرت روزمره، کشیدندشان ذره ذره که بی‌حاشیه، بی‌تکلف، به متن و به معنا رسیدند من المؤمنین رجالٌ... که دنیا شب قدرشان بود شنیدند «من ینتظرْ...» را، به «قرآن»، به «احیا» رسیدند به تاریکِ شب، هدیه دادند درخشیدن اشکشان را از آن تیرگی‌ها گذشتند، به این روشنی‌ها رسیدند به دل، زخم و بر لب، تبسم... همهْ دردشان درد مردم به آغوش گرم شهادت برای مداوا رسیدند پس از سالها رنج دنیا، نیفتاده بودند از پا مقام رضا رزقشان شد، به لبخند زهرا رسیدند دریغا و دردا که ماندیم، عجب سهمگین است ماندن چه جانانه از جان گذشتند، شگفتا چه زیبا رسیدند نه از مدعی‌ها نبودند، گرفتار دنیا نبودند ببین این صف اولی‌ها، به آغوش مولا رسیدند @erfanpoor @ayateghamze
صبح آمد و شب نگرانی سحر نشد علی محمد مؤدب صبح آمد و شبِ نگرانی سحر نشد یلدای دوری تو دریغا به سر نشد از هر کرانه تیر دعایی روانه بود از این میانه آه یکی کارگر نشد از ما چرا گرفت دلت مهربان‌ترین بر ما دوباره ماه چرا جلوه‌گر نشد در آتش فراق، دویدن به دشت و کوه دردا حریف تاب و تب این جگر نشد چون ابر کوهها، همه شب را گریستیم باران حریف این تپش بی‌ثمر نشد لبخند تو که دلخوشی ماست از جهان باشد برای روز قیامت اگر نشد چون من نفس نداشت قلم در غمت دریغ می‌خواست تا که گریه کند بیشتر نشد @alimohammadmoaddab @ayateghamze
عبادت قبول و شهادت مبارک سید محمد بهشتی عبادت قبول و شهادت مبارک مبارک تو را این سعادت؛ مبارک شهیدانه ماندی، شهیدانه رفتی تو ای ناتمام! امتدادت مبارک شهادت اگر ابتدای شهود است چنین مردنی چون ولادت مبارک مبادا که عادت شود زنده بودن شهیدا! تو را خرقِ عادت مبارک سیاست مبارک شد از راه و رسمت به دوشت ردای سیادت مبارک به خدمت کمر بسته‌ای؛ خسته‌ای؟ نه خداقوت! اجر جهادت مبارک شهیدا! سعیدا! امیدا! مریدا! رسیدی به کام مرادت؛ مبارک خوشا نام و یادی که ماند از تو با ما که نامت عزیز است و یادت مبارک @ayateghamze
شال سبزش سهم جنگل شد سیادت را ببین محمد خادم از امامِ خود شهادت خواست ،حاجت را ببین حاجتش هم داده شد، راه شهادت را ببین خاکِ مردمدار بودن بر عبایش می‌نشست شال سبزش سهم جنگل شد، سیادت را ببین بوسه ای از حاج قاسم داشت بر پیشانی اش همسفر شد با همان بوسه، رفاقت را ببین ما هیاهوها ی ناکارآمد این جا مانده‌ایم آن سکوت اهل شهادت بود، قسمت را ببین ای دلم! بازارهای بی‌شهادت را نگاه خودفروشی را نظر کن ،اُفت قیمت را ببین آتش از عشق حسین و جان از ابراهیم هاست آه، خاکستر شدن از این حرارت را ببین در خبر آمد که صاحب دولتی پرواز کرد دفن شد پایین ِ پای دوست، دولت را ببین @khadempoet @ayateghamze
هر سال مهدی مادرش را مشهد آورده راضیه مظفری بیست و‌ سهٔ ذی القعده باید در سفر باشد هرچند فرصت کم، زیارت مختصر باشد حتی اگر ماشین برای او ضرر دارد حتی اگر پادرد با او همسفر باشد از نان خشک بقچه کمتر میخورد، شاید سهم کبوترهای آقا بیشتر باشد خرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ست هرچند ارث مادرش، بی‌بی‌گُهر باشد... آرام می گوید: (خدایا! کاشکی میشد مشهد به ما دلتنگ ها نزدیکتر باشد...) این ساحل آرامش ست و پیش روی اوست هرچند یک دریا تلاطم پشت سر باشد چشمش به گنبد می خورد‌...بغضش ترک خورده ست گاهی همان بهتر زبانش، چشمِ تر باشد: ( آقای خوبم! آفتابی که لب بام است تا کی برای یک خبر چشمش به در باشد؟ پیراهنی...تکه پلاکی...ساعتی...چیزی... کو آن که مثل قاصدک ها خوش خبر باشد؟ حالا برای مهدی ام یک نامه آوردم شاید یکی از کفترانت نامه بر باشد...) :: هرسال مهدی مادرش را مشهد آورده زنده ست او...هرچند مفقود الاثر باشد... زیارت شعر رضوی @roozikenemidanam @ayateghamze
به دنبال یکی مثل تو با فانوس می گردیم... مریم سقلاطونی تقدیم به روح مطهر سید شهیدان خدمت به امید انتخاب فرد اصلح یکی باید بیاید... خاکی و بی ادعا باشد شبیه حاج قاسم... مرد میدان... جان فدا باشد یکی از جنس مردم... هم امانتدار و هم عاشق یکی مثل خودت ...با درد مردم آشنا باشد یکی مثل خودت... مثل خودت... مثل خودت... سید! یکی مثل خودت هم عهد و پیمان با خدا باشد به دنبال یکی مثل تو با فانوس می گردیم... یکی که مثل تو آیینه باشد... بی ریا باشد یکی مثل خودت... سرباز گمنام امام عصر مرام و مسلکش مثل شهید کربلا باشد در این بازار مکاره به دنبال کسی هستیم که مثل تو مرید راه مردان خدا باشد کسی که رنج مردم, خواب را دزدیده از چشمش حسابش از حساب بی تفاوت ها جدا باشد دریغا رفته ای...مردم به دنبال کسی هستند مدیری قابل و شایسته مانند شما باشد... @ayateghamze
در روزگار دختر از بابا جدا کردن فاطمه عارف نژاد مریم شدن، نذر خدا بودن، دعا کردن هاجر شدن، با تشنگی سعی و صفا کردن آهو شدن در دشت‌های سربه‌سر صیاد ماهی شدن، در موج‌موج غم شنا کردن باری کنار خیمهٔ سقا زمین خوردن باری کنار ذوالجناحت پابه‌پا کردن باری کنار عمه سرگردانِ چادرها پروانه‌ها را از شبِ آتش رها کردن این گوشه آرامش شدن پیش رباب و آه آن گوشه پنهانی برایت گریه‌ها کردن بی اذنِ مُردن رد شدن از محشرِ گودال با شیون و با مویه نامت را صدا کردن هم‌کاروان با تو که روی نیزه می‌رفتی عزم سفر تا دوردستِ ناکجا کردن با اشک‌های کودکان همسایگی تا صبح با خندهٔ شمر و سنان تا شام تا کردن با خطبه، با فریاد، با شعر و سکوت و سوگ هرجا که شد یک پنجره رو به تو وا کردن دیدی پدر؟! دیدی وفادار غمت بودم؟ در روزگارِ دختر از بابا جدا کردن در کار عشق و عاشقی تسلیم باید بود ما را مبادا لحظه‌ای چون و چرا کردن سلام الله علیها @fatemeh_arefnejad @ayateghamze