eitaa logo
آیدای بی شاملو 𑑛
10.8هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1هزار ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 ❤️‍🩹 سال ۱۳۶۹ آق تپه محله ایی در مهرشهر کرج نیم نگاهی به دخترها انداختم با چنان های و هویی کار می کردند که گویی قراره کل خونه رو تزیین کنن. با خودم فکر کردم چند تا بادکنک باد کردن این همه دنگ فنگ نداره که؟! و این اولین یا آخرین عروسی نبود که تو خونه ی ما گرفته میشد. خونه ی ما از چند سال پیش به تالار محله معروف بود. هر کس مجلس عروسی داشت به خاطر بزرگی سالن طبقه ی پایین اون رو تو خونه ی ما برگزار می کرد و به دلیل کنده کاریها و لوسترهای ایتالیایی زیبایی که تو سقف کار شده بود برای خوب در اومدن فیلم عروسی همیشه مجلس خانمها رو هم اینجا میگرفتن هر بار مامان قسم میخورد این آخرین عروسی باشه که تو خونمون میگیریم. ولی هیچ وقت این طور نمی شد، دوباره مامان تو رودربایستی گیر می افتاد و به ناچار قبول می کرد. بعد از عروسی ما میموندیم و ریخت و پاش عروسی به قولی علی میموند و حوضش و فردای روز پاتختی هم صاحب عروسی تازه یاد ریخت و پاشهاش می افتاد و می اومد تا کمک کنه که به قول قدیمیا می اومد و میدید که جا تره و بچه نیست. البته منظورم در مورد آشغالا و ریخت و پاشای بعد عروسیه هیچ کس نمیدونست که ما خودمونم صاحب این خونه ی زیبا نیستیم. صاحب اینجا دایی شاهرخم بود. ما حکم مستأجرای این خونه خوشگله رو داشتیم. سوسن اسم این خونه رو خونه ی مادر بزرگه گذاشته بود که بهش خیلی می اومد. تو فاميل ما، تنها فردی که از تحصیل به جایی رسیده بود همین دایی شاهرخم بود. ادامه دارد.... 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 ❤️‍🩹 اول دانشکده پزشکی قبول شد و بعد هم بورسیه تحصیل تخصص تو آلمان رو به دست سال بعد با تخصص مغز و اعصاب برگشت. همه فکر می کردیم که این بار آورد. دایی موندگار میشه و خان جون لقب مادر مامانم تو عالم رویاهاش براش خواستگاری و عروسی میگرفت همون موقعها بود که دایی این خونه ی کلنگی رو که از پدرش به ارث برده بود رو کوبید و نهایت سلیقه رو تو ساخت و سازش به کار برد. گویا نقشه اشو یکی از دوستاش تو آلمان براش کشیده بود. موقعیت جغرافیایی اینجا شمالی و خیلی منحصر به فرد بود چون از سه طرف تو نبش کوچه و اصلی و فرعی خیابون بود. البته این محله، یه جورایی محله ی کمی بالاتر از زیر خط فقر هم حساب میشد. ولی به خاطر وسعتش که دویست و پنجاه متر بود دایی ترجیح داده خونه ی رویاهاشو همین جا بسازه. فکر کنم دایی همه ی سرمایه شو برا اینجا استفاده کرده بود. ادامه دارد.... 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭❤️‍🩹این ریمیکس عالیه 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
❤️‍🩹❤️‍🔥💔 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
𑑛 @aydaye_bi_shamluo | ‌بدیع   بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن به اشتیاق تو ،جمعیتی است در دل من
𑑛 @aydaye_bi_shamluo | ‌معیری چنان ز خاطرِ اهلِ جهانِ فراموشیم که سیل نیز نگیرد سراغِ خانه‌ی ما
𑑛@aydaye_bi_shamluo | ‌مولانا قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم
آیدای بی شاملو 𑑛
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 #سرگذشت_زندگی_شقایق❤️‍🩹 اول دانشکده پزشکی قبول شد و بعد هم بو
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 ❤️‍🩹 چون همه ی وسایل ساختمونو از بهترین نوعش خریداری کرده بود سنگ نمای گرانیت اعلاء که براق و درخشندگی بی نظیری داشت ما برای اولین بار آشپزخانه ی اپن دار اینجا دیدیم. با کابینت های چوبی زیبا که بعداً اسمش از تلویزیون به گوشمون خورد. ام دی اف بود. کف سالن هم کلا سرامیک و مبله شده بود. اونم از دو نوع سرویس استیل فرانسوی و راحتی با مارک استقبال ترکیه یخچال دو در آرچیلیک گاز فر دار گلین گاز با مارکای ترکیه. دایی انگاری علاقه ی عجیبی به مارک ترکیه داشت چون همه ی وسایل با همون مارکای ترکیه خریداری و چیده شده بود؛ و تموم اتاق خوابها طبقه ی بالا که با پله های دوبلکس متصل شد طبقه ی بالا شش تا اتاق خواب که هر کدوم مجهز به سرویس بهداشتی بودن. همه ی اینا یه طرف و داشتن آسانسور برقی که تقریباً شبیه بالابر بود هم یه طرف. اونم برای خونه ی دو طبقه شاید به نظر بعضیها اسراف باشه. ولی فکر کنم کهولت سنی خان جون و رفت و اومد من مورد نظر دایی بود. چون قبلاً ما کنار خان جون تو این خونه ی کلنگی زندگی می کردیم ادامه دارد.... 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
آیدای بی شاملو 𑑛
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 #سرگذشت_زندگی_شقایق❤️‍🩹 چون همه ی وسایل ساختمونو از بهترین نوع
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 ❤️‍🩹 دایی به فکر پا درد خان جون و پاهای بی جون من بود. چون دایی دوباره به بابا پیشنهاد داده بود اینجا زندگی كنيم واقعاً دیدن نمای اینجا با اون همه امکانات برای ما مثل بهشت بود. اولش بابا قبول نمی کرد که اینجا زندگی کنیم ولی بالاخره دایی با شگردهای مختص به خودش بابا رو راضی کرد و خودش دوباره به آلمان برگشت. روز به روز هم به موقعیتهای بزرگی دست پیدا می کرد. چند سال بعد هم خبر ازدواجش با یک دختر ترکیه ای به ما رسید خان جون و مامان و خاله مینا حسرت دیدن عروسی تنها برادرشون به دلشون موند با این حال پی به علاقه ی عجیب دایی به مارک ترکیه بردیم. هر سال دایی با عیدیهایی که میفرستاد سعی میکرد دلتنگیمون رو کم کنه ولی روز به روز همگی آرزوی دیدارشو میکردیم ادامه دارد.... 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹 ❤️‍🩹 همان طور که گفتم تو محل هیچ کس نمیدونست که این خونه، خونه ی ما نیست. چون مامان دوست نداشت به دیگرون توضیحی در این باره بده از نظر همه ی اهل محل ما در شرایط وضع مالی خیلی بهتر و بالایی از اونا قرار داشتیم هر چه باشه، اینجا این محله یه درجه بالای خط فقر بود. اینجا پس انداز هیچ صیغه ای نداشت. فقط زندگی بخور و نمیر بود و بس. هیچ کدوم از اهل محل تو خونه شون حموم نداشتن و خیلی از همسایه ها یخچال و یا تلویزیون حتی سیاه سفیدش رو نداشتن در حالی که ما تو هر اتاقی یه سرویس حموم داشتیم و یخچال دو در و تلویزیون رنگی ۲۱ اینچ اونم از صدقه سری خان دایی شاهرخ مون. حالا بمونه که دیگه روی فرش نمیشینیم و یا تکیه به مُخده (پشتی) نمیدیم و روی مبلای به قول خودمون سلطنتی و راحتی میشستیم حالا دیگه سوسن و نرگس و یا مامان غر نمیزدن که کی لحاف و تشک ها رو باید پهن کنه؟ و یا نوبت کیه که جمع کنه؟ و یا نرگس مدام از اینکه سوسن جای خودشو ول می کرد و جای اونو می گرفت و ادامه دارد.... 𑑛 @aydaye_bi_shamluo ⛓🫀