يه رفيقی، چند روز پيش يه حرفِ قشنگی زد، گفت:
" خيالِ آدم راحته که زيرِ سايهی فلانی،
همهچيز آرومه! " •🔐'🧡•
زيرِ سايهی فلانیتون آروم باشين! ( :
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊܣܭَߊܘ
- قسمتی از قشنگترین حرفها🕊✨ ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- قسمتی از قشنگترین حرفها 🕊✨ ..
برای روزهای خوب جنگیدیم و فهمیدیم
ك غیر از مرگ ، هیچچیز بین آدمها برابر نیست : )!
بهمن به داداشش رحمان تو یاغی میگه بعضی وقتا هم ‹ صبر کردن › تنها راهیه که برای آدم میمونه :)🍃!
- سخت ترین قسمت زندگی اونجاست که صبح از خواب پامیشی و چیزی که دیشب سعی میکردی فراموش کنی رو به یاد میاری🚶🏾♂ ..
یه تیکه از قلب من تا اَبد گیر کرده سمت راست سینهات :)🧡☕️ ..
ویرانشده را حوصلهی منتِ معمار نباشد ؛
ویرانهی مارا بگذارید که ویرانه بماند ..
هدایت شده از 𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊܣܭَߊܘ
گاهی قویترینِ آدمها هنگام صبح،
همانهایی هستند که تمامِ شب را گریه کردهاند! •💭'💛•
#ظهربخیر
ما اینجوری هستیم که به یک نخ فکرمیکنیم
تبدیلش می کنیم به یه طناب کلفت
وصلش میکنیم به یه لنگر،
پرتش میکنیم داخل اقیانوس
و بله غرق میشیم. •🏄🏻♂'🔗•
به مرحلهای از شعور رسیدم که اگر دوستم
نداری لطفا تنهام بزار ، قول میدم بزارم راحت
بری ؛ من طاقت اینکه کنارم باشی و دلت با
من نباشه رو ندارم : )!'💙'📽
- ستاره قدری
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊܣܭَߊܘ
ولی این شعر توصیفِ حالِ این روزایِ ما دختراست :
از جهان طرد شدم ، کنج قفس سرد شدم .
دختری گوشهی زندان دلم میرقصید ؛
کشتمش تا که بفهمد من دگر مرد شدم :)!'🖤'🔗
یهو بیاد بگه :
فک نمیکردم اِنقد اذیت شی فداتشم ؛
ببخشید اگه یه مدت نبودم : )!'💙🌱
𝑹𝒊𝒑𝒂𝒓𝒐 | ܢ݆ߺܝ̇ߺߊܣܭَߊܘ
میدونی بزرگوار ?!
فکر کنم یه چیزی تو نسلمون اشتباهه ، یه عالمه چشم غمگین روی صورتای خوشحال :)!'
تعادل احساساتم از دستم در رفته یا انقدر بی حس و ریلکسم که چیزی نمیتونه عصبی و ناراحتم کنه یا انقدر حساسم که کوچکترین چیزی عصبیم میکنه ، حد وسطمو گم کردم .. !
ای پریشانحالِ من ، جانانِ من ، حرفی بزن ..
این پریشان حالیت را با که خلوت میکنی :)🔗
و کاش صبح نشوند شب هایی که ..
تمام زندگی را برایمان نابود کردند🌻🌙
- به من بود ميگفتم دو ساعت آفتاب بياد ؛
بيست و دو ساعت بقيه شب باشه . .
+ عه، چرا خب؟!
- چون همهیِ دردا از حرف نزدنه .
همه حرفهای نزدهت شب يادت ميفته .
خودِ تو . .
اگر پتو میپيچيدی دورت ؛
ميزدی از خونه بيرون .
از جلوی خونشون رد ميشدی يهو در باز ميشد اونم اومده بود يه دوری بزنه ؛
بهش نميگفتی دلت براش تنگ شده؟!
ولی الان چی . .
پتو رو میپيچی دورت به اون پهلو ميشی ؛ چشماتو محكم ميبندی .
فردا صبح باز لباس رسمياتو ميپوشی .
به جلو خونشون كه ميرسی قدمهاتو تند ميكنی رد ميشی . .
تاريكی ميذاره حرف بزنی ؛
روشنایی خفهت ميكنه :)!💛'🐋
-قـلبمـنمـوقـعاهـدابـہتـوایـرادنـداشـت
مـشـڪلازتـوسـتاگـرپـسزدهپـیـونـدشرا ..