داستان قیصر روم و عبداللّه بن حذافه🏛
در جنگی که میان لشکر اسلام و روم صورت گرفت عبداللّه بن حذافه که از یاران و فرماندهان دلاور پیامبر(ص)
بود به همراه گروهی دیگر اسیر شدند و آنها را به نزد قیصر روم بردند.
قیصر روم به او گفت: آئین مسیحیت را بپذیر وگرنه تو را در دیگ جوشان میاندازم.
عبداللَّه گفت: مسیحی نمیشوم.
قیصر دستور داد دیگی آوردند و بر آتش گذاردند و در آن روغن زیتون ریختند تا به جوش آمد آنگاه به یکی از مسلمانان اسیر گفت: مسیحیت را بپذیر! او که از پیشنهاد قیصر سرباز زد دستور داد وی را در آن دیگ انداختند و گوشت از استخوانهای او جدا شد.
آنگاه به عبداللَّه گفت: مسیحی شو وگرنه تو را هم در دیگ خواهم انداخت. او هم پیشنهاد قیصر را نپذیرفت و دستور داد وی را در دیگ اندازند. عبداللَّه در این هنگام گریه کرد. گفتند: او گریه و بیتابی میکند. قیصر گفت: او را برگردانید. وقتی او را برگرداندند گفت: من از اینکه در دیگ میافتم گریه نمیکنم بلکه بهخاطر این میگریم که چرا به اندازه موهای بدنم جان ندارم که در راه خدا فدا کنم!
قیصر از این سخن در شگفتی فرو رفت و علاقمند شد او را آزاد کند. سپس به عبداللَّه فرمانده رزمندگان گفت: سر مرا ببوس تا تو را آزاد کنم.
عبداللَّه گفت: نمیبوسم.
قیصر گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو در آورم و حکومتم را با تو تقسیم نمایم.
عبداللَّه نپذیرفت.
قیصر گفت: سر مرا ببوس تا تو و هشتاد نفر از مسلمانان اسیر را آزاد کنم عبداللَّه که دید آزادی مسلمانان در کار است پیشنهاد سلطان را پذیرفت و با هشتاد نفر از مسلمانان آزاد شد.
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود:
مَنْ سَلا عَنْ مَواهِبِ الدُّنیا عَزَّ.
کسی که از بخششهای دنیا بگذرد عزیز میشود.
📜اسدالغابه، ج 3 ، ص 143. غررالحکم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔰 عابد و جوان
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند.
💠 همان جا ایستاد و گفت:
خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام.
اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم⁉️
خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
💠 مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا!
مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن.
💠 در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل #توبه و #پشیمانی اهل #بهشت است و تو به دلیل #غرور و #خودبینی، اهل #دوزخ!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح زیبـای شنبه تون بخیر
روزتـون معطر به بـوی مـهربانی
الهی دلتـون شـاد لبتون خـندان
قلبتون مملو از آرامـش باشـه
هفته ای پـر از خـوشبختی
خـیر و بـرکت و سـلامتی
بــراتـون آرزومـنـدم...
اول هفته تـون زیبـا
﹝@Jomlax ﹞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸روزه هنگام سوال است و دعا
💖پر زدن با بال همت تا خدا
🌸شهر یڪرنگے و بے آلایشی
💖ماه تقصیر و گنه فرسایشی
🌸عاشقان معشوق خود پیدا ڪنند
💖تا سحر در گوش او نجوا ڪنند
🌸درد خود گویند با درمان خویش
💖با طبیب و یا انیس جان خویش . . .
🌸در ماه پر خیر و برڪت رمضان
💖براتون قبولے طاعات و عبادات
🌸را آرزومندم.
﹝@Jomlax ﹞
🌺 ماه رمضان به سه قسمت تقسیم میشه:
🔸دهه اول رحــمت
🔸 دهه دوم مغفــرت
🔸 دهه سوم اجـابت
🌸 پس دهه اول را دعا کنیم رحمت خدا نصیب حال ما بشه و کلمه طیبه را زیاد بخوانیم:
لا اله الا الله
🌸 دهه دوم را استغفار بخوانیم تا عفو شویم : استغفرالله و اتوب الیه
🌸 دهه سوم برای طلب بهشت و رهایی از جهنم دعا کنیم: اللهم اجرنی من النار.اللهم ادخلن الجنت.
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌺 عبادات قبول التماس دعا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥اولین سیلی خدا بعد از هر گناه...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻 تقویم و اوقات شرعی| شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲
🔹 دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
﹝@Jomlax ﹞
#حکایت 🧹بیل را پارو کردن🧹
می گویند، اگر كسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو كند،
حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میكند.
سی و نه روز بود كه مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانهاش را آب میپاشید و جارو میكرد. او از فقر و تنگدستی رنج میكشید. به خودش گفته بود:
اگر خضر را ببینم، به او میگویم كه دلم میخواهد ثروتمند بشوم.
مطمئن هستم كه تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بیپولی است.
روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریك و روشن بود كه مشغول جارو كردن شد.
كمی بعد متوجه شد مقداری خار و خاشاك آن طرفتر ریخته شده است. با خودش گفت:
با اینكه آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز كنم.
هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم كثیف باشد.. مرد بیچاره با این فكر آب و جارو كردن را رها كرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد.
وقتی بیل بهدست برمیگشت، همهاش به فكر ملاقات با خضر بود با این فكرها مشغول جمع كردن آشغالها شد.
ناگهان صدای پایی شنید. سربلند كرد و دید پیرمردی به او نزدیك میشود. پیرمرد جلوتر كه آمد سلام كرد.
مرد جواب سلامش را داد.
پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه میكنی؟
مرد جواب داد: دارم جلو خانهام را آب و جارو میكنم.
آخر شنیدهام كه اگر كسی چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو كند، حضرت خضر را میبیند..
پیرمرد گفت: حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟
مرد گفت: آرزویی دارم كه میخواهم به او بگویم..
پیرمرد گفت: چه آرزویی داری؟ فكر كن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو.. مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: برو پدرجان! برو مزاحم كارم نشو..
پیرمرد اصرار گرد: حالا فكر كن كه من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو.. مرد گفت: تو كه خضر نیستی. خضر میتواند هر كاری را كه از او بخواهی انجام بدهد..
پیرمرد گفت: گفتم كه، فكر كن من خضر باشم هر كاری را كه میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم.. مرد كه حال و حوصلهی جروبحث كردن نداشت، رو به پیرمرد كرد و گفت:
اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو كن ببینم.
پیرمرد نگاهی به آسمان كرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت.
در یك چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•