🌸🍃🌸🍃
#سختگيري_بر_خانواده
رسول اکرم(ص):
"بدترین مردم کسى است که بر خانوادهاش سختگیر باشد "
گفتند اى رسول خدا!
سختگیرى بر خانواده چگونه است؟
پیامبر(ص) فرمودند:
مرد وقتى وارد خانه شود، همسرش از او هراسان و فرزندان از او گریزان شده، فرار کنند و چون بیرون رود همسرش شاد شود و خانوادهاش با یکدیگر انس گیرند!
#مجمع_الزوائد_ج٨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#اخلاق_مومنانه
وقتی که در جنگ احد، دندان حضرت محمد (ص) شکست و صورتش مجروح شد، اصحاب ایشان، ناراحت شدند و عرض کردند:
یا رسول الله!دشمن را نفرین کنید.
پیامبر فرمودند:
خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا نا آگاه هستند.
یکی از اصحاب برآشفته شد و به پيامبر گفت :
اى رسول خدا ! حضرت نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت:
"پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار"
حالا كه صورتت مجروح و دندانهايت شكسته شده به جاى نفرين، براى دشمن دعا مى كنید؟
حضرت محمد فرمودند:
من برای نفرین کردن مبعوث نشده ام بلکه مبعوث شده ام برای دعوت مردم به سوی حق، و رحمت برای آنها .
#بحارالانوارج١٨ص٢٤٥
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام به امروز خوش امدین
🌸الهی امروز برایت
🌼همان روزی باشد که میخواهی،
🌸همان هایی را ببینی
🌼که دوستشان داری ،
🌸همان حرف هایی را بشنوی
🌼که دلت میخواهد و همه چیز ،
🌸همان جوری پیش برود
🌼که آرزویش را داری ...
🌸خوشبختی برایِ هرکس
🌼تعریفِ ویژه ای دارد ،و من
🌸خوشبختی به سبکِ خودت را
🌼برایِ تو آرزو می کنم ..
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برڪت 💐
امروز جمعه
☀️ ٢٢ اسفند ١٣٩٩ ه. ش
🌙 ٢٨ رجب ١۴۴٢ ه.ق
🌲 ١٢ مارس ٢٠٢١ ميلادى
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
فتوکپی نباشید !!!
خودتان باشید نه فتوکپی و رونوشتِ همدیگر !
خودتان را از روی دستِ دیگران ننویسید !
باور کنید چیزی که هستید ، بهترین حالتی است که می توانید باشید !
بعضی ها ، ساکتشان دلنشین است ،
بعضی ها پرحرفشان !
بعضی ها ، باچشم و موی سیاه ، زیبا هستند ،
بعضی ها با چشمان رنگی و موی بلوند !
بعضی ها با شیطنت دل می برند ،
بعضی با نجابت ...
جذابیتِ هرکس منحصر به خودش است !
باورکنید رفتار و خصوصیاتِ تقلید شده و مصنوعی ، شخصیتتان را خراب می کند ...
تا می توانید ، خودتان باشید !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚دلم يک عيد قديمی ميخواهد!
اسفند ماه، وقتی آخرين روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه ی تمیز و پر از شیرینی و آجیل بروم. خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از آن زدوده شده و از در و دیوارش بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی و عمو و کلی سر و صدا و شادیست.
با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر سر زیبایی تخم مرغهایم، پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که "همه تخم مرغها به نوعی زیبایند" و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال بر سر چیدن سفره هفت سین بپردازم.
با ذوق به پيراهن سفيد با آستين های پف پفی و سارافون چهارخانه ی خريده شده ام در اینه نگاه کنم و كفشهای بندی قرمزم كه دلم برايشان غنج میرود
و با امیدواری چشم به قرانی بدوزم که عیدی امسال لابلای ورقهایش جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با انها چکار کنم و چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود.
روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه ی پدر و مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودچی از سر کوچه بیاید. چقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه شان میرویم.
دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد؛
بنفشه ها و اطلسی ها....
و "مادرم" که به صدا كردنِ مهربانانه ی پدرم پاسخ میدهد.
دلم تماشا ميخواهد؛
وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می آمدند
دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد.
دلم يک عيد قديمی ميخواهد
يک عيد واقعی
كه در آن تمام مردم شهر
بی وقفه شاد باشند،
نه كسی عزادار باشد و نه بيم بيماری تن شهر را بلرزاند؛
عيدی كه دنيا ما را قرنطينه نكند.
دلم، يک عيد قديمی ميخواهد
بدون ماسک، بدون درد، بدون اينهمه رنج و دلهره...
دلم روز اخر اسفند را میخواهد که از مدرسه بسوی خانه بدوم و بدوم و....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد.
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.
کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی ...
باید این بالا بالا ها بنشینی..!
و حکایت......همچنان باقیست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💥قويترين معذرت خواهی در تاريخ اسلام...*
هنگامی که ابوذر به بلال گفت:
"حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه مرا میگیری؟.."
بلال سرگشته و خشمگین برخاست و گفت:
"به خدا سوگند برای این توهین از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت خواهم کرد.."
چهرهی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این جریان دگرگون شد و گفت:
"ای ابوذر!.. آیا او را بخاطر مادرش سرزنش کردهای ؟
تو کسی هستی که هنوز آثار
جاهلیت در تو دیده میشود..."
در این حال ابوذر به گریه افتاد و گفت:
"ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن "
سپس با حالت گریه از مسجد بیرون آمد و به نزد بلال رفت و در مقابل او
چهرهاش را بر خاک گذاشت و گفت:
"ای بلال! به خدا سوگند چهرهام را از روی خاک بلند نمیکنم ، مگر آنکه تو با پایت آن را لگدمال کنی ، چون تو بزرگواری و من پست و بیارزش...
اشک از چشمان بلال سرازیر شد، نزدیک ابوذر آمد، خم شد و چهرهی ابوذر را بوسید و گفت:
" به خدا سوگند من چهرهی کسی که حتی یک بار هم در برابر خدا سجده کرده باشد را لگدمال نمیکنم..."
سپس هر دو برخاستند همدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند...
امروزه از ما شایدکسانی هستند!که دهها مرتبه به یکدیگر اهانت میکنیم، اما هيچوقت به یکدیگر نمیگوئیم برادر یا خواهر گرامی، مرا ببخش...
بعضی از ما احساس همدیگر را به خاطر عقاید، اصول و ارزشمندترین چیزهای زندگیشان عمیقاً جریحهدار
میکنیم ولی هیچگاه عبارت معذرت خواهی را بر زبان نمیآوریم و از گفتن آن
شرمسار میشویم...
معذرت خواهی فرهنگی با ارزش و گرانقدر است...
رفتاری بزرگ و ارزشمند که برخی آن را توهین به نفس میشمارند...
در آستانه ماه مبارك رمضان
*من از شما بخاطر هر اشتباه یا سخنی که احساسات شما را جریحهدار کرده است عذرخواهی میکنم...*
*خواهش میکنم مراببخشیدوحلال فرمائید.ممنونم*
این فرهنگیست که باید آن را گسترش داد...
همگی مسافریم و توشهی راهمان اندک است؛ از خداوند برای دنیا و آخرتمان طلب بخشش و سلامت دین کنیم...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVc35HwACAZpgSnDb-LAGeGP7wqMOY4DdsiUquwACtwgAArlrUVKm6atRRhBvWB4E.mp3
4.29M
🎧 #صوت
🎤 #استاد_رائفی_پور
❤️ #حتما_گوش_دهید.
یکی از بهترین سخنرانی هایی
که گوش دادم👌
اینو گوش بدین تا با قطرهای از اقیانوسِ معرفت پیامبر اکرم «ص» و زحمتهایی که برای اسلام کشیدهاند آشنا بشیم.💐😊
🌐 #نشر_حداکثری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت :نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه مولایم حسین است!
گفتم چطور؟ با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛
ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان!
دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه "س"؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین "علیه السلام" حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ...
... آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت : به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم ...
جالب است بدانید
🔸 درباره محل خاکسپاری امیرکبیر در همه منابع تاریخی آمده است که پیکر میرزا تقی خان امیرکبیر ابتدا در همان کاشان دفن شد.
🔹به گفته میرزا جعفر حقایقنگار خورموجى، پیکر امیر را روز بعد از شهادت به قبرستان «پشت مشهد» کاشان بردند و به رسم امانت کنار قبر «سید محمد تقی پشت مشهدی» از علمای مشهور کاشان به خاک سپردند.
♨️چند ماه بعد، با پیگیریهای عزتالدوله همسر امیرکبیر، جسدش را به کربلای معلی منتقل کردند. پیکر او در مقبرهای در رواق شرقی حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) دفن شد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✅حکایتهای پندآموز
✍پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره . مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او می دهید انجام خواهم داد.» زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرارکرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. دراین صورت امروز شما زیباترین چمن را در کل شهرخواهید داشت» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک درحالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی راگذاشت.
مغازه دارکه به صحبت های اوگوش داده بود، گفت: «پسر از رفتارت خوشم آمد. به خاطراینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به توبدهم.» پسر جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
💥کاش ما هم گهگاهی عملکرد خود را بسنجیم.
📚مجموعه شهر حکایات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
📚 مجموعه شهر حکایات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#پندانه👌
🔰 روزی که به عمل خیر محتاجیم
🔹"ابوذر" در خیمه خود در "بیابان" بود که "مهمانانی ناشناس و خسته" از گرما وارد شده و به او پناه آوردند.
🔸ابوذر به یکی از آنها گفت:
"برو و شتری نیک برای ذبح بیاور که مهمان حبیب خداست."
🔹"مرد مهمان" بیرون رفت و دید ابوذر بیش از چهار شتر ندارد.
"دلش سوخت و شتر لاغری را آورد."
🔸ابوذر شتر را دید و گفت:
چرا "شتر لاغر" را آوردی؟!
مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی که به آن "احتیاج داری."
🔹ابوذر تبسمی کرد و گفت:
"بالاترین نیازم روزی است که در قبر مرا گذاشتهاند و به عمل خیر محتاجم و چه عمل خیری بالاتر از اینکه مهمان و دوست خدا را شاد کنم. برخیز و چاقترین شتر را بیاور.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردي نزد جوانمردی آمد و گفت : تبرکي ميخواهم.
جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردي بهره اي ببرم!!
جوانمرد گفت: جامه ي مرا بهايي نيست.
اما سوالي دارم؟ مرد گفت: بپرس.
جوانمرد گفت: اگر مردي چادر بر سر کند زن مي شود؟
مردگفت: نه
جوانمرد گفت اگر زني جامه مردانه بپوشد مرد مي شود؟
مرد گفت: نه.
جوانمرد گفت: پس در پي آن نباش که جامه اي از جوانمردان را در بر کني که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشي جوانمرد نخواهي شد .
زيرا جوانمردي به جان است نه به جامه.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃 داستان کوتاه و پندآموز
✍شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...! اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است! ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم... و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود...!
💥زندگی، همین روزهایی است که
منتظر گذشتنش هستیم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#ماست_کیسه_کردن
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✨رازهایت را به دو کس بگو:
🔸خودت و 🔹خدایت
✨در تنگنا به دو چیز تکیه کن:
🔹صبر و 🔸نماز
✨در دنیا مراقب دو چیز باش:
🔸پدر و 🔹مادر
✨از دوچیز نترس که به دست خداست:
🔹روزی و 🔸مرگ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️دو چیز را فراموش نکن؛
اول خدا ...!
دوم مرگ ...!
🎤#شیخ_احمد_کافی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#حکایت_همسایه_کافر
مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت ...!!!
او هر روز و هر شب ، همسایه ی کافر را لعن و نفرین می کرد ...!
که خدایا ... جان این همسایه ی کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن ...!
طوری که مرد کافر دعاهای او را می شنید ...!!!
زمان گذشت و آن فرد مسلمانی که نفرین میکرد ، خودش بیمار شد ...!!!
دیگر نمی توانست غذا درست کند ...! اما غذایش در کمال تعجب سر موقع در خانه اش حاضر می شد ...!
مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی
غذای مرا در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد ...!!!
روزی از روزها که می خواست برود و غذا را بردارد ، دید این همسایه ی کافر است که برایش غذا می آورد ...!!!
از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت ...!
که خدایا ... ممنونم این مرتیکه ی شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...!
من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی ...!!!
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمی رد در درد خودپرستی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 سه ویژگی عجیب قیامت
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠 استاد مهدی ماندگاری
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•