🌸🍃🌸🍃
از مسمعی نقل شده که می گوید:
از امام صادق علیه السلام شنیدم که به فرزندش سفارش می کرد :
وقتی ماه رمضان آمد تلاش کنید( برای اطاعت خداوند وانجام اعمال این ماه)
زیرا این ماه ماهی است که :
روزیها در این ماه تقسیم میشود و
اجلها و عمرها در این ماه نوشته میشود و
اعمال یک شب این ماه برابر هزار ماه از ماههای دیگر است
#بحارالانوار_ج96ص375
#ميزان_الحكمة_ج4ص177
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
#خوردن_سحري
آیا حدیث یا روایتی در مورد خوردن سحری وجود دارد؟
در منابع روایی فصلی وجود دارد با عنوان «استحباب خوردن سحری». آنچه از مجموع روایات موجود در این باب استفاده میشود؛ این است که خوردن سحری برای روزه ماه رمضان مستحب است.
رسول خدا(ص) فرمود: سحرى برکت است، و امّت من سحرى را ترک نمیکنند، اگر چه با خرماى خشکیدهاى باشد.
#كافي_ج4ص95
امیر المؤمنین علی(ع)، از پیامبر(ص) نقل میفرماید: خداوند تبارک و تعالى، و فرشتگانش بر کسانى که در سحرها آمرزش مىطلبند، و سحرى تناول مىکنند، درود مىفرستند، پس هر یک از شما سحرى تناول کنید، اگر چه با شربتى از آب باشد.
#من_لايحضرة_الفقيه_ج2ص136
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
وقتی میگیم شیرزن دقیقا از چی حرف میزنیم؟
در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای اوازین گیلانغرب، مردم به دره های اطراف فرار میکنند. دختری که در آن زمان فقط 18 سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز میگردند.
اما در طول راه پدر و برادرش ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند. او هم با عراقیها درگیر میشود و در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با آنها درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. نام او فرنگیس است. فرنگیس حیدرپور
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
از باهوشی نادرشاه چنین روایت کرده اند که وقتی برای لشکرکشی به هندوستان رفت به شهری رسید که برج و باروی و خندقی بسیار قوی داشت، لذا دستور داد لشکر در آنجا اطراق نموده تا فکری نماید. شب هنگام که در حال قدم زدن در کنار خندق بود، صدای قورباغه ها شنیده می شد. ناگهان فکری بسرش زد...
روز بعد دستور داد در بوق و کرنا کنند و اعلام کنند که امشب به دستور ملوکانه هیچ قورباغه ای حق سر و صدا ندارد. هندی ها که از بالای برج همیشه لشکر را زیر نظر داشتند، شروع به خنده و مسخره کردن ایرانیان نمودند و گفتند آخر مگر قورباغه دستور ملوکانه را می فهمد که اطاعت کند؟ نادر بلافاصله دستور داد، روده های گوسفندانی که برای لشکر ذبح میشد را تمیز کنند، سپس باد کرده و دو سر شان را ببندند و مخفیانه به خندق بریزند. شب شد و در میان بهت و حیرت هندی ها از دیوار صدا درآمد از قورباغه ها نه!
صبح روز بعد دروازه ها گشوده شد و شهر تسلیم شد، چرا که وقتی دیدند قورباغه هم از نادر فرمان میبرد راهی جز تسلیم نیست! قورباغه ها روده ها را با مار اشتباه گرفته بودند و از ترس شکار شدن ساکت شدند…
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
می دونید در گاوبازی جایزه اول به کی تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله گاو، بهترین جاخالیها رو داده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر شده!
در زندگی هم وقتی گاوی به سمتت میاد حتما کنار بکش!
درگیری با گاوهای زندگی بی فایدست...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.....💠🔅💠.....
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟
حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .
حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه .
من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی .
این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن🌹
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#حسین_جــــــــــانم
ز همه
دست کشیدم
که تو باشی همه ام✨
با "تو"
بودن ز همه
دست کشیدن دارد…✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔍#آیه_گرافی
وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ...
🍃و از روزی پروا كنید كه نه كسی از كسی عذابی را دفع میكند، و نه از كسی [در برابر گناهانش] عوضی میگیرند، و نه كسی را شفاعتی سود دهد، و نه [برای رهایی از آتش دوزخ] یاری میشوند.
📚 #سوره_بقره / آیه 123
@ayegeraphy
🌸🍃🌸🍃
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•