⛔️لحظه ایی توقف
🔥در هر مرحلـه ای از گنـــاه هستے
سریع توقف کن
مبـادا فکر کنی
آب از سرت گذشتـه❗️
مبـادا از رحمتـــ خدا نا امید بشی❗️
😈شیـــطان میخواد بهت القا کنه که
آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره!
❌مبـــادا فریب شیـــطان رو بخوری...
❣خدا بسیــار توبه پذیر ومهـــربونـــه.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
🖼دلت گرفته ؟ نمیدونی چرا حالت خوب نیس ؟😢😢😢
🖼 حرف دلتونو اينجا به تصوير كشيديم :))💔👆🏼💔
قول میدم همین الان پروفایلتو عوض کنی👌
http://eitaa.com/joinchat/4151705613C38e37b861f
مغرورا 😪✍☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی تکان دهنده
درباره مرگ و گناهان
🎙استاد دانشمند
✅کانال استاد دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهـــید حاج قاسم سلیمانی:🌱
انسان یکی از سه زوایای غیرت را باید داشته باشد؛
یا غیرت دینی،
یا غیرت انسانی،
یا غیرت ملی.
نمیشود کسی نام انسان برخود بگذارد فاقد این سه عنصر باشد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝داستان زیبای حضرت الیاس و شیوه دعوت او...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نسخه ای قطعی برای استجابت دعا...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
داستان شاه عباس و سه دزد
یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.
دزدان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید.
شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟
یكی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم كه در آن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به كاهدان نمی زنیم.
دیگری گفت: من هم هر كس را یك بار ببینم بعداً در هر لباسی او را می شناسم.
دیگری گفت: من هم از هر دیواری می توانم بالا بروم.
از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری كه بتواند به حال ما مفید باشد؟
شاه فكری كرد و گفت: من اگر ریشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد می شود.
دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند.
فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگیر كنند. وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با یك بار دیدن همه را باز می شناخت فهمید كه پادشاه رفیق شب گذشته آنها است. پس این شعر را خطابه شاه خواند كه:
ما همه كردیم كار خویش را
ای بزرگ آخر بجنبان ریش را
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#یک_داستان_یک_پند
✍در بغداد نابینایی عاشق شبلی (صوفی قرن سوم هجری) بود، ولی او را هرگز ندیده بود. روزی شبلی به مغازه او رفت و نانی برداشت. (شبلی درویش بود و دراویش چیزی ندارند.) به نابینا گفت: نانی برداشتم، گرسنه هستم. نابینا که صاحب نانوایی بود، نزدیک شد و نان را از او گرفت و دشنام داد. مردم چون این صحنه را دیدند، به نابینا خرده گرفتند و گفتند: او را میشناسی!؟ او شبلی بود! نابینا پشیمان به دنبال شبلی راه افتاد. هنگامی که به شبلی رسید، از او عذر خواست و به دست و پای او افتاد و طلب بخشش کرد. نانوا گفت: من برای جبران خطایم میخواهم یک میهمانی بدهم. تشریف بیاورید تا مسرور شوم.
نابینا یک میهمانی داد و بزرگان شهر را دعوت نمود. شبلی را در صدر مجلس نشاند، تا خطای خود جبران کند و دل شبلی را به دست آورد. مجلس تمام شد و نابینا از شبلی موعظهای خواست. شبلی گریست و گفت: برای خدا لقمهای نان به درویش ندادی، ولی برای حفظ نام خود صد سکه خرج کردی! (که مبادا نام تو در شهر به خاطر توهین به شبلی آسیب ببیند.)
بدان که تا خود را برای خدا عزیز نکنی و تحت امر او نباشی با این میهمانیهای مجلل هرگز عزیزِ شبلی و دیگران نمیتوانی بشوی.
✨إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعاً✨
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎙سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️موضوع: وقتی خدا حالتو میگیره!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•