eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.8هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
19.8هزار ویدیو
279 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ 🌹. 🌼🍃"بزرگی" در عالم "خواب" دید که کسی به او می گوید: فردا به فلان حمام برو و "کار روزانه ی حمامی" را از نزدیک نظاره کن. 🌼🍃دو شب این خواب را دید و توجه نکرد، ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با "زحمت زیاد" و در هوای گرم از فاصله ی دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود "حرام" کرده است. 🌼🍃به نزدیک حمامی رفت و گفت: "کار بسیار سختی" داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و... ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃یکسال گذشت... برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها "پول" می گیرد. 🌼🍃مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون "کار راحت تری" داری! ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃دوسال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه ای(پاساژی) دارد و یکی از "معتمدین بزرگ" است. 🌼🍃به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و"صاحب تیمچه ای" شده ای... ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و "موقعیت" خوبی داری چرا بگذرد؟! "چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود." 🌼🍃مردم گفتند: پادشاه "فرد مورد اعتمادی" را برای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین "وزیر پادشاه" شد و چون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او "پادشاه" است. 🌼🍃مرد به "کاخ پادشاهی" رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود، جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در "مقام" بلند پادشاهی می بینم. پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: ❣"این نیز بگذرد." 🌼🍃مرد "شگفت زده" شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟! مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند: پادشاه "مرده" است ناراحت شد به "گورستان" رفت تا عرض ادبی کرده باشد مشاهده کرد بر روی "سنگ قبری" که در زمان حیاتش آماده نموده "حک"کرده و نوشته است؛ ❣" این نیز بگذرد." ❣ هم موسم بهار طرب خیز بگـــذرد ❣هم فصل ناملایم پاییز بگــــذرد ❣گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــا ❣خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ 🌹. 🌼🍃"بزرگی" در عالم "خواب" دید که کسی به او می گوید: فردا به فلان حمام برو و "کار روزانه ی حمامی" را از نزدیک نظاره کن. 🌼🍃دو شب این خواب را دید و توجه نکرد، ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با "زحمت زیاد" و در هوای گرم از فاصله ی دور برای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود "حرام" کرده است. 🌼🍃به نزدیک حمامی رفت و گفت: "کار بسیار سختی" داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و... ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃یکسال گذشت... برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها "پول" می گیرد. 🌼🍃مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون "کار راحت تری" داری! ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃دوسال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند: او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه ای(پاساژی) دارد و یکی از "معتمدین بزرگ" است. 🌼🍃به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار و"صاحب تیمچه ای" شده ای... ❣حمامی گفت: "این نیز بگذرد." 🌼🍃مرد تعجب کرد گفت: دوست من، کار و "موقعیت" خوبی داری چرا بگذرد؟! "چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود." 🌼🍃مردم گفتند: پادشاه "فرد مورد اعتمادی" را برای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین "وزیر پادشاه" شد و چون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او "پادشاه" است. 🌼🍃مرد به "کاخ پادشاهی" رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود، جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در "مقام" بلند پادشاهی می بینم. پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: ❣"این نیز بگذرد." 🌼🍃مرد "شگفت زده" شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟! مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند: پادشاه "مرده" است ناراحت شد به "گورستان" رفت تا عرض ادبی کرده باشد مشاهده کرد بر روی "سنگ قبری" که در زمان حیاتش آماده نموده "حک"کرده و نوشته است؛ ❣" این نیز بگذرد." ❣ هم موسم بهار طرب خیز بگـــذرد ❣هم فصل ناملایم پاییز بگــــذرد ❣گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــا ❣خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌺🍃🌺🍃 ✍پادشاهي ، حكيم شهرش را فرا خواند و از او خواست كه جمله ای براي او بنويسد كه در همه ی لحظات آرامش بخش و تسلای روحش باشد. حكيم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته اي را درون انگشتر پادشاه قرار داد وبا او شرط كرد فقط زمانی آن را باز كند كه احساس كرد به آن نياز مند است. چندی بعد جنگی ميان‌ آن شهر و شهر همسايه در گرفت. جنگی سخت كه بايد به دشواری از پس آن بر مي آمدند متأسفانه جنگ رو به شكست مي رفت و پادشاه خسته و درمانده بالای تپه ای به دام افتاد و در اوج نا اميدی به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و ديد كه در آن نوشته است: ... 🍃🌺با خواندن اين جمله جان تازه ای گرفت و با تمام وجود به نبرد ادامه داد و سربلند و پيروز از جنگ بيرون آمد زمان بازگشت به شهرش مردم جشنی برايش برپا كردند و او را غرق در شادی و سرور كردند. پادشاه در پوست خود نمی گنجيد و در همين حال احساس بزرگی و غرور او را فرا گرفته بود. باز به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و بار ديگر اين جمله را ديد: ... 🦋👇 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌺🌿🌺🌿