eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
10هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.4هزار ویدیو
274 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
لقمان حکیم👳‍♂ در توصیه به فرزندش اظهار نمود: دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش زیرا هرچقدر انسان در تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را بدست آورد. فرزند به لقمان گفت: " معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثالی یا عملی بیاوری "🙄 لقمان از او خواست با هم بیرون بروند که همراه درازگوشی حرکت کردند🐴 لقمان سوار شد و فرزندش پیاده حرکت کرد. در راه به عده ای رسیدند آنان پس از دیدن این صحنه به یکدیگر گفتند: " چه پدر بی عاطفه ای خودش سواره می آید و فرزندش باید پیاده بیاید"😒 لقمان گفت: " سخن آنان را شنیدی که کار ما را مذموم دانستند؟؟ " فرزند گفت: " بلی"🙄 لقمان پیاده شد و فرزند سوار شد که در راه عده دیگری را دیدند که بین خود میگفتند: " چه پدر بد و چه پسر بی ادبی پدر چرا اینگونه فرزندش را تربیت کرده که خود پیاده می رود و پسرش سواره و چه پسر بی ادبی چرا که او عاق بر پدر شده است😒 لقمان گفت: " دیدی؟؟" فرزند هم گفت: "بلی" اکنون هر دو با هم سوار شدند که عده ای باز سرزنش کردند که چرا رحم نمی کنند به حیوان و او را آزار می رسانند😞 اینجا هم لقمان همان سوال را گفت و پسر هم همان جواب را داد. سپس هر دو پیاده شدند و حیوان را بی بار حرکت دادند که باز هم سرزنش شدند که چرا از حیوان استفاده نمی کنند😏 در این هنگام لقمان به فرزندش گفت: " آیا برای انسان به صورت کامل راهی برای جلب رضایت مردم وجود دارد ؟ بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خدا باش زیرا این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺 در میان بنی اسرائیل عابدی بود وی را گفتند فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند...! عابد خشمگین شد، برخاست و تَبَر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکَنَد. شیطان به صورت پیری ظاهر الصلاح در مسیر او مجسّم شد و گفت: ای عابد برگرد و به عبادت خود مشغول باش... عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد! مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند عابد بر شیطان غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه‌اش نشست شیطان در این میان گفت: دست بِدار تا با تو سخنی بگویم: "تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مأمور ننموده است، به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم. با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این، بهتر و صَواب تر از کندن آن درخت است" عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن، به صدقه دهم، و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ نبود، خشمگین شد و تَبَر برگرفت... باز در همان نقطه، شیطان پیش آمد و گفت: کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکَنَم شیطان گفت: دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کَند... در جنگ آمدند، شیطان عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست... عابد گفت: دست بَردار تا برگردم... اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک در چنگ تو حقیر شده‌ام؟ شیطان گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مُسخّر تو کرد، که هر کس کار برای خدا کند مرا بر او غلبه نباشد... ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
یکی از مسلمانان ثروتمند با لباس تمیز، به محضر رسول خدا (ص) آمد و در کنار حضرت نشست، سپس فقیری ژنده پوش با لباس کهنه وارد شد و در کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت مرد ثروتمند به یکباره لباس خود را جمع کرد و خویش را به کناری کشید تا از فقیر فاصله بگیرد پیامبر(ص) از این رفتار متکبرانه سخت ناراحت شدند و به او رو کرده و فرمودند: آیا ترسیدی چیزی از فقر او به تو سرایت کند؟! مرد ثروتمند گفت: خیر یا رسول الله پیامبر(ص): آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟ ثروتمند: خیر یا رسول الله پیامبر(ص): پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را کنار کشیدی؟! ثروتمند: من همدمی (شیطان یا نفس اماره) دارم که فریبم می‌دهد و نمی‌گذارد واقعیت ها را ببینم و هر کار زشتی را زیبا جلوه می دهد و هر زیبایی را زشت نشان می‌دهد این عمل زشت که از من سر زد یکی از فریب های اوست من اعتراف می کنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم برای جبران این رفتار ناپسندم نصف سرمایه خود را به رایگان به این فقیر مسلمان بدهم پیامبر(ص) به مرد فقیر فرمودند: آیا چنین بخشش را می پذیری؟ فقیر: نه یا رسول الله ! ثروتمند: چرا؟ فقیر: زیرا می ترسم من نیز مانند تو متکبر و خودپسند شده و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
لقمان حکیم👳‍♂ در توصیه به فرزندش اظهار نمود: دل بسته به رضای مردم و مدح و ذم آنان مباش زیرا هرچقدر انسان در تحصیل آن بکوشد به هدف نمی رسد و هرگز نمی تواند رضایت همه را بدست آورد. فرزند به لقمان گفت: " معنای کلام شما چیست؟ دوست دارم برای آن مثالی یا عملی بیاوری "🙄 لقمان از او خواست با هم بیرون بروند که همراه درازگوشی حرکت کردند🐴 لقمان سوار شد و فرزندش پیاده حرکت کرد. در راه به عده ای رسیدند آنان پس از دیدن این صحنه به یکدیگر گفتند: " چه پدر بی عاطفه ای خودش سواره می آید و فرزندش باید پیاده بیاید"😒 لقمان گفت: " سخن آنان را شنیدی که کار ما را مذموم دانستند؟؟ " فرزند گفت: " بلی"🙄 لقمان پیاده شد و فرزند سوار شد که در راه عده دیگری را دیدند که بین خود میگفتند: " چه پدر بد و چه پسر بی ادبی پدر چرا اینگونه فرزندش را تربیت کرده که خود پیاده می رود و پسرش سواره و چه پسر بی ادبی چرا که او عاق بر پدر شده است😒 لقمان گفت: " دیدی؟؟" فرزند هم گفت: "بلی" اکنون هر دو با هم سوار شدند که عده ای باز سرزنش کردند که چرا رحم نمی کنند به حیوان و او را آزار می رسانند😞 اینجا هم لقمان همان سوال را گفت و پسر هم همان جواب را داد. سپس هر دو پیاده شدند و حیوان را بی بار حرکت دادند که باز هم سرزنش شدند که چرا از حیوان استفاده نمی کنند😏 در این هنگام لقمان به فرزندش گفت: " آیا برای انسان به صورت کامل راهی برای جلب رضایت مردم وجود دارد ؟ بنابراین امیدت را از رضای مردم قطع کن و در اندیشه تحصیل رضای خدا باش زیرا این کار آسانی بوده و سعادت دنیا و آخرت در همین است👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•