هدایت شده از ♻💚 تبلیغات عمومی آیه گرافی♻💚
_ ببين بذار يه چيزو اولش مشخص كنم. من نامزد كردم تو توسط نامزدم اومدي تو شركتم استخدام شدي و از ريز و درشت كاراي من اطلاع داشتي. بعد روز عقدم نامزدم فرار كرده. يعني صميمي ترين دوست تو!
پوزخندي زد.
_ آبروي من جلوي كس و ناكس رفته و قطعا اينا نميتونه اتفاقي باشه مگه نه؟ مطمئنم تو با يه نيتي اومدي شركت.
حق داشت. من روز عقدش عين بيد مي لرزيدم. او كه خبر نداشت من #عاشقش هستم. عاشق نامزد صميمي ترين دوستم هستم.
به سختي گفتم:
_ بخدا نميدونم نسيم كجاست.
به صندلي اش تكيه داد:
_ گفته بودم تلافي مي كنم. الان داداشت تو راهه. خبر رسوندم به گوشش كه خواهرش با رييس شركتش ارتباط داره و الان تو يه كافه دارن دل ميدن و قلوه مي گيرن.
چشم های وحشي اش شدت خشم درخشيد.
_#بيآبروت ميكنم دختر #حاجي! قسم مي خورم. همون طور كه شما بي آبروم كردين.
هنوز حرف هايش را هضم نكرده بودم كه در كافه با شدت باز شد و برادرم داخل آمد و.⛔
http://eitaa.com/joinchat/3430678545C6c6052f4b9