#_یک_داستان_یک_پند
✍امیرالمؤمنین (ع) کنیزی داشتند که مؤذنی عاشق او شده بود. مؤذن هر وقت کنیز مولا را میدید، میگفت: دوستت دارم. او که کنیزی بسیار مطیعی بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سؤال کردند: آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش را به پایین انداخته و علاقهاش نسبت به مؤذن را به مولایش نشان داد. حضرت فرمودند: هر وقت آن مؤذن به تو گفت: دوستت دارم، از اظهار علاقهات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
🍀موذن عاشق، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی (ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشکبار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم. مؤذن گفت: هر دو بردهایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر میکنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند. کنیز پیام مؤذن را به مولایش امیرالمؤمنین (ع) گفت و حضرت علی (ع)، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#_یک_داستان_یک_پند
✍امیرالمؤمنین (ع) کنیزی داشتند که مؤذنی عاشق او شده بود. مؤذن هر وقت کنیز مولا را میدید، میگفت: دوستت دارم. او که کنیزی بسیار مطیعی بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سؤال کردند: آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش را به پایین انداخته و علاقهاش نسبت به مؤذن را به مولایش نشان داد. حضرت فرمودند: هر وقت آن مؤذن به تو گفت: دوستت دارم، از اظهار علاقهات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
🍀موذن عاشق، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی (ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشکبار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم. مؤذن گفت: هر دو بردهایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر میکنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند. کنیز پیام مؤذن را به مولایش امیرالمؤمنین (ع) گفت و حضرت علی (ع)، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#_یک_داستان_یک_پند
✍امیرالمؤمنین (ع) کنیزی داشتند که مؤذنی عاشق او شده بود. مؤذن هر وقت کنیز مولا را میدید، میگفت: دوستت دارم. او که کنیزی بسیار مطیعی بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سؤال کردند: آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش را به پایین انداخته و علاقهاش نسبت به مؤذن را به مولایش نشان داد. حضرت فرمودند: هر وقت آن مؤذن به تو گفت: دوستت دارم، از اظهار علاقهات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.
🍀موذن عاشق، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی (ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشکبار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم. مؤذن گفت: هر دو بردهایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر میکنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند. کنیز پیام مؤذن را به مولایش امیرالمؤمنین (ع) گفت و حضرت علی (ع)، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•