eitaa logo
آیه گرافـی 🇵🇸
9.6هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
20.8هزار ویدیو
281 فایل
﷽ آشتی با قرآن به سبک »آیه گرافی« تفسیر مختصر برخی آیات شاخص قرآن و احادیث ناب 🍃قرآن را جهانی معرفی کنیم! تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab 💞حضور شما مایه دلگرمی ماست😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 سخن جنّ که به اینجا رسید، ترس و وحشت عجیبی بر نصرالله وارد شد. حس می‌کرد خواب می‌بیند. نصرالله گفت: «تردیدی ندارم هر چه می‌گویی درست است. حال پیشنهاد بهتر تو چیست؟» جن گفت: «این طلاها را ببری شکی ندارم فقط در گوشه‌ای از منزل پنهانش خواهی کرد و از ترس دزد شب و روز نخواهی داشت. از آن استفاده نمی‌توانی بکنی، تا این طلاها بعد مرگت دست ورّاث خواهد رسید. تو به اندازه‌ای ثروت داری که اگر از حالا بخواهی خرج کنی ،60 سال هم خرج کنی تمام نمی‌شود در حالی که عمر تو بیش از 20 سال نمانده است. این طلاها جز بر اینکه خساست تو خواهد افزود بر حقارت تو هم اضافه خواهد کرد.» جن ادامه داد: «وقتی تو 25 سال داشتی سهم‌الارث پدرتان را تقسیم کردی برادری داشتی از تو کوچکتر بود، تو بخاطر اینکه او درس می‌خواند و نیازی نداشت، سهم او را کم دادی و به سهم خود افزودی. تو با این کارت از آن روز به دست خودت ما را شریک مال خود ساختی. از آن روز تو بر خساستت افزوده شد، که ما هر چه تو داشتی بدون اینکه بدانی به تصرف خود در آوردیم. از آن روز ما به تو نقشه‌هایی یاد می‌دادیم که املاک بیشتری تصاحب کنی و چون ما در این تصاحب تو شریک و مشاور فکری تو بودیم از آن روی تو نمی‌توانی از آن بدون اذن ما خرج کنی؛ چون ما شریک واقعی ولی نامرئی تو هستیم.» در این زمان جنّ اشاره به همسر خود کرد و به من گفت: «تمام دارایی تو گردنبندی است که مهریه همسر من است. می‌خواهم دارایی تو را بخاطر این محبت تو آزاد کنم و می‌دانم همسرم چون فرزندش را برگشت داده‌ای مخالفتی با من نخواهد کرد.» نصرالله می‌گوید: «من که گیج شده بودم. جنّ، گردنبند همسرش را درآورد و به من داد. گفت برای تصاحب مالی که داری باید این طلاهایی که بر داشته ای، برگردانی و فقط این گردنبند را با خود ببری. بعد از اینکه مسافتی رفتی باید آن را در راه بیندازی و پشت سرت نگاه نکنی. اگر نتوانی بیندازی مال تو آزاد نخواهد شد.» از او سؤال کردم: «دلیل این کار چیست؟» گفت: «تو تاکنون سخاوتی از خود نکرده‌ای اگر بتوانی این گردنبند نفیس را چشم‌پوشی کنی و از خود دور کنی، لایق برگشت اموالت به خودت هستی. پس ما اجنه (شیاطین) از تو دور می‌شویم. بدان در این دنیا تا کسی چیزی را از خود دور نکند به او برنمی‌گردد.» نصرالله می‌گوید: «گردنبند را گرفتم و از باغ خارج شدم و سریع در راه آن را انداختم و از خود دور کردم. فردا صبح که خانه رسیدم خواب نداشتم؛ چون حس می‌کردم عمری خواب بودم و تازه از خواب بیدار شده‌ام. از عیال خواستم زنگ بزند همه فرزندانم را دور من جمع کند. طبق قولی که به جنّ داده بودم از ماجرای شب هیچ صحبتی نکردم. به پسرم که در تهران شاگرد یک قهوه خانه شده بود یک ماشین خریدم و تصمیم گرفتیم یک مرغداری ایجاد کنیم تا دامادها و پسرانم مشغول شویم. هیچ‌یک از فرزندانم حرف مرا نمی‌توانستند باور کنند. ولی بعد از مدتی که شروع کردم کم‌کم خودشان فهمیدند در افکار و وجود من انقلابی صورت گرفته است. در روستای محل چون می‌دانستم اگر به نام هزینه کنم کسی باور نمی‌کند، بدون نام کمک می‌کردم. تا اینکه در لایه‌های جمعیت پیچید نصرالله عوض شده و صاحب کرامت شده است. سهم‌الارث برادرم را بیشتر از قبل دادم و اکنون شکر خدا نه تنها از ثروتم کم نشده است بلکه اگر بیشتر بگویم نشده است باید بگویم همان میزان مانده است. اکنون من و ثروتم هستیم با این تفاوت که ثروتم برای من است نه من برای ثروتم.» واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (64 - اسرا) (برو) و هر که را توانستی با آواز خود تحریک کن و به لغزش افکن، و با جمله لشکر سوار و پیاده‌ات بر آنها بتاز و در اموال و اولاد هم با ایشان شریک شو و به آنها وعده (های دروغ و فریبنده) بده، و (ای بندگان بدانید که) وعده شیطان چیزی جز غرور و فریب نخواهد بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝سوالات شب اول قبر 🎙استاد مسعود عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃 نصرالله مردی است که شصت سال دارد. شبی در یکی از شهرهای آذربایجان (خوی)، در مزرعه خود مشغول آبیاری بود. به ناگاه نصرالله خسته می‌شود و آتشی روشن می‌کند تا چایی برای خود درست کند. هیزم‌ها در اجاق حاضر بودند که نصرالله چوب‌ها را آتش می‌زند. بعد از روشن شدن آتش نصرالله متوجه صدای بچه خردسالی در نزدیکی خود می‌شود. فانوس خود را برداشته و به دنبال صدا حرکت می‌کند. ناگاه طفلی می‌بیند که بین بوته‌های کدو نشسته و گریه می‌کند. نصرالله که نمی‌دانست از سوی اجنه تصرّف شده است و عقلش در اختیار آنهاست طفل را در آغوش می‌گیرد؛ بدون اینکه اصلاً ذره‌ای بترسد و یا شک کند که نیمه شب طفل در مزرعه من چه می‌کند؟ (تصرف به عملی گفته می‌شود که انسان عقل خود را از دست می‌دهد و شرایط غیرعادی برای او عادی جلوه می‌کند؛ به عنوان نمونه همه ما در زمان خواب در تصرّف خدا هستیم و خواب‌هایی که می‌بینیم همان لحظه باور می‌کنیم؛ چون تعقل نمی‌توانیم کنیم) نصرالله طفل را در آغوش خود می‌گیرد و به سمت شهر حرکت می‌کند که به خانه‌اش برساند. بعد از اینکه از دو باغ عبور می‌کند، به ناگاه با خانه مجلل بزرگی روبرو می‌شود. در آن خانه زن جوانی زیبا با همسرش روی تختی نشسته بودند. نصرالله چون نزدیک می‌شود مادر کودک او را از نصرالله تحویل می‌گیرد و در حالی که اشک می‌ریزد او را به سینه خود می‌چسباند. پدر کودک به نصرالله می‌گوید: «از اینکه فرزند ما را برگرداندی از تو متشکرم. از ما نترس ما از جنس شما نیستیم مخلوقات خدا هستیم ولی از جنس جنّ. ای نصرالله! در برابر این خشنودی که به همسرم امشب بخشیدی از من خواسته‌ای داشته باش؟» نصرالله می‌گوید: «قول می‌دهی به من آسیبی نرسانی؟» جن می‌گوید: «ما اجنه کسی اگر آسیب به ما نزند آسیبش نمی‌زنیم؛ تو که به ما محبت کرده‌ای چه نیازی است از من بترسی؟» نصرالله گفت: «شنیده‌ام اجنه طلا و جواهرات دارند از آنها می‌خواستم.» جنّ از تخت برخواست و نصرالله را خواست به زیر تخت او برود و هر چه طلا می‌خواهد بردارد. اما طلاها را باید در جیب و لباس خود جا دهد و حق بارکردن طلاها در ظرفی و حمل ظرف را ندارد. نصرالله پذیرفت و شلوار خود را از قسمت پا داخل جوراب کرد و تا می‌توانست بین شلوار و بدنش طلا جمع کرد؛ طوری که راه رفتن هم برای نصرالله سخت شد. نصرالله با خوشحالیِ تمام خواست برود. جنّ او را صدا کرد و گفت: «قبل از آنکه بروی می‌خواهم معامله‌ای به تو پیشنهاد بنمایم...» نصرالله ادامه می‌دهد، ایستادم، به ناگاه دیدم پشت سرم دختران بسیار زیبایی هستند که چون بلور نمک سفید و با موها و چشم‌های ناز به من نگاه می‌کنند. جن گفت: «می‌خواهم طلاها را اگر خواستی بگذاری یکی از این دختران را به عقد تو در بیاورم. از عقد ما اجنّه نترس که کسی آنها را در خانه نزد تو نخواهد دید.» بین دختران جوان و طلا ذره‌ای تردید نکردم و گفتم: «من فقط طلا می‌خواهم.» جنّ گفت: «باشد طلاها را ببر ولی می‌خواهم به تو پیشنهادی بدهم که اگر آن را نپذیری بر عقل تو باید شک کنم. چیزی که تاکنون نکرده‌ام؛ چون هر پیرمردی سن تو بود عشق‌بازی با دختران جوان را ردّ نمی‌کرد. ای نصرالله! بیا و نزد من بنشین.» جنّ نصرالله را که به نامش صدا کرد. نصرالله باورش شد که حقیقتی از او خواهد شنید. جن گفت: «ای نصرالله! در تمام این منطقه جایی نیست مِلک تو در آن منطقه نباشد. تو ثروتمندترین زمین‌دار منطقه هستی. اما ریالی از مال خود خرج نمی‌توانی بکنی. همیشه به خاطر خساستت نزد فامیل و فرزندان تحقیر می‌شوی. پسرت به خاطر خساست تو از خانه‌ات فراری شده و ساکن تهران است. داماد و دخترت منتظر روز مرگ تو هستند؛ چون سودی از تو به آنها نمی‌رسد و خانه خود به مستأجر داده‌ای تا کرایه بگیری ولی دختر و دامادت را از خانه‌ات بیرون کرده‌ای. در محل، هیچکس احترامت نمی‌گذارد؛ چون به هیچ نیازمندی از تو سودی نمی‌رسد. وقتی پلی در روستا می‌ساختند هیچکس حاضر نشد از تو پولی بگیرد؛ چون می‌دانستند نمی‌دهی. ای نصرالله! تو می‌دانی خساست و دنیا دوستی تو چه اندازه تو را حقیر و بی‌ارزش کرده است و حس می‌کنی که نمی‌توانی سخاوتمند شوی و حتی دعا هم نمی‌کنی که خدا تو را سخاوتمند کند. درست است؟!!» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥عقل در روز قیامت ...! 🎙 🌺حضرت امام علی (ع) در سفارش به فرزندش امام حسن (ع) میفرمایند: اى پسرم نفس خود را میزان میان خود و دیگران قرار ده، پس آنچه را که براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را که براى خود نمى‏‌پسندى، براى دیگران مپسند، ستم روا مدار، آن‌گونه که دوست ندارى به تو ستم شود، نیکوکار باش، آن‌گونه که دوست دارى به تو نیکى کنند، و آنچه را که براى دیگران زشت مى‏‌دارى براى خود نیز زشت بشمار، و چیزى را براى مردم رضایت ده که براى خود مى‏‌پسندى، آنچه نمى‌‏دانى نگو، گر چه آنچه را مى‌‏دانى اندک است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، در باره دیگران مگو، بدان‌که خود بزرگ بینى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است 📙٣١ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچند گناه ماست کشتی کشتی غم نیست که رحمت «تو» دریا دریاست... 👌💖 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹 پارسایی از بنی‌اسراییل در حال مناجات با خداوند ناگاه الاغش را میبیند که در حال چرا است. در همان حال با خدا میگوید خداوندا اگر تو هم الاغی داری حاضرم آنرا با الاغ خودم به چرا ببرم و اینکار برایم زحمتی ندارد ! این سخنان به گوش پیامبر وقت میرسد و پیامبر، او را به سبب چنین سخنانی سرزنش میکند و مرد اندوهگین میشود. خداوند به آن پیامبر وحی میکند که وی را به حال خود بگذار تا با ما راز و نیاز نماید که هر کس به میزان درک و فهم و تواناییش سنجیده میشود. 📙(کتاب عقدالفرید ابن عبدربه) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👌 همه ی ما میمیریم. همه ی ما. بدون استثنا، کمی دیرتر. کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی، تمام می شویم ...! یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند، همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی یشان. حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مزار مان ! قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند. مغرورانه گفته اند: مگر من اجازه بدم ! مگر از روی جنازه ی من رد بشید... و حالا کسی حتی نمی تواند هم استخوان های جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود ! قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند، دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفته اند. زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده. سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند و حالا ... کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی آورد ! قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و خورده اند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند، از گلوله نترسیده اند و حالا ... کسی نمی داند در کجای تاریخ گم شده اند ! همه این کینه ها، همه ی این تلخی ها، همه ی این زخم زبان زدن ها، همه ی این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم، همه ی این زهر ریختن ها، تهمت زدن ها، توهین کردن ها به هم... تمام می شود. از یاد می رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم ! اگر می توانیم به هم حس خوب بدهیم کنار هم بمانیم و اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ی ما می میریم، همه ی ما بدون استثناء، کمی دیرتر... کمی زودتر، یک دفعه، ناگهانی... زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند ! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 فضیلت زیارت حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام از دیدگاه روایات اهل بیت علیهم السلام تا چه اندازه است؟ در روایات بسیاری بر زیارت آن حضرت تاکید شده، حتی در پاره ای از این روایات، از وجوب و فرض بودن این زیارت یاد شده، تا بدانجا که برخی علماء همچون مرحوم علامه مجلسی و پدر بزرگوارشان به این نظر متمایل شده اند که بر کسی که توانایی انجام زیارت آن حضرت را دارد این زیارت در عمر یک بار واجب است. در روایات بسیاری، زیارت امام حسین علیه السلام به منزله یک عمره مقبوله دانسته شده و در برخی روایات، ثواب بیشتری برای زیارت امام حسین علیه السلام ذکر شده است. بنابر روایت معتبری حضرت صادق علیه السلام در سجده پس از نماز خود، برای زائران آن حضرت، که در این راه، مال خود را صرف کرده و بدنهای خویش را به زحمت می اندازند و رنگ صورت هایشان در اثر تابش خورشید برمی گردد، دعا کرده و سلامت ایشان و خانواده هایشان را از درگاه خداوند طلب کرده اند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 💚 تبلیغات آیه گرافی🍁
✨فرق اسلام و مسیحیت ! دو نفر از جوانان مسیحی که مسلمان شده و برای تحصیلات دینی به مراکش رفته بودند ، تعریف می کردند که : چند سال قبل ، در اسپانیا زندانی شده بودیم . در زندان با یک جوان مسلمان عراقی آشنا شدیم . او روزها به هنگام بیکاری ، در گوشه ای می نشست . و با صوتی خوش قرآن می خواند . ما که مسیحی بودیم و زبان عربی نمی دانستیم : از حرفهای او چیزی نمی فهمیدیم ، اما از قرآن خواندنش لذتی معنوی می بردیم . به همین خاطر تصمیم گرفتیم که از اوقات فراغت خود استفاده کرده . عربی یاد بگیریم . نزد همان جوان مسلمان ، کم کم عربی را یاد گرفتیم ، طوری که هر گاه او قرآن خواند ، ما معنی آیات را می فهمیدیم ، تا این که او یک روز این آیه را خواند : ((از خداوند رحمتش را بخواهید . )) و سپس آیه ای خواند که : ((بخوانید مرا ، تا اجابت کنم شما را . )) و بار دیگر ، این آیه را تلاوت کرد : ((هنگامی که بندگانم از من چیزی بخواهند ، من به آنان نزدیک هستم . )) در این هنگام ما به فکر فرو رفتیم که چقدر بین اسلام و دین مسیحیت (فعلی ) تفاوت است . مسلمانان هرگاه بخواهند با خدا حرف بزنند ، احتیاج به واسطه ندارند . ولی مسیحیان در دین خود تشریفات پوچ و بیهوده ای دارند . آنها می گویند که هیچ کسی نمی تواند بدون واسطه با خدا حرف بزند و برای این کار حتما باید نزد کشیشها برود و به گناهان خود اعتراف کند و پولی بپردازد تا کشیش او را بیامرزد ، در حالی که خود کشیش ؛ هیچ راهی به سوی خداوند ندارد . ما از شنیدن این آیات منفعل شده و به شک افتادیم . و با خود فکر کردیم : آیا به راستی خداوند به ما نزدیک است و ما بدون واسطه می توانیم از او بخواهیم ؟ )) مدتی گذشت تا اینکه روزی در زندان گرفتار عطش و تشنگی شدیم و هیچکس هم در محوطه زندان نبود تا از او آب بخواهیم . وقتی که از تشنگی به حالت مرگ افتادیم ، ناگهان به یاد آیات قرآن افتادیم و دعا کردیم که : ((خدایا ، اگر این آیات از جانب تو و محمد صلی الله علیه و آله فرستاده توست ، به داد ما برس که داریم از تشنگی هلاک می شویم . )) در این موقع ، ناگهان از دیوار مقابل ما ، جوی آبی جاری گردید . ما از آن آب نوشیدیم و سیراب شدیم و در همان لحظه تصمیم گرفتیم که مسلمان شویم . پس از رهایی از زندان اسلام را اختیار نموده و برای ادامه تحصیلات به اینجا آمدیم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
معجزه‌ای جالب👌 بت‌پرستان به پیامبر(ص) گفتند: اگر پیامبری باید معجزه کنی. پیامبر(ص) فرمود: اگر معجزه کنم آن وقت ایمان می‌آورید؟ همه گفتند: آری. پیامبر(ص) فرمود: خب بگویید چه کاری انجام بدهم. بت‌پرستان گفتند: اگر می‌توانی به آن درخت بگو از ریشه کنده شود و این جا بیاید. سپس پیامبر(ص) به درخت اشاره‌ای کردند. درخت از زمین کنده شد و روی ریشه‌هایش حرکت کرد و تا نزد پیامبر دوید و سایه‌اش را بر سر پیامبر(ص) انداخت. همه گفتند: بگو تا درخت دو نصف شود. پیامبر گفتند و همان طور شد. باز بت‌پرستان گفتند: حالا دوباره به هم بچسبد. پیامبر گفتند و همان طور شد. گفتند: بگو برگردد. پیامبر گفتند و درخت برگشت سر جای اولش. بت‌پرستان بدجنس پس از مشاهده این همه از معجزه از پیامبر به جای آن که ایمان بیاورند به پیامبر(ص) گفتند: تو جادوگری! پیامبر(ص) فرمود: می‌دانستم ایمان نمی‌آورید. از الان می‌بینمتان که در جنگ بدر کشته می‌شوید و جنازه‌تان را درون چاه می‌اندازیم... و همان طور که پیامبر(ص) فرمودند همه آن‌ها در جنگ بدر کشته شدند و جنازه‌شان در چاه انداخته شد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ 🌺پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: کمیاب‌ترین چیزها در آخرالزّمان دو چیز است: برادر(دوست) قابلِ اعتماد یا درهمی حلال... 📚 تحف العقول، ص۵۴ 🔸در این دوران پرآشوب، قدر دوستان واقعی بیشتر معلوم می‌شود؛ خصوصا دوستانی که به خاطر محبّت امام زمان علیه السلام، با آنها حس برادری داریم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•