#پوستر| کوفه و بازار بیوفاییها...
💰 کارش حسابی گرفته بود.
▫️پرسیدم در این سالها چه وقت بسیار موفق بودی؟
📌 جواب داد: سال شصت و یک هجری ! آن سال، در کار آهنگری سود زیادی بردم.
⚔️ روزهایی بود که در کوفه؛ زره، شمشیر و کلاهخود بسیار کمیاب و گران شده بود.
📛 انگار همه میخواستند به جنگ بروند ...
📎 #محرم
📎 #امام_حسین
📎 #ورود_به_کربلا
📎 #روضه_مصور
👇◽️به ما بپیوندید◽️👇
🔹@ayeh_1 | گروه هنری آیه
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ | کوفه و بازار بیوفاییها...
📛 انگار همه میخواستند به جنگ بروند ...
📎 #محرم
📎 #امام_حسین
📎 #ورود_به_کربلا
📎 #روضه_مصور
👇◽️به ما بپیوندید◽️👇
🔹@ayeh_1 | گروه هنری آیه
💢 #پوستر | خیلی دیر، خیلی دور
🔹 قصد خیرخواهی داشت. میگفت: «کاش به کوفه نروید و با من به جای امنی بیایید».
🔸 امام حسین علیهالسلام فرمود: «میان ما و کوفیان، عهد و پیمانی است که باید پیشِ همانها برویم!».
🔹 گفتگو که تمام شد، برای رساندن آذوقه به اهل و عیال خود، با امام علیهالسلام خداحافظی کرد. اما قول داد که به زودی برمیگردد. به شهرش برگشت.
🔸 اوضاع خانواده را سروسامان داد و بعد، راهیِ کوفه شد تا خودش را به کاروان امام علیهالسلام برساند.
⚠️ اما در بین راه، خبری را از سُماعه بن بَدر شنید: «برگرد که دیگر دیر شده است. دارند سَر ها را میبَرَند...». «طِرِمّاح» موقع خداحافظی، از امام علیهالسلام شنیده بود: «اگر قصد یاری ما را داری شتاب کن...».
📎 #محرم
📎 #امام_حسین
📎 #طرمّاح
📎 #روضه_مصور
👇◽️به ما بپیوندید◽️👇
🔹@ayeh_1 | گروه هنری آیه
💢 #پوستر | کاروان و «سَرها»
🔹 «صدای زنگولهی شترها نزدیکتر میشد». به بالای بلندی رفتم تا بهتر ببینم.
🔸 «کاروانی بزرگ از سربازها، آنها را به دنبال هم راه میبردند». به نظر میرسید اسیر باشند.
🏴 لباسهای خاکی با چهرههایی رنج دیده و اشکهایی که روی صورتها خشک شده بود. بچههایی هم با پاهای برهنه به دنبالشان میرفتند.
🔘 به دروازهی شهر که رسیدند «به یکی از زنها نزدیک شدم و پرسیدم»: از کجا میآیید؟ زن گفت: «از کربلا میآییم و اسیران آل محمّد صلوات الله علیه و آله هستیم». همانجا بود که چشمم به سرهای روی نیزهها افتاد ... .
🔺 «روایت زن کوفی از لحظهی ورود کاروان اسرای کربلا به شهر کوفه»
📎 #محرم
📎 #امام_حسین
📎 #سَرهای_مطهر
📎 #روضه_مصور
👇◽️به ما بپیوندید◽️👇
🔹@ayeh_1 |