eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽میرسلیم: عضو برجسته حزب موتلفه که با بیش از ۸۰۰ هزار رای به عنوان منتخب دوم مردم تهران در ۷۳ سالگی به مجلس می رود تا ۲۵ سال پس از پایان دوران وزارتش ، بار دیگر رسما وارد کار اجرایی سیاسی شود ، عامل یأس مردم و مشارکت پایین در انتخابات را نمایندگان مجلس دهم معرفی کرد و گفت نمایندگان تهران کاخ عاج نشین بودند. او نمایندگان شهرستان را هم تهران نشین شده و روسای دفاترشان را هم کارچاق کن لقب داد و گفت تنها یک اقلیتی دلسوز در مجلس کار کردند این عمار👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
مراسم طواف و وداع با شهید مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور 🔸 یار و سرباز مخلص سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 📆 امروز سه شنبه 6 اسفند مراسم طواف: ساعت 16:30 از درب ورودی نواب صفوی مراسم وداع: همزمان با نماز مغرب و عشاء رواق امام خمینی(ره) 📌حرم مطهر رضوی
قرار هروز "فدائیان رهبر" هرروز یک صلوات نذر سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی(روحی فداه)🌹 🍃👌فقط 5 ثانیه (💠)اللّهُمَّ ✨(♥️)صَلِّ ✨✨(💠)عَلَی ✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ ✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ ✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ (💠)اَجْمَعِین 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 کاندیدای وزارت بهداشت رژیم صهیونیستی افشاء کرد: ویروس کرونا در جهت جنگ بیولوژیکی ساخته شده است. 🔹 لوی-ابکاسیس، کاندیدای وزارت بهداشت رژیم صهیونیستی در گفتگو با رادیو ارتش اسرائیل گفت: "بیایید ساده لوح نباشیم، می دانیم که ویروس کرونا به دلیل جنگ بیولوژیکی ساخته شده است. این یک ویروس آزمایشگاهی بود که به بیرون درز کرد". 🖍️ زیبا نیست؟ بعد میگن چرا میگید مرگ بر آمریکا
🌺 ⃣1⃣ °•○●﷽●○•° انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم. بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبود با لحن آرومش گفت : + دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟ _نه این چ حرفیه +خب خداروشکر یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: +اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم‌: _عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم . تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم. شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالب و عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداش و یا چهره جذابش!! سرم و اوردم بالا چشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ساعت صفر عاشقی !! ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعت و همون زمان یکی بهت فکر میکنه .... بہ قلمِ🖊 💙و 💚♥️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌺 °•○●﷽●○•° خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام و بستم یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم +فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟ تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم ‌ بعد وضو جانمازمو باز کردمو ایستادم برا نماز ! بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسمو پوشیدم کولمو برداشتمو رفتم پایین . نگا به ساعت انداختم . یه ربع به هفت بود‌ نشستم پیش مامان و بابا رو میز واسه صبحانه ! یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم . متوجه نگاه سنگین مامان شدم . سعی کردم بهش بی توجه باشه که گفت : +این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر ؟ نمیگن دختره ادب نداره ؟ خانوادش بلد نبودن تربیتش کنن؟ سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم _وا چیکار کردم مگه !! یکم سرم درد میکرد. تازشم خودتون باید درک کنین دیگه . امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست . با این حرفم بابا روم زوم شد و +از کی مصطفی واسه شما شده حواشی؟ تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد +خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟. لقممو تو گلوم فرو بردم و : _نه بابا ‌ پسره خودش ردیه !به من چه . خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم _مامان من که گفتم ... خدایی نمیتونم اونو .... با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند ‌ از جام پاشدم . لپ بابا رو ماچ کردمو ازشون خداحافظی کردم از خونه بیرون رفتم کفشمو از جا کفشی گرفتم و ‌‌.‌... _ بہ قلمِ🖊 💙و ❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌺 °•○●﷽●○•° به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم. سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم _چیشده ریحونم ؟ چرا گریه میکنی !؟ با هق هق پرید بغلم و +فاطمه بابام !!! بابام حالش خیلی بده ... محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم. _چیشده مگه؟مشکل قلبشون دوباره؟خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریم گرفت . از خودم جداش کردمو اشکاشو با انگشتم پاک کردم مظلوم‌نگام کرد . دلم خیلی براش میسوخت‌‌. ۵ سال پیش بود که مادرشو از دست داد ‌.پدرشم قلبش ناراحت بود. از گفته هاش فهمیده بودم که دوتا برادر بزرگتر از خودشم داره. بهم نگاه کرد و +فاطمه اگه بابام چیزیش بشه ... حرفشو قطع کردمو نزاشتم ادامه بده! _خدا نکنهههه. عه . زبونتو گاز بگیر . +قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره ! _ان شالله که خیلی زود خوب میشن .توعم بد به دلت راه نده . ان شالله چیزی نمیشه . مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد . __ اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه . کیفشو جمع کرد . منم چادرشو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه ‌. تنهآ چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم . از فرا منطقی بودنش خوشم میومد . با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد .همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد . همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد . ادمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی به روز و امروزی بود ‌ خودشو به چادر محدود نمیکرد . با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود باهاش تا دم در رفتم . چادرشو جلو اینه سرش کرد . محکم‌بغلش کردمو گونشو بوسیدم . باهم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم . از تعجب حس کردم دوتا شاخ رو سرم در آوردم بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه . _عه عه ریحون اینو نگا ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم . +کیو میگی؟ برگشت سمت محمد و گفت : سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم. +نگفتی کیو میگی؟ با تعجب خیره شدم بهش . _هی..هیچکی دستشو تکون داد به معنای خداحافظی . براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم . عهه عه عه عه. محمدد؟؟؟ داداش ریحانه ؟؟ مگه میشه اصن؟؟ اخه ادم اینقد بدشاانسسس؟؟ ای بابا!! به محمد خیره شدم . چ شخصیتیه اخه ... حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم همو و هم کلامم شده بودیم . بر خلاف خاهرِ ماهش خودش یَک‌آدمِ خشک مقدسِ ... لا اله الا الله بیخیالش بابا اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد . ولی لاکِردار عجب تیپی داره . اینو گفتم خیلی ریز خندیدم . دلم میخاس جلب توجه کنم که نگام کنه . نمیدونم چیشد که یهو داد زدم _ریحووووون ریحانه که حالا در ماشینو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد . +جانم عزیزم؟ نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده ‌ وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم ‌ _جزوه ی قاجارو میفرسم برات !!! اینو گفتمو از خنده دیگه نتونسم خودمو کنترل کنم .خم شدم رو دلم و کلی خندیدم. ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت : +ممنونتم فاطمه جونم . اینو گفت و نشست تو ماشین . بہ قلمِ🖊 💙و ❤️ ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌺 °•○●﷽●○•° یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد . پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن. اه اه اه ‌ اخه چرا این پسره غیر عادیه؟ چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟ چرا کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم . چقدر دلم برای ریحانه میسوخت . دختر تک و تنها بیچاره داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش . دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم. نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام ‌. تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد . وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم . با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم . ____ مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید . به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم ‌ +دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟ _الان این تیکه بود یا ...؟ +تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم نزدیک عیده ها . _مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟ مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار. من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم +اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا . بسه دیگه دختر. خودتو نابود کردی . من نمیزارم مصطفی رو به خاطر .... دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم ‌ و نزاشتم ادامه بده. _مامان من حرفمو گفتم . بین من و مصطفی هیچ حسی نیست حداقل از طرف من. من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم . این مسئله از نظر من تموم شدست . خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش . اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم . وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم‌. وای ! تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم . یه دور زنگ زدم جواب نداد . برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم. ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟ دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم . بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد . دوباره صدا مردونه هه بود . بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌺 °•○●﷽●○•° +سلام با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم . نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه .با عجله گفتم : _الو بفرمایین ؟! دیگه صدایی نشنیدم . فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد. بلند گفتم _دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین !!! اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار . چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد شماره ناشناس بود . برداشتم . جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم . +الو سلام . فاطمه جان ! بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن ‌ _سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟ چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟ +خوبه فعلا بهتره.ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم . شماره خونتونو نداشتم . بعد داداشمم ک .... سکوت کرد . رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم . ادامه داد . +داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم . سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم ‌ _خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه . زنگ زده بودم حالشونو بپرسم . راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات . +دستت درد نکنع فاطمه. ممنون بابت محبتت . لطف کردی . _خواهش میکنم . خب دیگه مزاحمت نمیشم . فعلا خدانگهدار ‌ +خداحافظ. سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ... بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎤 حـاج حسین یکتـــا : شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند ! و ما الان معبریم ؛ در یک پیچ مهـــم تاریخی ! هر کس از حضرت زهـــ💚 ــراء سلام الله علیها طلب کمک کنه ؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت ! وسط این همه انحــراف و شبهه و حرف و حدیثـــــ👥 ... نباید کُپــ کنیم ؛ درست توســـل📿 کنید ؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! مگر اینکه خــدا به کسی نظر کنه ... . شھــدا وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به اربابـــ❤️ کردند ! راست گفتند به امام زمان دوستت داریم و عمل کردند به حرفشون ... . ⚠️ نکنه ما کم بیاریم تو عملیـات ! . ⚠️ سـوخت و ساز و دود نمیخرن ! . ⚠️ حرف ، سر و صدا نمیخرن ! . ⚠️ عمـــــل میخـــــــــرن ! 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
...و روزگاری بر مردم می‌رسد که مرز بین حقّ و باطل به باریکی یک تار موست.... از خدا خواسته ام در میانِ تمامِ های و هوی های عالم، راهِ‌من راهِ تو باشد جنگ و صلح من، جنگ و صلح تو باشد دست من درمیان این شلوغی دوران، چسبیده به ریسمان تو باشد حق تویی راه راست تویی دین من تویی مرا به دین خودت حفظ کن... ‌ ... :)) 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
0116.mp3
2.86M
الحمدلله برای شکرگذاری سیلی وانشاالله خروج کلی استکبارازمنطقه بخوانیم 🙏👂کمتر از10دقیقه با کلام خدا 🎁🍃هدیه به پیامبرص ائمه اطهارعلیهم السلام ودخت گرامیشان، امام وشهید ویاران وشهدای این روزها وشهدای صدراسلام تاکنون وشفای شیمیایی های جنگ تحمیلی،سلامتی امام زمان عج،تعجیل درفرج وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی وانشاالله مجلسی انقلابی 🍃🌼🍃حزب 4جزء29 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌷 -کانال -تحلیلی-بصیرتی-مذهبی-این عمار- بپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهت شهدای هواپیما وعاقبت بخیری سردارشجاع حاجی زاده ودریافت بصیرت جمیع مومنین تفسیرقطره ای آیه 1و6سوره مبارکه القیامه 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
قرار هروز "فدائیان رهبر" هرروز یک صلوات نذر سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی(روحی فداه)🌹 🍃👌فقط 5 ثانیه (💠)اللّهُمَّ ✨(♥️)صَلِّ ✨✨(💠)عَلَی ✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ آلِ ✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ ✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ ✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ ✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ ✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ (💠)اَجْمَعِین 👇👇👇 https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا