030.mp3
2.62M
ازمیلاد
#حضرت_فاطمه_معصومه سلام الله علیهاتاشهادت #حضرت_محسن علیه السلام
🙏👂کمتر از10دقیقه با کلام خدا
🎁🍃هدیه به امام وشهداوشفای شیمیایی های جنگ تحمیلی،سلامتی امامزمان عج،تعجیل درفرج وسلامتی امام خامنه ای مدظله العالی
شکست استکبارجهانی
🍃🌼🍃حزب 2جزء8
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#به_کانال_تحلیلی_بصیرتی_مذهبی_این_عمار_بپیوندید👇👇👇
https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
تفسیر سوره انعام- آیه ۱۴۲
وَمِنَ الْأَنْعمِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَتِ الشَّیْطَنِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ
ترجمه
و بعضى از چهارپایان بارکش و بعضى غیر بارکش و مثل فرش (به زمین نزدیک)اند (و یا از کرک و پشم آنها براى فرش استفاده مى شود) از آنچه خداوند روزى شما ساخته بخورید و از گام هاى (وسوسه انگیز) شیطان پیروى نکنید، چرا که او دشمن آشکار شماست.
در آیه قبل به نعمتهاى خداوند در محصولات کشاورزى اشاره شده و در اینجا به دامدارى و انواع بهره هایى که انسان از حیوانات مى برد.
مراد از کلمه «فَرش»، چهارپایانى مثل گوسفند است که به خاطر نزدیکى بدنشان به زمین، به منزله فرش هستند، یا اینکه از پشم و کرک و موى آنها فرش مى بافند.
بیشتر مفسّران، کلمه «حَمولَة» را به معناى حیوانات باربر دانسته اند، و «فَرش» را حیوانات غیر باربر معنا کرده اند.
پیام ها
۱- هستى و آفریده هایش، مسخّر انسان است. «حمولة و فرشاً»
۲- قانون کلى در حیوانات، حلال بودن مصرف آنهاست، مگر آنکه دلیلى بر حرمت باشد. «کلوا ممّا رزقکم اللّه»
۳- تحریم حلال ها، از گام هاى شیطانى است. «کلوا... و لاتتّبعوا خطوات الشیطان»
۴- تنها توصیه به خامخوارى که امروز در میان گروه کثیرى رواج دارد و نهى از مصرف گوشت، ممنوع است. «و من الانعام... کلوا ممّا رزقکم اللَّه»
۵ - نسبت به خوردنى ها باید مواظب باشیم. «کلوا... و لاتتّبعوا» چنانکه اوّلین اهرم شیطان براى گمراه کردن حضرت آدم، غذا بود.
۶- سر سفره خداوند، از دشمن او پیروى نکنیم. «کلوا ممّا رزقکم اللَّه و لاتتّبعوا خطوات الشّیطان»
۷- سیاست شیطان، انحراف تدریجى است، نه دفعى. «خطوات الشّیطان»
قرار هروز "فدائیان رهبر"
هرروز یک صلوات نذر سلامتی امام خامنه ای مدظله العالی(روحی فداه)🌹
🍃👌فقط 5 ثانیه
(💠)اللّهُمَّ
✨(♥️)صَلِّ
✨✨(💠)عَلَی
✨✨✨(♥️)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💠)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(♥️) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(💠)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(♥️)فَرَجَهُمْ
✨✨(💠)وَ اَهْلِکْ
✨(♥️)اَعْدَائَهُمْ
(💠)اَجْمَعِین
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت عاشورا
کمتراز10دقیقه
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
Samavati-Salavat-shabaniyah.mp3
13.69M
🌺🤲
🤲
♦️صلوات شعبانیه با صدای حاج مهدی سماواتی
🔶این صلوات در وقت زوال ظهر ماه شعبان وارد شده است.
🤲
ایرنا/ محمد جواد ظریف وزیر امورخارجه امروز در بخش هایی از مقاله خود در روزنامه کامرسانت نوشت: «تلاش آمریکا جهت افزایش مستمر لایهها و عمق تحریمها و عدم تامین لوازم و نرمافزارهای ناوبری مورد استفاده شرکتهای هواپیمایی ایران با هدف زمینگیر کردن بخش هوایی ایران و مانعتراشی در استفاده از فناوری اطلاعات در جلوگیری از شیوع کووید-19 همچنان ادامه دارد. بنابراین اعمال تروریسم اقتصادی و درمانی علیه ایران توسط ایالات متحده آمریکا، اشکال مختلفی به خود گرفته است.این اقدامات از منظر حقوقی، نه تنها یک تروریسم اقتصادی و بهداشتی علیه ایران بلکه جنایت علیه بشریت و جامعه جهانی است.»
ناحله🌺
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
مطمئن شدم از چیزی که میخواستم بگم
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم :من قسم میخورم بدون رضایتشون هیچ ماموریتی رو قبول نکنم
+حتی اگه اخراج شی؟
مطمئن بودم هر زمان که بخوام میتونم فاطمه رو راضی کنم .شاید سخت باشه ولی غیر ممکن نیست واسه همین با خیال راحت گفتم : در این صورت هم به قولم عمل میکنم
ریحانه با اخم نگام میکرد .
علت خشمش و میدونستم .من خیلی از دخترایی که ریحانه معرفی میکرد و به این بهانه که ممکنه با کار من موافق نباشن ردمیکردم اما الان ...!
شاید علت تعجب همه به این خاطر بود که اونا چیزی و که من تو نگاه مضطرب فاطمه خوندم
،نمیدیدن.
مادر فاطمه که کنار پدرش نشسته بود آروم بهش چیزی گفت.
پدر فاطمه واکنشی نشون نداد
محسن که سکوت جمع رو دید از نوع شروع کرد به حرف زدن .سعی داشت کارم رو راحت جلوه بده و از خوبی هاش بگه.
تو دلم خدا رو بابت داشتن محسن شکر گفتم
دوباره سکوت به جمع برگشته بود.
همه منتظرشنیدن حرفی از بابای فاطمه بودن
بعد چند لحظه به فاطمه نگاه کرد و گفت :فاطمه جان راهنماییشون کن
فاطمه از جاش بلند شد و میخواست از پله ها بالا بره که من هم با اشاره محسن ایستادم و با لبخند به پدر فاطمه گفتم : حیاط قشنگی دارین .اجاره میدین بریم حیاط ؟
پدر فاطمه با لبخندی که بیشتر به پوزخند شبیه بود،گفت : بله بفرمایید
فاطمه مسیری و که رفته بود و به سمت حیاط برگشت
وایستادم تا اول اون بره بعد من.
پشت سرش بیرون رفتم و درو بستم.
کفشم رو پوشیدم و آروم قدم برداشتم
فاطمه هم کنارم میومد.
رفتم سمت گل های باغچشون که به کناره های حیاط بزرگشون زینت داده بود.
از شدت هیجان نمیدونستم باید چیکار کنم .انقدر حس خوبی داشتم که دلم میخواست مثلِ بچه ها که با دیدن چیزی به وجد میان تو حیاطشون بچرخم.
رو کناره حوضچه نشستم
فاطمه هم روبه روم ایستاد.
لرزش دستاش به وضوح مشخص بود.
فهمیدم اگه بخوایم اینطوری پیش بریم تا فردا فقط باید تو حیاط راه برم
و زیر پای فاطمه هم علف سبز شه
هرچی بیشتر بهش نگاه میکردم بیشتر متوجه تغییرش با دختر سربه هوا و شیطونی میشدم که قبلا میشناختمش .
سر به زیریش و که میدیدم یاد وقت هایی میافتادم که گیج و خیره نگام میکرد.
حس میکردم دلم واسه اون خاطراتم تنگ شده.
همونطور که نگاهم به زمین بود گفتم:بشینید لطفا.
آروم قدم برداشت.داشتم با نگاهم قدم هاش و دنبال میکردم که چشمم خورد به سوسک سیاه و گنده ای که تو فاصله دوقدمی فاطمه رو زمین بود و شاخک هاش و تکون میداد
میخواستم بهش بگم که دیگه دیر شده بود و روش لگد کرد.
با لحن تاسف باری گفتم :بدبخت و کشتینش
با تعجب رد نگاهم و گرفت و رسید به پاهاش
یه قدم عقب رفت.
تا نگاهش به سوسک زیر پاش افتاد
یه جیغ بنفشی کشید و رفت عقب که چادر بلندش زیر کفشش گیر کرد و از پشت کشیده شد.
روی زمین نشست.
خیلی خندم گرفته بود ولی واسه اینکه ناراحت نشه خودم و کنترل کردم
از جام بلند شدم ،با فاصله روی زمین کنارش نشستم .
واسه اینکه فراموش کنه و خجالت نکشه شروع کردم به حرف زدن:
_فاطمه خانوم ،من ازتون یه خواهشی دارم
نگاه خجالت زدش و به من دوخت
_میخوام ازتون خواهش کنم واسه من همیشه یه بله کنار بزارین
منظورم و نفهمید که گفتم :
بودین و شنیدین حرفایی و که با پدرتون زدم
من شغلم اینه و واقعا عاشق کارمم .با تمام سختی ها و...
چند لحظه مکث کردم و گفتم :من نمیتونم شمارو از دست بدم،ولی میخوام که...
سرم و اوردم بالا تا جمله ام و کامل کنم که متوجه قطره اشکی که از گوشه چشماش سر خورد شدم.
دلم گرم شد با اعتماد به نفس بیشتری ادامه دادم: چیزایی که بهتون میگم و نمیتونم از هیچ آدم دیگه ای درخواست کنم من میخوام که همراهم باشین تو مسیری که انتخاب کردم .برای رسیدن به اهدافم حمایتم کنین .تحت هر شرایط با من بمونین
اینایی که میگم شرط نیست هامن در حدی نیستم بخوام براتون شرط بزارم اینا فقط خواهشِ...
بهم این افتخار و میدین ؟همسفرم میشین؟
اشک هاش بیشتر شده بود
_گریه چرا؟مگه روضه میخونم؟
بین گریه یه لبخند شیرین زد و سرش و تکون داد.مثلِ خودش لبخند زدم و یه نفس عمیق کشیدم.
آروم گفتم خدایا شکرت
سرم و سمت آسمون گرفتم
امشب ماه تو قشنگ ترین حالتش بود
کامل و درخشان تر از همیشه بود!
با یه لحن آرومی گفتم : امشب چقدر از همیشه قشنگتره !
بعد چند لحظه با لحن آروم تری گفتم :چقدر شبیه شماست!
+چی!؟
امشب واسه دومین بار صداش و شنیده بودم
چند لحظه بهش نگاه کردم و ماه و نشونش دادم.
لبخند زد واشک هاش و پاک کرد وخجالت زده نگاهش و به زمین دوخت.
دیگه از حرف زدنش نا امید شده بودم که با صدای آرومی گفت: منم یه خواهشی دارم!
از اینکه میخواست حرف بزنه خوشحال شدم و با اشتیاق منتظر ادامه جمله اش موندم
بعد چند لحظه به سختی گفت : میشه هیچ وقت تنهام نزارین؟
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2