ناحله🌺
#قسمت_صد_و_سی
سکوت کرده بود و مظلوم بهم خیره شد .با صدای بغض دار گفت :دلم برات تنگ شده بود
لحنم و آروم تر کردم و گفتم :منم
نگاهش و به فرش زیر پاش دوخت و گفت :معذرت میخوام .حق با توعه.هر کاری کردم ازسر لجبازی بود .محمد من خودم هم نمیدونم چرا اینطوری شدم،چرا انقدر بچه شدم .این رفتارم باعث آزار خودم هم شده .به همچیز گیر میدم .لجباز و یکدنده شدم حتی صدای روح الله هم از این کارهام در اومده.محمد دست خودم نیست یچیزی رو دلم سنگینی میکنه.
بغضش ترکید
+محمد حس میکنم چند وقتیه نمیتونم خوب نفس بکشم .نمیتونم خوب غذا بخورم یا حتی بخوابم .یه چیزیم هست ولی خودم هم نمیدونم چمه .از تظاهر به شاد بودن خستم از همچی خستم،از خودم خسته ام،از سرنوشت سختم خسته ام از تنهاییم ...
بغلش کردم و نزاشتم به حرف هاش ادامه بده
یخورده که گذشت صدای هق هقش قطع شد و فقط آروم اشک میریخت.
روی موهاش و بوسیدم و با لحن آرومی شروع کردم به حرف زدن :
دیگه اینجوری نگو .خدا قهرش میگیره ها .توهر شرایطی که باشیم باید خداروشکر کنیم .هرچیزی یه حکمتی داره عزیزدلم .راضی باش به رضای خدا.
ریحانه از نظر روحی داغون بود خیلی داغون تر از چیزی که فکرش و میکردم
با صدای بغض دارش گفت
+داداشی
_جانم
+میشه دیگه با من اینجوری حرف نزنی؟من فقط تو رو دارم به جای همه ی نداشته هام
خندیدم و گفتم:پس روح الله ی بدبخت چی؟اگه بهش نگفتم.
آه پر دردی کشید و به صورتم خیره شد وگفت: روح الله بوی بابا رو نمیده. روح الله چشم های مامانم و نداره. اون مثل مامان نمیخنده. مثل بابا اخم نمیکنه،مثل بابا حرف نمیزنه،مثل بابا نماز نمیخونه،مثل بابا راه نمیره...ولی محمد تو خودشونی،خود مامان و بابایی،تو...
گریه اش و از سر گرفته بود،به زور جلوی اشک هام و گرفتم و
_باشه آبجی کوچولو باشه،دیگه گریه نکن قربونت برم!
_
با محسن توماشین نشسته بودیم وداشتیم سمت خونه فاطمه اینا میرفتیم.
قرار شد با پدرش حرف بزنیم.
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و لباسم و مرتب کردم و از تو آینه ماشین به خودم نگاه کردم وقتی از مرتب بودنم مطمئن شدم با محسن رفتیم و زنگ آیفون و زدم
در باز شد و رفتیم داخل
تا چشمم به حیاطشون افتاد یاد شب خاستگاری و اتفاقای جالبش افتادم و لبخند زدم.یه یا الله گفتیم که مادر فاطمه اومد بیرون و راهنماییمون کرد بریم تو.
باهاش سلام و علیک کردم و رفتم داخل
بابای فاطمه با نیمچه لبخندی از پله ها پایین اومد و بهمون دست داد.نشستیم ومادرش با چندتا فنجون چایی پیشمون اومد و با فاصله رو یکی از کاناپه ها نشست
منتظر بودم فاطمه رو ببینم .با باباش گرم صحبت شدیم. محسن به ستوه اومده بود
شرط های باباش :باید یه خونه تقریبا بزرگ نزدیک اینجا بگیری.
انتقالی بگیری و برای همیشه بیای ساری
فلان کنی فلان کنی...!
همه این هارو قبول کردم،رسید به مهریه
+خب مهریه دختر من باید به اندازه سال تولدش باشه
با تعجب نگاش کردیم
مامان فاطمه با تشر گفت :احمد
بابای فاطمه بهش نگاه کرد که دیگه ادامه نداد و بلند شد و رفت.
اولش خیال کردم شوخی میکنه
+یعنی هزار و سیصد و...سکه
محسن زد زیر خنده و گفت :آقای موحد شوخیتون گرفته ؟
با تعجب ولی محترمانه گفتم : مگه اومدیم کالا بخریم ؟ میخوایم ازدواج کنیم .این حرفا چه معنی میده ؟
محسن دوباره گفت :احساس نمیکنید یه مقدار زیادی دارین سخت میگیرین!؟این پسری که جلوتون نشسته هیچ حامی نداره. چجوری این همه شرط و به تنهایی و بدون پشتوانه ای قبول کنه ؟محمد،فقط خودشه و خداش
با اینکه اراده داره و تونسته دست تنها تا اینجا برسونه خودش و،ولی این دلیل نمیشه شما این شرط های سخت و براش بزارید.
به من نگاه کرد و گفت
+ببین پسر جون من نگفتم بیای خاستگاری دخترم.حالا که اومدی منم دارم شرایط و بهت میگم. دلت نمیخواد گوش کنی بگو ادامه ندم؟
محسن دستم و گرفت و میخواست بلند شه که نگهش داشتم .یه نفس عمیق کشیدم و
گفتم:بفرمایید
+راستش اصلا قولی که دادی واسه من کافی نیست.شغلت و عوض کن و یه کار کم دردسر وبی خطر واسه خودت جور کن .
از شدت تعجب خندم گرفت
_این حرف و جدی زدین؟
+مگه من باهاتون شوخی دارم ؟
_ببینید آقای موحد ،کار من فقط شغلم نیست .جز اهداف و آرزوهامه نیمی از زندگیمه ،واسش زحمت کشیدم چیزی که شما از من میخواین ممکن نیست !من چطور میتونم ازش بگذرم ؟خیلی براش سختی کشیدم...واسه به اینجا رسیدن خیلی سختی کشیدم نمیتونم به این راحتی از دستش بدم ! واینکه الان تو این جامعه مگه میتونم برم و از نوع یه شغل دیگه پیدا کنم؟
+خب اگه دختر منم به سختی به دست نیاری یروزی کنار میزاریش.اگه دوستش داری باید واسه رسیدن بهش سختی بکشی . من جنس خودم و میشناسم .مردا به اونی که راحت به دست بیارنش پایبند نمیمونن.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌹 خانه مان روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️
بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!😱
از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم💔
همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔، سرباز و فدایی شما...
بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.....
🌹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم...
فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.❤️
📌راوی: مادر شهید مدافع.حرم
مصطفی صدرزاده🌷
#شهید_روز_تاسوعا
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
از بچه های گردان تفحص بود.
همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی
شهدا رو عازم مشهد الرضا علیه السلام
کرده بودند، مشکل اینجا بود عده ای بنا
گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر کم
بودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا.
قول داد و گفت هرجوری شده
من این ۱۳ تا شهید رو میارم!
رفت شلمچه و شروع کرد
گریه و زاری بالای یکی از کانال ها.
آخرش که داشت برمی گشت گفت:
شهدا داریم کاروان می بریم
مشهد الرضا علیه السلام.
۱۳ تا جا هم خالی داریم.
هر کی میاد بسم الله ...
اومد توی کانال،
۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون ...
#شهید_مجید_پازوکی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
khadem shohada:
❤❤❤
#ازدواج_شهدا کجا و ازدواج ماها کجا...❗❓
.
گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبک #شهدا تنگ می شود...
.
. ❤️ ازدواجی به سبک #شهید_ردانی_پور....
که بجای اینکه به فکرِ برگزاری مراسم تجملاتی باشد به فکر رساندن کارت عروسی به حرم #حضرت_معصومه س بود...
مراقب بود در مجلسش #گناه نشود...
آخه #حضرت_زهرا س مهمان ویژه ی مجلسش بود...
.
. ❤️ ازدواجی مثل #شهید_میثمی...
که شبِ عقد از همسرش مُهر در خواست کرد تا #نماز_شُکر بجا آورد...
میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول رقص و بی بند و باری باشد ، اما فهمید که #همسر نعمت خداست و در قبال نعمت باید شکر کرد نه عصیان...
.
. ❤️ یا مثلا ازدواجی شبیه به #شهید_مدق...
که همسرش گفت نمیخواهم مهریه ام بیشتر از یک #جلد_قرآن و #شاخه_نبات باشد...
او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهریه پشتوانه است و حق زن است و ...
.
. ❤️ یا دلم برای ازدواجی به سبک #شهید_کلاهدوز تنگ شده...
که خرید #عقد همسرش یک #حلقه و یک جفت کیف و کفش بود و مراسم عقدش را خیلی ساده با سی چهل نفر مهمون برگزار کرد...
.
. ❤️ یا شهید #محمد_ابراهیم_همت که زندگی شان را در اتاق کوچکی روی پشت بام شروع کردند!
دریغ از یک چراغ خوراک پزی در اوایل زندگی...
.
. ❤️یا شهید #مهدی_باکری که اهل سادگی بود و از تجملات بیزار..
که زندگی را در دو اتاق خانه ی پدری شروع کردند!
همراه با وسایل ضروری زندگی که آن قدر کم بود در یک پیکان استیشن جا می شد...
.
.
آن روز ها مراسم را ساده میگرفتند..✅
در انتخاب همسر به #تقوا و #دیانت توجه میکردند نه پول و ظواهر...✅
#خدایی عمل میکردند و #علوی زندگی میکردند...✅
و در نهایت زندگیشان پایدار بود...
.
.
این روزها سخت درگیر تجملات و ظواهر شدیم و معترض هم هستیم که چرا اینقدر #طلاق و بدبختی زیاد است...⛔
ما بجای توجه به "شعائر" الهی
به "ظواهر" دنیوی توجه میکنیم....⛔
و در نهایت زندگیمان شده این...!
.
.
.
به راستی که همه ی ما میدانیم راه #اهل_بیت و شهدا چیست ...
و وای به حال ما که میدانیم و اینگونه عمل می کنیم...❗
.
.
.
#کاش_کمی_اینچنین_بودیم
#زندگی_اسلامی
#عاشقانه_های_مذهبی
#زندگی_به_سبک_شهدا
#فاتحه_و_صلوات_نثار_روح_پاک_و_مطهر_شهدا
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
✅ سفارش امام رضا علیه السلام برای
روزهای #ماه_شعبان
1) دعا
2) استغفار
3) تلاوت قرآن
4) توبه و ترک گناهان
5) برگرداندن امانات به صاحبشان
6) پاک کردن قلب از کینه مؤمنین
7) توکّل به خداوند در همه کارها
8) تکرار ذکر «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنَا
فِيمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ
مِنْهُ»
📚بحارالأنوار، ج 97، ص 73 به نقل از عیون اخبارالرضا علیه السلام
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#بخوانید
یکی از علمای سادات فرمودند: 👈 چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود.
🌹(وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَرا|(زمر73ً )🌹 👈یعنی مومنین را به سمت بهشت می کشند .
👈از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!!
👈تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحارالانوار برخورد نمودم .که می فرماید: 🌸مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند.
🌸 🍀امام به دیدار محبان می آید .
این ملاقات بسیار طولانی می شود🍀 .
امام_صادق(ع) می فرماید :
🌹هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند .🌹 🌸ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان یابد.🌸
🌷یا ابا عبدالله🌷
تصویر قشنگی ست که در صحنه ی محشر ... ما دور حسینیم و بهشت است که مات است ... 🌺اللهمَ_ارزُقنا🌺
فرا رسیدن ماه شعبان ماه پیامبر مهربانی ها مبارک باد.
✅«تنها»،
«ماهی» که،
«شهادت» ندارد، «شعبان» است،
و،
«تنها»،
«ماهی» که،
«تولّد» ندارد «محرّم» است،
این،
یعنی،
«حسین»، محور «شادی و غم» است.🌹
مــیلاد ســـلطان عــــــشق امام حسین علیه السلام،حضرت ابوالفضل العباس و حضرت سیدالساجدین و مولای عاشقان مهدی موعود تبریک و تهنیت باد.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عملیات روانی رسانه های فارسی زبان این بار درباره زندان ها را مشاهده میکنید.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درخواست خانواده شهدای سلامت از مردم را مشاهده مینمایید.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز جمهوری اسلامی
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ روز جمهوری اسلامی
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ جمهوری اسلامی
👇👇👇این عمار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
هشدارقالیباف به امریکا:
محمدباقر قالیباف در حساب کاربری خود در توییتر نوشت: «آمریکا در عراق سعی میکند ترس خود را پشت ژستهای تهاجمی پنهان کند. ارتشی که در حال فرار به مناطق ظاهراً امن است، حریف مردم قهرمان و مقاوم عراق نیست. اگر کوچکترین خطایی از آمریکا سر بزند همۀ اجزاء جبهۀ یکپارچۀ مقاومت، با تمام توان در کنار مردم، مرجعیت و مجاهدین عراقی خواهند بود.»
👇👇👇این عمار
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10