005.سهم روز پنجم.mp3
3.14M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس
🔷سهم روز پنجم : از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
زهد احمقانه.mp3
3.69M
#شبهه
دیانت چه ربطی به سیاست دارد⁉️
آیا خانم فاطمه زهرا فعالیت اجتماعی،سیاسی داشتند ⁉️
👌اگر درخانه مینشستند و مشغول عبادت و تربیت فرزند بودند ...مظلومانه شهید نمی شدند.
- در طوفانهای آخر الزمان این #نهج_البلاغه راه نجات ماست!!
#فاطمیه_سیاست
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#اطلاعیه
💠 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّـهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ...
🔹 ای کسانی که ایمان آوردهاید! چون برای نماز جمعه ندا درداده شد، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید. این برای شما بهترین است، اگر بدانید...
📿 پس از حدود ۱۱ ماه تعطیلی، نماز جمعه پرشکوه و دشمنشکن مشهد مقدس، به امامت امام جمعه عزیز و محبوب شهر، حضرت آیتالله علمالهدی حفظهالله، فردا در صحن جامع رضوی برگزار میشود.
✳️ به شکرانهٔ این موهبت الهی و با آرزوی نابودی کامل ویروس منحوس، همه میآییم انشاءالله...
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جزءخوانی
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 17
قاری معتز آقایی
🍃حدود30 دقیقه باخدا
🍃💐🍃دور#یازدهم قرآن کریم
هدیه به #امام_حسین_علیه_السلام
و۷۲تن یارصدیق ایشان
ومادرمان #حضرت_زهراسلام_الله_علیها
، حضرت #فاطمه_معصومه_سلام_الله
مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت #نرجس_خاتون_سلام_الله_علیها
✅جهت سرنگونی استکبارجهانی
✅ازبین رفتن صهیونیسم
✅ نجات قدس ازبحرتانهر
✅وظهورمنجی عالم بشریت
#محرم
#ماه_حسین
#ماه_پیروزی_حق_بر_باطل
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا
نماهنگ جدید ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
#أللَّھُمَ_عجِلْ_لِوَلیِڪْ_ألْفَرَج
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد ....
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 علی فانی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
.......... به نام خدا............
خوشا به حال انان که زیبا اما مظلومانه در این دنیا زیستند وخیلی زیباتر ومظلومانه تر از,این سرای,فانی پرکشیدند ودر جوار رحمت حق مأوا گزیدند....
تقدیم به تمامی,شهدای حرم,علی الخصوص شهیدان لشکر فاطمییون,که در پاسداری از حریم اهل بیت ع گوی سبقت را از دیگران ربودند وعاشقانه رفتند,رفتند تا ما با ارامش بمانیم .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
رمان مذهبی و بسیار زیبای #یوزارسیف با موضوع شهدای مدافع حرم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین
آیدی من :
@bashohadatakarbala
آیدی خانم فنودی :
@fanoodi
یوزارسیف قسمت۸۱:
لحظه ها بر خلاف گذشته,کند میگذشت وانگار هر ده دقیقه یک ساعت طول میکشید,همینجور که دور تسبیحم تمام میشد ,صدای ویبره موبایلم شروع به وینگ وینگ کردن ,کرد ,به سرعت خودم را به اوپن رساندم وگوشی را برداشتم ,چشام را بستم وگفتم:سلام یوزارسیفم...چه خبرا؟چرا زودتر زنگ نزدی؟که با,صدای پدرم از پشت گوشی جا خوردم,پدرم که انگار خنده تو لباش بود گفت:یوزارسیف؟!!
با حالتی که حاکی از خجالت بود گفتم:فکر کردم یوسف هست..
پدر:بگذریم,نتیجه کنکور چی شده؟؟
من:نمیدونم,قرار شده یوسف نگاه کنه وبه منم بگه...
پدر:که اینطور...هروقت نتیجه به دستت رسید منم بی خبر نذار,راستی امروز ساسان را گرفتن,گفتم بهت بگم که خوشحال شی...
با خوشحالی گفتم:خدا را شکررر,چشم ,به محض اینکه نتیجه را فهمیدم ,به شما زنگ میزنم.
تا گوشی را قطع کردم ,هنوز زمین نگذاشته بودم که دوباره زنگ خورد واینبار چشم بسته جواب ندادم ودیدم اسم سمیه است,وصلش کردم:الو سمیه,شیری یا روباه؟؟
سمیه که انگار حالش خیلی خوش بود گفت:زر زری جون ,من تربیت معلم قبول شدم,الان شما بایه معلم مملکت صحبت میکنید...
دوباره خنده ای زدم وگفتم:خدا را شکرررر,بازم همت علیرضا,زود بهت خبر داده ,از یوزارسیف ما که خبری نشد ویکهو با یه فکر تمام تنم یخ کرد,نکنه نکنه من قبول نشدم؟که با حرف سمیه مطمین شدم که خبرایی هست..
سمیه:خوب دختر خوب ,حتما یه دلیل داشته که خبری به دستت نرسیده ,حالا خودت را ناراحت نکن ,هنوز تو تازه دیپلم گرفتی وسالها درپیش داری به قول قدیمیا شب دراز است وقلندر,بیدار,حالا فوقش الان نشد ,سال دیگه...
بند دلم پاره شد وبالکنت گفتم:نکنه من قبول نشدم؟سمیه, جان علیرضا توچیزی میدونی؟
سمیه پقی زد زیر خنده وگفت:خط قرمز من جان علیرضاست لطفا قسم نده,الانم بیا در را باز کن که پشت درخونه تان ,زیر پامون علف سبز شد...
بااین حرفش کاملا فهمیدم که من چیزی قبول نشدم... حتما چون جایی قبول نشده بودم ,یوزارسیف از سمیه خواسته بیاد کنارم تا دلداریم بده...اشکم سرازیر شد,اخه من خیلی خیلی تلاش کرده بودم...اخه جواب بابا را چی بدم؟؟
اینقدر توبهت بودم که یادم رفت سمیه پشت دره وبا صدای,ایفون به خود امدم..
ادامه دارد ...
نویسنده...حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف قسمت۸۲:
ایفون را برداشتم وگفتم:ببخشید سمیه جان ,حواسم نبود الان کلید را میزنم بیا بالا...
سمیه از پشت گوشی تلفنم دوباره خنده ای زدگفت:نه خیرم ,خانم خانما ,باید خودت بیای پایین ,اخه ناسلامتی معلمم هااا بپر بیا پایین...
با بی حوصلگی گفتم:داد از دست تو ورپریده وچادرم را سرم کردم,در ورودی خانه ما جدا از در ورودی واحدپایین بود,در واحدمان را که باز کردم ,زن داداشم جلو در واحد خودشون بود وبه محض دیدن من گفت:زری جان,ساسان را گرفتن,توچکار کردی کنکور را؟
با لبخند گفتم:خدا را شکر,پول حلال گم نمیشه,تبریک میگم,کنکور هم نمیدونم ,قراره یوسف نگاه کنه وخبرش را بگه...
زن داداش سری تکان داد وتعارفی کرد ورفت داخل خونه اش...
با دوو خودم را به در خونه رساندم ,اخه چند دقیقه ای که با زن داداشم صحبت کرده بودم ,سمیه پشت در حیرون بود...
به محض اینکه در را باز کردم,یه دسته گل رز سرخ,مثل دسته گل خواستگاریم جلو صورتم گرفته شد...
دسته گل را زدم کنار وهمینطور که محو گلها بودم گفتم:چقد خودت را تحویل میگیری دختر...
وبا خنده ی یوزارسیف به خود امدم که گفت:نه زر زری بانو....خانم دکتر را تحویل گرفتیم....
وبااین حرفش انگار دنیا را به من داده بودند...یعنی سمیه باز اتیش سوزونده بود واینبار دست یوزارسیف هم بند شده بود ویا به قول معروف کمال همنشین در,او اثر کرده بود ,با شیطنت خبر خوش ,قبول شدنم را به من دادند....
خدا را شکر....زندگی چقدر خوش میامد وخوش میگذشت ....بهرام به خواسته اش رسیده بود.
بابا بالاخره دخترش,پزشکی قبول شده بود ومن در کنار یوزارسیفم ,عشق دنیا را به جان میکشیدم وقرار بود اول هفته,قبل از شروع کلاسهای دانشگاه به اتفاق علیرضا وسمیه ,ماه عسل بریم سوریه واین ارزویی بود رو دلم که داشت براورده میشد...من ...یوزارسیف وحرم بی بی....
بعضی وقتا دلم هری میریخت پایین اخه,همه چی خیلی خوب پیش میرفت,میترسیدم که همش یه خواب باشه...اما چه کنم غیر,از توکل برخدا ...
ادامه دارد...
نویسنده ....حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
یوزارسیف قسمت ۸۳:
دیشب تا صبح خواب به چشمام نیامد از شوق سفر ارام وقرار نداشتم ,ساعت ۸صبح پرواز به مقصد دمشق داشتیم,برا نماز که پا شدیم دیگه بی قرار تر شدم,قرار بود صبحانه را پایین خونه بابام صرف کنیم واز همونجا بابا برسانتمان فرودگاه...
بالاخره با سلام وصلوات وبین گریه های مادر وبغضهای بابا ,راهی شدیم,هنوز باورم نمیشد الان که کنار سمیه نشستم ودوطرفمان را هم همسران عزیزمان اشغال کردند,بازهم برایم باورپذیر نیست که راهی سفرعشق به سرزمین عشاق هستیم,سرزمینی که خیلی از جوانان مسلمان ,عباس وار خود را فدایی حریم دخت بزرگ فاطمه زهراس,عمه جانمان زینب س کردند,از جان خویش گذشتند تا این حرامیان تکفیری از مرز کشور ما نگذرند,سر دادند تا ناموسشان اسیر دست دیو سیرتان ,انسان نما,نشوند ودرپیشگاه خدا سربلند باشند,مظلومانه پریدند تا ناجوانمردانه امنیت ما نپرد وچه بسیارند کسانی که این جانفشانیها را, نمیبینند وگاهی خود را به ندیدن میزنند وبی انصافانه ,نبرد این پاک سیرتان افلاکی را برای پول ودنیای خاکی میدانند...
با هواپیمایی که مدافعان حرم را به مقصد سفرشان میبرد ,همراه شده بودیم ووقتی که دیدم ,تنها زنهای همسفر این کاروان ,ما نیستیم تعجب کردم ویوزارسیف برایم توضیح داد که بعضی از مدافعان ,همسرانشان وگاهی,فرزندانشان را با خود میاورند,از قرار معلوم,یوزارسیف من ,یکی از پای ثابتهای این کاروان بود وهروقت عملیات بزرگی,قرار بود انجام شود,ایشان حضور داشت واما علیرضا فقط یکبار قبل از این سفر موفق به سربازی حریم ال طه وجانبازی در راه عمه جانمان زینب س شده بود واین دفعه ی دومش بود که قسمت شده بود این سفرماه عسل زندگیشان هم باشد...
به خاطر بی خوابی دیشب ,چندبار پلکهایم سنگین شد که با,شیطنتهای,سمیه ,یکبار هم موفق به خوابیدن نشدم وبالاخره بعد از,ساعاتی انتظار,خلبان هواپیما,فرود به سلامت ما را در فرودگاه دمشق از طریق بلندگو اعلام نمود ....
دلهره ای عجیب سراسر وجودم را فرا گرفت,نمیدانستم این دلهره خبراز چه میدهد وان را گذاشتم پای شوقم به این سفر,اما انگار احساسات درونم زودتر از من اینده ای نه چندان دور را میدیدند...
ادامه دارد....
نویسنده....حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#بخش_هشتاد_چهار
از هواپیما که پیاده شدیم,باورم نمیشد که درفرودگاه شهری مهم پیاده شدیم,اخه به بیابانی سوت و کور بیشتر شباهت داشت تا به فرودگاه...
تمام مسافران را که همگی از مدافعان حرم بودند به هتلی در دمشق منتقل کردند طبقه ی دوم هتل دو سوییت که روبه روی هم بودند را به خانواده یوزارسیف وعلیرضا دادند.
واردسوییت شدیم,جای راحتی به نظر میرسید ودرضمن با وسایلی مجلل پوشیده شده بود واین موضوع نشانه ای از زمان شکوه این شهر ورونق,گردشگری ان میداد,به راستی که زمانی پیش ,سوریه ودمشق ,انگار عروس خاورمیانه بود وهرکس هوس گردش وسیر وسیاحت وتفریح به سرش میزد ,ناخوداگاه در ذهنش نام سوریه به درخشش میافتاد واین تکفیریهای بی دین که سنگ خلافت اسلامی را به سینه میزنند با وحشیگریهایشان چه به روز این کشور زیبا اورده بودند,اری انها مبلغ اسلام بودند اما,نه اسلام ناب محمدی بلکه اسلام ناب اموی که بنیانگذارش معاویه علیه العنه بود که فرسنگها با اسلام حقیقی فاصله داشت واز دین فقط نامش را یدک میکشیدند تا اغفال کنند جهانیان را وجیب خودشان را از مال دنیا سرشار نمایند وتاریخ نشان داد که دنیا,به تفی نمیارزد واز انهمه جلال وجبروت معاویه ویزید هیچ نمانده بود اما بالعکس از اسیران دمشق که روزگاری درکاخ یزید به غل وزنجیر کشیده شده بودند الان جلال وجبروتی ملکوتی برجای مانده بود که هزاران هزار امثال یوزارسیف من جانها را,برای حراستش درطبق اخلاص قرار داده بودند...
به ما گفتند ساعتی استراحت کنیم وپس از,ان اماده بشویم تا نماز,ظهر وعصرمان را در حریم عمه جان سه ساله مان ,بخوانیم...
از شوق حضور در حریم بی بی رقیه خاتون دل در دلم بیقراری میکرد ...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
#بخش_هشتاد_پنج
وقت خوابیدن نبود,دوشی گرفتیم ولباسی عوض کردیم وهمراه بقیه ی کاروان راهی حرم بی بی رقیه س شدیم...
یوزارسیف مثل راهنمایی کارکشته که انگار عمری را دراین کشور به سر کرده بود,جای جای شهر را بااسم ومشخصات کامل میگفت وگاهی خاطراتی,از دوران اسارت آن مکانها در چنگال داعش میگفت,جالب,اینجا بود که نام تک تک عملیات ازادسازی,مکانهای شهر وحتی نام شهدایی که جلوی چشمانش در ان مکانها پرکشیده بودند را میدانست,در دلم به حال یوزارسیف غبطه خوردم وارزو کردم کاش من هم مرد بودم میتوانستم مثل یوزارسیف ,خدمت کنم وبااین فکر اهی کوتاه کشیدم,یوسف که تک تک حرکات من برایش مهم بود ,دست مردانه اش را روی دستم گذاشت وگفت:چرا آه کشیدی؟
با من ومن گفتم:هیچ...ارزو.میکردم کاش مثل تو مرد بودم میتوانستم مدافع حریم زینبی,باشم...
بالبخندی ملیح نگاهم کرد ودست مرا به لبهایش نزدیک کرد وهمانطور که بوسه ای,برمیچید گفت:تو مرا همراهی کن وهیچ وقت,هیچ وقت حتی زمانی که شاید من نبودم,ناشکری نکن,مثل بی بی زینب س صبوری کن ومن قولت میدهم اجر مجاهدتی بیش از سربازی ما,برایت بنویسند...
بااین حرف یوزارسیف,پشتم لرزید ,اخر من طاقت فراق هرکه را داشته باشم ,طاقت هجران یوسف را نخواهم داشت...
در همین صحبتها بودیم که به ورودی خیابان حرم رسیدیم وگنبد فیروزه ای رنگی چشمها را مینواخت,باید پیاده میشدیم,از ابتدای خیابان تا رسیدن به حرم دکانهای زیادی بود اما بیشتر انها هرچه که داشتند,ازخوردنی وپوشیدنی و...بازهم عروسک جز اجناسشان بود,اخه حریم روبه رویمان,حرم دخترکی سه ساله بود که با دستان کوچکش,گره های بزرگی باز میکرد...دخترکی پاک که روزگاری اسیر خفاشان خون اشام شده بود وبرای التیام داغ پدرش,نه عروسک,نه اب وغذا ,بلکه شلاق وکتک برایش,به ارمغان میاوردند وناجوانمردانه برای پاشیدن نمک به زخم دلش,سر بریده پدر را به دختر نشان دادند تا از دست بهانه هایش که همه به نبود پدر ختم میشد ,خلاص شوند....مگر یک دختر....مگر یک کودک...مگر یک موجود سرشار,از,مهر وعاطفه چقدر میتواند توان ناملایمات را داشته باشد....وای من....خاکم به سر....رقیه س ان شب چه کشید با مهمانی که باسر به سویش امده بود؟؟!!
درحین رفتن ناخوداگاه به سمت دکانی رفتم که عطروانگشتر و...داشت وعروسکی را که زیباتر از,بقیه بود به دست گرفتم,اخر میخواستم دست خالی,به حرم نروم ,یوزارسیف درحالیکه لبخندی غمگین میزد,پولش را حساب کرد...
هرچه که جلوتر,میرفتم,بغض گلویم سنگین تر میشد وعروسک را بیشتر,به خود فشار میدادم...
وارد حرم شدیم,حالم دست خودم نبود,با زبان بی زبان با سه ساله ی شام واگویه میکردم
شه زاده ی خیرالنسا,رقیه ی بنت الحسین
دخت علی مرتضی,رقیه ی بنت الحسن
اری,اینجا حریم سند مظلومیت حسین ع است,اینجا گوشه ای از,عرش اعلاست که بر زمین فرو افتاده وملایک برای دیدار دختری سه ساله ,صف کشیده اند ,اینجا حریم ناموس شیعه است وما چشمان هیز,شیطان صفتان عالم را از کاسه به در خواهیم اورد اگر گوشه ی چشمی به این حریم داشته باشند,ما به این دنیا امده ایم برای,اثبات همین عشق ,برای به تصویرکشیدن همین ارادت,برای از جان گذشتن در,حریم ال طه....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
4_1252058012747563176.mp3
2.69M
روضۀ حضرت زهرا(س)
از "شهید تورجی زاده"
گفتهاند روضه را به درخواست
"شهید حاج حسین خرازی"
از پشت بیسیم خواند،
و بعد پشت تمامی
بیسیمهای جبهه
پخش شد...
#فاطمیه
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
خاطره ای از شهید تورجی زاده
به نقل از همرزمِ شهید #حسن_مردیها↓
هرچه درجه معنویت و صفای باطنی شخص بیشتر بود، علاقه زیادتری به او داشت.
هرکس در گردان، نماز شب خوان و گریه کن بود، حتما با او رابطه داشت.
بی دلیل نبود که بیشتر دوستان صمیمی او به شهادت رسیدند.
به خاطر دارم وقتی شهید علی روزگاری به شهادت رسید، تا چند روز گریه میکرد و ناراحت بود.
یک روز میگفت:« علی، میدانی چرا من اینقدر سید رحمان هاشمی را دوست دارم؟
اینقدر مؤمن است، اینقدر با خدا و اهل رعایت است؛ حتی هنگامی که با بچهها با موتور حرکت میکنیم، اگر از جایی که خلاف قوانین راهنمایی و رانندگی است برویم، اعتراض کرده و اگر به حرفش اعتنا نکنیم از موتور پیاده میشود و با ما نمیآید.
گاهی من سر به سرش میگذارم و کمی از راه را میروم و او هم پیاده راه را ادامه میدهد.»
🍃آری،
پیوند های دنیایی از بین خواهد رفت که:« و لا صِدیق حَمیم »؛
ولی مردان خدا برای رسیدن به مقصود،
با افراد صالح و متدین دوستی و معاشرت میکردند و اکنون نیز در سرای دیگر؛
« في مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر »
حلقه های دوستانه زده، گفتگوهای پسندیده میکنند ...🍃
( 📚#یازهرا )
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
AUD-20200803-WA0001.mp3
783.8K
#استاد_عالی
🔖راه گرفتن حاجات سنگین
■کارسازترین توسل
توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ❇️
#حضرت_فاطمه زهرا سلام الله علیها
👈راه گرفتن حاجت سنگین با توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
✨بسم رب الشهدا والصدیقین✨
ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز تقدیم به روح پاک و مطهر شهید، حاج قاسم سلیمانی وشهید ابو مهدی المهندس
🌹سهم روز ششم: ۹۹/۱۰/۲۵
🔻 از حکمت ۵۱ تا حکمت ۶۵🔻
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: عيب تو تا آنگاه كه روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت51
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود:سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترينشان به هنگام كيفر دادن است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت52
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: سخاوت آن است كه تو آغاز كني، زيرا آن چه با درخواست داده مي شود يا از روي شرم، و يا از بيم شنیدن سخن ناپسند است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت53
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: هيچ بی نيازی چون عقل، و هيچ فقری چون نادانی نيست، هيچ ارثی چون ادب، و هيچ پشتيبانی چون مشورت کردن نيست.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت54
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: شكيبایی دو گونه است، شكيبایی بر آنچه خوش نمی داری، و شكيبایی در آنچه دوست می داری.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت55
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: ثروتمندی در غربت، مانند در وطن بودن است، و تهيدستی در وطن غربت است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت56
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: قناعت ثروتی است پايان نا پذير.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت57
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: ثروت، ريشه شهوت هاست.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت58
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: آن کسی که تو را هشدار داد، مانند كسی است كه تو را مژده داد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت59
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: زبان تربيت نشده درنده اي است كه اگر رهايش كني مي گزد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت60
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: نيش زن شيرين است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت61
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن، و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آنان ببخش، به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت62
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: شفاعت كننده چونان پر و بال درخواست كننده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت63
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠 و درود خدا بر او فرمود: اهل دنيا سواراني در خواب مانده اند كه آنان را مي رانند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت64
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
💠و درود خدا بر او فرمود: از دست دادن دوستان غربت است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت65
┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄