eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
637 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
040.سهم روز چهلم.mp3
2.92M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز چهلم : از حکمت ۳۷۳ تا حکمت ۳۷۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️انقلابی ها درزمین دشمن بازی نکنند 👂👀خوب ببینیدوبشنویدو https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴 یک احتمال خطرناک و وظیفه نمایندگان فقط دو روز تا پایان مهلت مجلس به آمریکا و شرکایش جهت اجرای کامل تعهدات برجامی باقی مانده است. با توجه به سابقه بسیار بد دولت در سیاست خارجی ، احتمال این امر وجود دارد که آمریکا با ارسال پیامی خشک وخالی اعلام کند که حاضر است تحریم ها را بردارد و دولت ما نیز با ذوق زدگی هرچه تمام تر این حرکت را پایان تحریم ها اعلام نماید. راستی آزمایی هم که دست خود دولت است و با تجربه هفت ساله ، به این دولت هیچ اعتمادی نیست. بنابراین نمایندگان انقلابی مجلس بایستی در این چند روز بسیار هوشیار باشند تا دوباره سرِ ملت و مملکت کلاه گشادی نرود ... ✍️"قاسم اکبری"
🔴⭕️ تلنگر مهم ،مهم،مهم ✍️بیخود وقت خود را صرف تبلیغ فلان کاندیدا نکنیم؛ بهتر است آن را صرف تبیین گفتمان انقلابی کنیم! تقریبا همه چیز در مناظرات شب‌های آخر انتخابات مشخص می‌شود... احمدی نژاد یا روحانی را عوام نمیشناختن، حتی خواص هم انتظار رسیدن آن‌ها به قدرت اول اجرایی کشور را نداشتن الان نبینید که یه عدّه زیادی میگن جلیلی و یه عدّه هم میگن محمد؛ نزدیک انتخابات جیره‌خوران اصلاح‌طلبا سرشون رو از زیر برف در میارن و عملیات‌های گسترده روانی علیه ذهن مخاطب میرن الان وقتشه ما تفکر اصیل انقلابی رو جوری معرفی کنیم؛ که لیبرال‌ها زمین و زمان رو هم گاز گرفتن، نتونن دوباره رو گول بزنن... یادمون نره کانال‌های زرد و عامّه‌پسند با پول بیت‌المال خریداری شده و در ۱ ثانیه میتونن با اقسام دروغ و تهمت با شخصیت افراد بازی کنن؛ پس الان باید تمام توانمون رو وقف معرفی تفکّر اصیل انقلابی کنیم! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴افشاگری دکتر «رِینِر فولمیش» عضو کمیته مستقل تحقیق کرونا در آلمان از کشتار مخفیانه سالمندان توسط واکسن امریکایی وقتی تو جامعه‌ای ارزش انسان‌ها فقط به آورده اقتصادیشون باشه، باید هم بخوان زودتر از دست سالمنداشون راحت بشن... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔴سفر آقای به عراق که با استقبال کم نظیر مردمی، سران احزاب، قبائل و دولت عراق همراه شد، نقشی مهم در تقویت اکثر ویژگیهای ذیل در داشت: ۱.مردم متحد (ایران، عراق، سوریه، لبنان و یمن) ۲.فرهنگ مشترک (اربعین، ایثار و شهادت) ۳.سیاست مشترک سران (مقاومت و استکبارستیزی) ۴.سرزمین و کریدور زمینی متصل از سواحل مکران وخزر تا مدیترانه ۵.نیروی نظامی متحد (بسیج ایران، حشد الشعبی عراق، حزب الله لبنان، بسیج مردمی سوریه، حماس فلسطین و انصارالله یمن) *گام بعدی باید تشکیل "اتحادیه اقتصادی جبهه مقاومت" باشد که نقش و ایران در آن کلیدی است. ✍️ مالک شریعتی نیاسر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحدیر (تند خوانی قرآن) جزء 22 قاری معتز آقایی 🍃حدود30 دقیقه باخدا 🍃💐🍃دور قرآن کریم هدیه به و۷۲تن یارصدیق ایشان ومادرمان ، حضرت مادرمکرمه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت ✅جهت سرنگونی استکبارجهانی ✅ازبین رفتن صهیونیسم ✅ نجات قدس ازبحرتانهر ✅وظهورمنجی عالم بشریت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 به دنيا آرامش یافتن در حالی كه ناپايداری آن مشاهده می گردد، از نادانی است، و كوتاهی در اعمال نيكو با وجود يقين به پاداش آن، زيانكاری است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمينان پيدا كردن از عجز و ناتوانی است. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 از خواری دنيا نزد خدا همان بس كه جز در دنيا، نافرمانی خدا نكنند، و جز با رها كردن دنيا به پاداش الهی نتوان رسيد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 جوينده چيزی يا به آن يا به برخی از آن، خواهد رسيد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 خيری كه در پی آن آتش باشد، خير نخواهد بود، و شری كه در پی آن بهشت است شر نخواهد بود، و هر نعمتی بی بهشت ناچيز است، و هر بلایی بی جهنم، عافيت است. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 آگاه باشيد كه فقر نوعی بلاست، و سخت تر از تنگدستی بيماری تن، و سخت تر از بيماری تن، بيماری قلب است، آگاه باشيد كه همانا عامل تندرستی ،تقوای دل است. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 آن كس كه كردارش او را به جایی نرساند، بزرگی خاندانش، او را به پيش نخواهد راند. (در نقل ديگری آمده ) آن كس كه ارزش خويش از دست بدهد، بزرگی خاندانش او را سودی نخواهد رساند. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
041.سهم روز چهل و یکم.mp3
3.83M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی وشهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز چهل‌ویکم : از حکمت ۳۷۸ تا حکمت ۳۸۹
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 بخل ورزيدن كانون تمام عيبها، و مهاری است كه انسان را به سوی هر بدی می كشاند. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 ای فرزند آدم! رزق و روزی دو گونه است، روزیی كه تو آن را جویی، و روزیی كه تو را می جويد، كه اگر به سراغش نروی به سوی تو آيد، پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه، كه برطرف كردن اندوه هر روز از عمر تو را كافي است، پس اگر سال آينده، در شمار عمر تو باشد همانا خدای بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد، و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه كار است؟ كه هرگز جوينده ای در گرفتن سهم روزی تو بر تو پيشی نگيرد، و چيره شونده ای بر تو چيره نگردد، و آن چه برای تو مقدر گشته بی كم و كاست به تو خواهد رسيد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 چه بسيار كسانی كه در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسيدند، و چه بسيار كسانی كه در آغاز شب بر او حسد می بردند و در پايان شب عزاداران به سوگشان نشستند. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشی، و چون گفتی، تو در بند آنی ، پس زبانت را نگهدار چنان كه درهم و دينار را نگه میداری، زيرا چه بسا سخنی كه نعمتی را طرد يا نعمتی را جلب کرد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 آنچه نمی دانی مگو، بلكه همه آنچه را كه می دانی نيز مگو، زيرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چيزهایی را واجب كرده كه از آنها در روز قيامت بر تو حجت آورد. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄ 💠 بترس كه خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خويش نيابد، پس آنگاه از زيانكارانی، هرگاه نيرومند شدی توانت را در طاعت پروردگار بكار گير، و هرگاه ناتوان گشتی، ناتوانی را در نافرمانی خدا قرار ده. 📒 ┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای مدافع حرم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه نظر ، انتقاد و پیشنهادی رو می تونین به آیدی من و یا آیدی خانم فنودی انتقال بدین آیدی من : @bashohadatakarbala آیدی خانم فنودی : @fanoodi
❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞 ❤️ ❤️ امروز خودم برات غذا درست میکنم... پلہ هارو دوتا یکے رفتم پاییـݧ بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد. سلام ماماݧ إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟حالت خوبہ؟؟ لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنوݧ. ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟ ݧ الاݧ میخواستم پاشم بزارم.شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل نداریم ماماݧ جاݧ . اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم ݧ اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــݧ. بااصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد. خوب قورمہ سبزے بزارم؟؟؟ الاݧ نمیپزه کہ اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم .علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم. مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم.کجا میخواد بره؟؟؟ واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید. إم .إم هیچ جا ماماݧ خودت گفتے امشب میخواد بره ابروهامو دادم بالا و گفتم:مـݧ؟؟؟؟حتما اشتباه گفتم خدا فاطمہ رو رسوند .با موهاے بهم ریختہ و چهره ے خواب آلود وارد آشپز خونہ شد با دیدݧ مـݧ تعجب کرد :إ سلام زنداداش اینجایے تو؟؟؟؟ بہ سلام خانم .ساعت خواب?? واے انقد خستہ بودم بیهوش شدم باشہ حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بہ مـݧ کمک کـݧ با کمک فاطمہ غذا رو گذاشتم .تا آماده شدنش یکے دوساعت طول میکشید علے پیش بابا رضا نشستہ بود از پلہ هارفتم بالا .وارد اتاق علے شدم و درو بستم . بہ در تکیہ دادم و نفس عمیقے کشیدم .اتاق بوے علے رو میداد میتونست مرحم خوبے باشہ زمانے کہ علے نیست همہ جا مرتب بود و ساک نظامیش و یک گوشہ ے اتاق گذاشتہ بود لباس هاش رو تخت بود کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم نا خودآگاه یاد اوݧ باز و بند خونے کہ اردلاݧ آورده بود افتادم اشک از چشمام جارے شد .قطرات اشک روے لباس ریخت اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ،دوست نداشتم بہ چیزے فکر کنم ،بہ یہ خواب طولانے احتیاج داشتم ،کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و ،وقتے کہ اومد بیدار شم. با صداے بازو بستہ شدݧ در بہ خودم اومدم. علے بود . اسماء تنها اومدے بالا ؟؟چرا مـݧ صدا نکردے کہ بیام؟؟ آخہ داشتے با بابا رضا حرف میزدے راستے علے نمیخواے بهشوݧ بگے؟؟ الاݧ با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش :بابا زیاد مخالفتے نداره اما ماماݧ ݧ ،قرار شد بابا با ماماݧ حرف بزنہ اسماء خانواده ے تو چے؟؟ خانواده ے مـݧ هم وقتے رضایت منو ببینـݧ راضے میشـݧ اسماء بگو بہ جوݧ علے راضے ام. راضے بودم اما ݧ ازتہ دل ،جوابے ندادم،غذارو بهونہ کردم و بہ سرعت رفتم پاییـݧ مادر علے یہ گوشہ نشستہ بود داشت گریہ میکرد پس بابا رضا بهش گفتہ بود . با دیدݧ مـݧ از جاش بلند شد و اومد سمتم. چشماش پر از اشک بود دوتا دستش و گذاشت رو بازومو گفت:اسماء ،دخترم راستش و بگو تو بہ رفتـݧ علے راضے یاد مامانم وقتے اردلاݧ میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:بلہ پاهاش شل شد و رو زمیـݧ نشست بر عکس ماماݧ آدم تو دارو صبورے بود و خودخوري میکرد . دستش و گرفت بہ دیوار و بلند شد .و بہ سمت اتاقشوݧ حرکت کرد خواستم برم دنبالش کہ بابا رضا اشاره کرد کہ نرو آهے کشیدم و رفتم بہ سمت آشپز خونہ .غذا آماده بود سفره رو آماده کردم و بقیہ رو صدا کردم اولیـݧ نفر علے بود کہ با ذوق شوق اومد بعد هم فاطمہ و بابا رضا همہ نشستـݧ علے پرسید:إ پس ماماݧ کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید مـݧ الاݧ صداش میکنم بعد از چند دیقہ مادر علے بے حوصلہ اومد و نشست غذا هارو کشیدم بہ جز علے و فاطمہ هیچ کسے دست و دلشوݧ بہ غذا نمیرفت علے متوجہ حالت مادرش شده بود و سعے میکرد با حرفاش مارو بخندونہ. ساعت ۵بود گوشے و برداشتم و شماره ے اردلاݧ و گرفتم. بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت. الو الو سلام داداش بہ اهلا وسهلا کربلایے اسماء خوبے خواهر؟؟یہ خبرے چیزے از خودت ندیا .مـݧ اخبارتو از شوهرت میگیرم خندیدم و گفتم.خوبے داداش،زهرا خوبہ ؟؟ الحمدوللہ داداش میدونے کہ علے امروز داره میره ،میشہ تو قضیہ رو بہ ماماݧ اینا بگے؟؟ گفتم اسماء جاݧ گفتے؟؟؟!! آره خواهر.ما ساعت ۸میایم اونجا براے خدافظے آهے کشیدم و گفتم باشہ خدافظ. ظاهرا مـݧ فقط نمیدونستم ،پس واسہ همیـݧ بهم زنگ نمیزنـݧ میخواݧ کہ تا قبل از رفتنش پیش علے باشم . ساعت بہ سرعت میگذشت . باگذر زماݧ و نزدیک شدݧ بہ ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد تو دلم آشوب بود و قلبم بہ تپش افتاده بود ساعت ۷و ربع بود.علے پاییـݧ پیش مامانش بود تو آیینہ خودم ونگاه کردم .زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود . لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم . این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞 ❤️ ❤️ لباس هامو عوض کردم و یکم بہ خودم رسیدم . ساعت ۷ونیم شد علے وارد اتاق شد بہ ساعت نگاهے کرد و بیخیال رو تخت نشست میدونستم منتظر بود کہ مـݧ بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. بغضم گرفتہ بود اما حالا وقتش نبود . چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے دیره پاشو... لبخندے از روے رضایت زد و بلند شد لباس هاشو دادم دستش و گفتم:بپوش دکمہ هاے پیرهنشو دونہ دونہ وآروم میبستم و علے هم با نگاهش دستهامو دنبال میکرد دلم نمیخواست بہ دکمہ ے آخر برسم ولے رسیدم . علے آخریشو خودت ببند از حالم خبر داشت و چیزے نپرسید موهاش و شونہ کردم و ریشهاشو مرتب .شیشہ ے عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتے نیست بوش کنم . مثل پسر بچہ هاے کوچولو وایساده بود و چیزے نمیگفت :فقط با لبخند نگاهم میکردم از کمد چفیہ ے مشکے و برداشتم و دور گردنش انداختم. نگاهموݧ بهم گره خورد .دیگہ طاقت نیوردن بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد . بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش .گریم شدت گرفت نباید دم رفتـݧ ایـݧ کارو میکرد اوݧ کہ میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامہ ،داشت پشیمونم میکرد قطره اے اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود. سرمو بلند کردم.علے هم داشت اشک میریخت خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم . مرد مگہ گریہ میـکنہ علے لبخند تلخے زدوسرشو تکوݧ داد. ماماݧ اینا پاییـݧ بودݧ . روسرے آبے رو کہ علے خیلے دوست داشت و برداشتم و انداختم رو سرم. اومد کنارم ، خودش روسریمو بست و گونمو بوسید لپام سرخ شد و سرمو انداختم پاییـݧ دستم و گرفت و باهم رو تخت نشستیم سرمو گذاشتم رو پاش . علے ؟؟ جاݧ علے؟؟؟ مواظب خودت باش چشم خانوم قول بده ،بگو بہ جوݧ اسماء بہ جوݧ اسماء . خوشحالم کہ همسرم،همنفسم ،مردمـݧ براے دفاع از حرم خانوم داره میره منم خوشحالم کہ همسرم،همنفسم،خانومم داره راهیم میکنہ کہ برم علے رفتے زیارت منو یادت نره هااا مگہ میشہ تو رو یادم بره؟؟؟اصلا اوݧ دنیا هم... حرفشو قطع کردم.سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم:برمیگردے دیگہ؟؟؟ چیزے نگفت و سرشو انداخت پاییـݧ. اشکام سرازیر شد ،دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم. سرمو گرفت ، پیشونیم و بوسید و آروم گفت انشا اللہ... اشکام رو پاک کرد و گفت:فقط یادت باشہ خانم.مـݧ براے دفاع از حرمش میرم تو براے دفاع از چادرش بموݧ اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے قول بده نمیتونم علے نمیتونم میتونے عزیزم پس تو هم بهم قول بده زود برگردے قول میدم. اما مـݧ قول نمیدم علے از جاش بلند شد و رفت سمت ساک دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم سرشو برگردوند سمتم دلم میخواست بهش بگم کہ نره ،بگم پشیموݧ شدم،بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ… دستش ول کردم و بلند شدم خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد دردے و تو سرم احساس کردم ساعت ۸بود چادرم رو سر کردم چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و نگاهم کرد چادرم رو ،رو سرم مرتب کرد دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت:فرشتہ ے مـݧ با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم. دستشو محکم گرفتہ بودم.از پلہ ها رفتیم پاییـݧ همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ فاطمہ هم دست کمے از اوݧ ها نداشت . علے باهمہ رو بوسے کرد و رفت سمت در زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم علے مشغول بستـݧ بند هاے پوتینش بود .دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد . آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در... درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود... آه ! به اصرار خودت !... نویسنده: ادامــــه دارد… این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞 ❤️ ❤️ آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ . همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم . خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم. روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود . زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد . چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد. چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو . بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد . لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم . اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟ کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد . چیزے نگفتم . دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم. پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت. با هر سختے کہ بود صداش کردم . علے؟؟ بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟ ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام. چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم . کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم . زهرا هم با ما اومد . بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم. از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم . نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟؟ خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟ یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ . سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم. علےوتند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بے بلا . بقیہ راه بہ سکوت گذشت . بالاخره وقت خداحافظے بود . ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ . تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ دلم ریخت . دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود . اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟ قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم. در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود وارد فرودگاه شد .در پشت سرش بستہ شد. احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست بغضم ترکید و اشکهام جارے شد .زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم. اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟ نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ. سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد .سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟ هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم . این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞 ❤️ ❤️ قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد. ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم. .. وارد کهف شدم هیچ کسے نبود رفتم و همونجایے کہ دفعہ ے قبل با علے نشستہ بودیم ،نشستم. قلبم کمے آروم شد .اصلا مگہ پیشہ بہ شهدا پناه ببرے و کمکت نکنـݧ؟؟ دیگہ اشک نمیریختم،احساس خوبے داشتم چشمامو بستم و زیرلب گفتم:خدایا هر چے صلاحہ هموݧ بشہ .بہ مـݧ کمک کـݧ و صبر بده حرفهایے کہ میزدم دست خودم نبود مـݧ،اسماء اے کہ انقد علے و دوست داشت خودش با دست هاے خودش راهیش کردو الاݧ از خدا صبر و صلاحشو میخواد. . روزها همینطورے پشت سر هم میگذشت . حوصلہ ے هیچ کارے و نداشتم اکثراخونہ بودم .حتے پنج شنبہ ها هم نمیرفتم بهشت زهرا هرچند روز یکبار علے زنگ میزد بهم اما خیلے کوتاه حرف میزد و قطع میکرد . روز هایے کہ باهاش حرف میزدم حالم خوب بود اما بعدش دوباره بےوحوصلہ بودم. هرشب راس ساعت ۱۰روبروے پنجره میشستم و بہ ماه نگاه میکردم.مطمعـݧ بودم کہ علے هم داره نگاه میکنہ و دلش برام تنگ شده با صداے گوشیم از خواب بیدار شدم . دستم رو از پتو آوردم بیروݧ و دنبال گوشیم میگشتم زنگ گوشے قطع شد . از ترس اینکہ نکنہ علے بوده از جام بلند شدم و گوشیمو پیدا کردم با چشماے نیمہ بازم قفل گوشے و باز کردم .مریم بود . پووو فے کردم و دوباره روے تخت ولو شدم و پتو رو کشیدم رو سرم گوشیم دوباره زنگ خورد با بے حوصلگے برش داشتم و جواب دادم. الو؟؟؟ الو سلام دختر کجایے تو؟؟چرا دانشگاه نمیاے؟؟؟ علیک سلام .حال و حوصلہ ندارم مریم وا ینے چے .مثل ایـݧ افسرده ها نشستے تو خونہ خوب حالا ..کارم داشتے ؟؟ آره اسماء میخوام ببینمت ،باهات حرف بزنم راجب چے . راجب محسنے ،ازم خواستگارےکرده خندیدم و گفتم:محسنے؟؟؟خوب تو چے گفتے؟؟؟ هیچے ،چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم واقا کہ بعدشم سریع ازش دور شدم. علے قبلا یہ چیزهایے بهم گفتہ بود ولے فکر نمیکردم جدے باشہ. خاک تو سرت مریم بعد از ۱۰۰سال یہ خواستگار برات اومده اونم پروندیش خندیدو گفت:واقا کہ ...حالا کے ببینمت ؟؟ دیگہ واسہ چے میخواے ببینیم؟؟تو کہ پروندیش ݧ یہ کار دیگہ اے دارم .حالا اگہ مزاحمم بگو . مـݧکہ دارم میگم تو بہ خودت نمیگیرے إ اسماء شوخے کردم بابا ،بعد از ظهر بیا خونموݧ دیگہ هم زنگ نزݧ میخوام بخوابم پروووو.باشہ ،پس فعلا فعلا. . گوشے رو پرت کردم اونور و دوباره خوابیدم.چشمام داشت گرم میشد کہ گوشیم دوباره زنگ خورد. فکرکردم مریم ، کلے فوشش دادم بدوݧ اینکہ بہ صفحہ ے گوشے نگاه کنم جواب دادم. بلہ؟؟؟؟مگہ نگفتم دیگہ زنگ نزݧ؟؟ صداے یہ مرد بود ،رو صفحہ ے گوشے نگاه کردم محسنے بود سریع گوشے قطع کردم. خدا بگم چیکارت نکنہ مریم. دوباره زنگ زد .صدامو صاف کردمو جواب دادم.بلہ بفرمایید؟؟ سلام خوب هستید آبجے بعد از ازدواجم با علے بهم میگفت آبجے ، از لحـݧ آبجے گفتنش خندم گرفت. ممنوݧ شما خوب هستید ؟؟ الحمدوللہ ،ببخشید میخواستم راجب یہ موضوعے باهاتوݧ حرف بزنم. خواهش میکنم بفرمایید؟؟ ݧ اینطور ے کہ نمیشہ .شما کے وقت دارید ببینمتوݧ آخہ... حرفمو قطع کردو گفت :علے بهم گفت بیام و ازتوݧ کمک بگیرم اسم علے رو کہ آورد لبخند رو لبم نشست بهتوݧ اطلاع میدم .فعلا خدافط خدافظ . چند دیقہ بعد گوشیم بازم زنگ خورد ایندفعہ با دقت بہ صفحہ ے گوشے نگاه کردم.با دیدݧ صفر هاے زیادے کہ تو شماره بود فهمیدم علے سریع جواب دادم. الو سلام الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم نویسنده: ادامــــه دارد… این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞❤️💛💞 ❤️ ❤️ الو سلام اسماء جاݧ خواب بودے؟؟ ݧ عزیزم بیدار بودم چہ خبر؟؟؟ سلامتے .تو چہ خبر کے میاے؟؟ إ اسماء تو باز اینو گفتے؟دوهفتہ هم نیست کہ اومدم إ خوب دلم تنگ شده . منم دلم تنگ شده،حالا بزار چیزیو کہ میخوام بگم باید زود قطع کنم. با ناراحتے گفتم :خوب بگو محسنے بهت زنگ زد دیگہ؟ آره ازت کمک میخواد اسماء هرکارے از دستت بر میاد براش بکــݧ باشہ چشم مـݧ دیگہ باید برم کارے ندارے؟؟ ݧ مواظب خودت باش چشم .خدافظ خدافظ با حرس گوشے و قطع کردم زیر لب غر میزدم‌(ی دوست دارم هم نگفت)از حرفم پشیموݧ شدم. حتما جلوے بقیہ نمیتونست بگہ دیگہ خوابم پرید.لبخندے زدم و از جام بلند شدم.اوضاع خونہ زیاد خوب نبود چوݧ اردلاݧ فردا باز میخواست بره سوریہ براے همیـݧ تصمیم گرفتم کہ با محسنے و مریم بیروݧ حرف بزنم یہ فکرے زد بہ سرم اول با مریم قرار میزارم بعدش به محسنے هم میگم بیاد و باهم روبروشوݧ میکنم . کارهاے عقب افتادمو یکم انجام دادم و بہ مریم زنگ زدم و هموݧ پارکے کہ اولیـݧ بار با علے براے حرف زدݧ قرار گذاشتیم ،براے ساعت ۴قرار گذاشتم . بہ محسنے هم پیام دادم و آدرس پارک و فرستادم و گفتم ساعت۵اونجا باشہ لباسامو پوشیدم و از خونہ اومدم بیروݧ. ماشیـݧ علے دستم بود اما دست و دلم بہ رانندگے نمیرفت سوار تاکسے شدم و روبروے پارک پیاده شدم روے نیمکت نشستم و منتظر موندم مریم دیر کرده بود ساعت و نگاه کردم ۴:۳۵دیقہ بود .شمارشو گرفتم جواب نمیداد ساعت نزدیک ۵بود اگہ با محسنے باهم میومدݧ خیلے بد میشد ساعت ۵شد دیگه از اومدݧ مریم ناامید شدم و منتظر محسنے شدم سرم تو گوشیم بود کہ با صداے مریم سرمو آوردم بالا مریم همراه محسنے ،درحالے کہ چند شاخہ گل و کیک دستشوݧ بود اومدن… باتعجب بلند شدم و نگاهشوݧ کردم ،مریم سریع پرید تو بغلم و گفت:تولدت مبارک اسماءوجونم آخ امروز تولدم بود و مـݧ کاملا فراموش کرده بودم .یک لحظہ یاد علے افتادم ،اولیـݧ سال تولدم بود و علے پیشم نبود .اصلا خودشم یادش نبود کہ امروز تولدمہ امروز ک بهم زنگ زد یہ تبریک خشک و خالے هم نگفت.بغضم گرفت و خودمو از بغل مریم جدا کردم. لبخند تلخے زدم و تشکر کردم. خنده رو لبهاے مریم ماسید . محسنے اومد جلو سریع گفت :سلام آبجے ،علے بہ مـݧ زنگ زد و گفت کہ امروز تولدتونہ و چوݧ خودش نیست ما بجاش براتوݧ تولد بگیریم مات و مبهوت نگاهشوݧ میکردم. دوباره زود قضاوت کرده بودم راجب علے مریم یدونہ زد بہ بازومو گفت:چتہ تو ،آدم ندیدے؟؟؟دوساعتہ دارے مارو نگاه میکنے خندیدم و گفتم؛خوب آخہ شوکہ شدم،خودم اصلا یادم نبود کہ امروز تولدمہ .والا نمیدونم چے باید بگم . چیزے نمیخواد بگے .بیا بریم کیکتو ببر کہ خیلےگشنمہ روے یہ نیمکت نشستیم بہ شمع۲۲سالگیم نگاه گردم از نبودݧ علے کنارم و مسخره بازیاش ناراحت بودم حتے نمیدونستم اگہ الان پیشم بود چیکار میکرد؟؟کیکو میمالید رو صورتم؟در گوشم بهم میگفت خانمم آرزو یادت نره ،فقط لطفا منم توش باشم .اذیتم میکردو نمیزاشت شمع و فوت کنم؟؟؟آهے کشیدم و بغضمو قورت داد . زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم". این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
خواهش میکنم بخونید⁦🙏🏻⁩ جوونا به خودمون بیایم😔 شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه...😕 یه گوشی تو دست📲 چندتا اهنگ♪♪♪ ادّعای داغون بودن همه شکست عشقی خورده💔 یه سری بیست چهاری کلش به دست...📱 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و .... ریه ها داغون.... معرفت ها الکی... همش نقش، همش حرف... پای عمل همه میکشن کنار.... موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم چی ازمون ساختن؟؟؟ یه نسل نا امید به آینده....! پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو... پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم چند ماه بعد یه روبان مشکی کنار عکسش بود.. فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟ . چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟ بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شد.....! نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس! فکر میکنیم با فحش دادن میره بالا....! غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده.... چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر.... اما الان چی...؟؟؟؟ پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف مینویسن دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن.. ن اینطور نیست....❌❌❌ با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....! ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه.... همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم... راحت با هم حرف میزنیم بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم نه دین این نیست که خشک مقدس باشی... ولی هرچیزی به جاش عشوه هاتو بزار واسه همسرت... نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم فقط یکم تلنگر..... تا شاید به خودمـون بیایم یکی ۲۰ سالـشه و مدافع حرم یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایــک و کلـش🎮📲 بخدا فرقی با این بــچه ها نـدارین... همــه میتونن.... شـــک نکــن.... این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
💫 ﴿ اگـہ فڪر میڪنے خودت چادرۍ شدے، اشتباه میڪنے❌ بدون ڪہ انتخابت ڪردن!🙂 بدون ڪہ یہ جایےخودتو نشون دادۍ! بدون حتما یه یازهـرا گفتے..✨ ڪہ بےبے خریدتت😍 ⇜ارزون نفروشـے خودتو..!😌 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2