eitaa logo
این عمار
3.4هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
700 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی_عظم_البلا نماهنگ جدید ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽🍃👌دعای عهد .... این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید: 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه)🌼 🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی _ قرار بده!🌜🍃 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸 🔰بهجت‌الدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل‌های عبادی مورد توصیه حضرت قدس‌سره) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار👇👇👇 @aynaammar_gam2 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 نامه به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) (قسمت ششم) 4⃣1⃣ضرورت واقع نگری در زندگی (ارزشهای گوناگون اخلاقی) 🔻به يقين بدان كه تو به همه آرزوهای خود نخواهی رسيد، و تا زمان مرگ بيشتر زندگی نخواهي كرد، و بر راه كسی ميروی كه پيش از تو ميرفت، پس در به دست آوردن دنيا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردی نيكو عمل كن، زيرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنيا كه به تاراج رفتن اموال كشانده شد. پس هر تلاشگری به روزی دلخواه نخواهد رسيد، و هر مدارا كننده ای محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستی باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زيرا نمی توانی به اندازه آبرویی كه از دست می دهی بهایی به دست آوری . برده ديگری مباش، كه خدا تو را آزاد آفريد، آن نيك كه جز با شر به دست نيايد نيكی نيست، و آن راحتی كه با سختيهای فراوان به دست آيد، آسايش نخواهد بود. بپرهيز از آن كه مركب طمع ورزی تو را به سوی هلاكت به پيش راند، و اگر توانستی كه بين تو و خدا صاحب نعمتی قرار نگيرد، چنين باش، زيرا تو، روزی خود را دريافت ميكنی، و سهم خود بر ميداری، و مقدار اندكی كه از طرف خدای سبحان به دست می آوری ، بزرگ و گراميتر از (مال) فراوانی است كه از دست بندگان دريافت می داری، گرچه همه از طرف خداست. آنچه با سكوت از دست ميدهی آسان تر از آن است كه با سخن از دست برود، چرا كه نگهداری آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن امكان پذير است، و نگهداری آنچه كه در دست داری ، پيش من بهتر است از آن كه چيزی از ديگران بخواهی، و تلخی نا اميدی بهتر از درخواست كردن از مردم است. شغل همراه با پاكدامنی، بهتر از ثروت فراوانی است كه با گناهان به دست آيد، مرد برای پنهان نگاه داشتن اسرار خويش سزاوارتر است، چه بسا تلاش كننده ای كه به زيان خود می كوشد، هر كس پر حرفی كند ياوه می گويد، و آن كس كه بينديشد آگاهی يابد، با نيكان نزديك شو و از آنان باش، و با بدان دور شو و از آنان دوری كن. بدترين غذاها، لقمه حرام، و بدترين ستمها، ستمكاری به ناتوان است. جایی كه مدارا كردن درشتی به حساب آيد به جای مدارا درشتی كن، چه بسا كه دارو بر درد افزايد، و بيماری، درمان باشد، و چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست، اندرز دهد، و نصيحت كننده دغل كار باشد. هرگز بر آرزوها تكيه نكن كه سرمايه احمقان است، و حفظ عقل، پند گرفتن از تجربه هاست، و بهترين تجربه آن كه تو را پند آموزد. پيش از آن كه فرصت از دست برود، و اندوه ببار آورد، از فرصتها استفاده كن. هر تلاشگری به خواسته های خود نرسد، و هر پنهان شده ای باز نمی گردد. از نمونه های تباهی، نابود كردن زاد و توشه آخرت است. هر كاری پايانی دارد، و به زودی آنچه برای تو مقدّر گرديده خواهد رسيد. هر بازرگانی خويش را به مخاطره افكند. چه بسا اندكی كه از فراوانی بهتر است نه در ياری دادن انسان پست چيزی وجود دارد و نه در دوستی با دوست متّهم، حال كه روزگار در اختيار تو است آسان گير، و برای آن كه بيشتر به دست آوری خطر نكن. از سوار شدن بر مركب ستيزه جویی بپرهيز. ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄ 📜 نامه به امام حسن مجتبی (علیه السلام ) (قسمت هفتم) 5⃣1⃣ حقوق دوستان 🔻چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستی را بر قرار كن، اگر روی برگرداند تو مهربانی كن، و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، هنگامی كه دوری می گزيند تو نزديك شو، و چون سخت می گيرد تو آسان گير، و به هنگام گناهش عذر او بپذير، چنان كه گويا بنده او می باشی، و او صاحب نعمت تو می باشد. مبادا دستورات ياد شده را با غير دوستانت انجام دهی، يا با انسانهایی كه سزاوار آن نيستند بجا آوری ، دشمن دوست خود را دوست مگير تا با دوست دشمنی نكنی. در پند دادن دوست بكوش، خوب باشد يا بد، و خشم را فرو خور كه من جرعه ای شيرين تر از آن ننوشيدم، و پايانی گواراتر از آن نديده ام. با آن كس كه با تو درشتی كرده، نرم باش كه اميد است به زودی در برابر تو نرم شود، با دشمن خود با بخشش رفتار كن، زيرا سرانجام شيرين دو پيروزی است (انتقام گرفتن يا بخشيدن) اگر خواستی از برادرت جدا شوی، جایی برای دوستی باقی گذار، تا اگر روزی خواست به سوی تو باز گردد بتواند، كسی كه به تو گمان نيك برد او را تصديق كن، و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستی كه با او داری ضايع نكن، زيرا آن كس كه حقّش را ضايع می كنی با تو برادر نخواهد بود، و افراد خانواده ات بد بخت ترين مردم نسبت به تو نباشند، و به كسی كه به تو علاقه ای ندارد دل مبند، مبادا برادرت برای قطع پيوند دوستی، دليلی محكمتر از برقراری پيوند با تو داشته باشد، و يا در بدی كردن، بهانه ای قويتر از نيكی كردن تو بياورد، ستمكاری كسی كه بر تو ستم می كند در ديده ات بزرگ جلوه نكند، چه او به زيان خود، و سود تو كوشش دارد، و سزای آن كس كه تو را شاد می كند بدی كردن نيست. 📜 ، ┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
سهم روز هشتاد و سوم.mp3
2.77M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز هشتاد و سوم: نامه‌ ۳۱ بند۱۴ و ۱۵
100مرتبه
رمان مذهبی و بسیار زیبای با موضوع شهدای وطن سربازان گمنام امام زمان (عج)
🌹 کمیل به دیوار سرد بیمارستان تکیه داد و چشمانش را بست. یک ساعت از وقتی که به خانه رفته بود گذشت،دکتر بعد از معاینه ی سمانه،لازم دید که به بیمارستان منتقل شود،فقط خدا می دانست وقتی سمانه را در این حال دیده بود،چه به سرش آمد. راهروی بیمارستان در این ساعت خلوت بود و فقط صدای زمزمه های ارام سمیه خانم و تیک تاک ساعتش شنیده می شد! با باز شدن در اتاق،سریع چشمانش را باز کرد و از جایش بلند شد و به سمت دکتر رفت. دکتر مشغول نوشتن چیزهایی بود، و میان نوشتن هایش توضیحاتی به پرستار می داد،با دیدن کمیل لبخندی زد و گفت: ــ نگران نباشید آقای برزگر،حال همسرتون خوبه کمیل نفس راحتی کشید و خداروشکری زیر لب گفت. ــ پس این تب برا چیه؟ ــ تب خانمتون ناشی از عصبانیت و استرس بیش از حد هستش،نمیدونم دقیقا چه اتفاقی براشون افتاده اما باید از هر چیزی که عصبانیش میکنه که استرس بهش وارد میکنه دورش کنید کمیل سری تکان داد و گفت: ــ میتونم ببینمش؟ ــ با اینکه خواب هستن اما کنارش باشید بهتره،نسخه ی داروهارو پرستار میارن براتون ــ خیلی ممنون خانم دکتر دکتر لبخندی زد و گفت: ــ وظیفه است بعد از رفتن دکتر،سمیه خانم به نمازخانه رفت تا نماز شکری به جا بیاورد،اما کمیل سریع به اتاق سمانه رفت. در را آرام باز کرد تا او را بیدار نکند،به چهره ی غرق درخوابش نگاهی انداخت،در خواب بسیار معصوم می شد. کنارش روی صندلی نشست و دست سردش را در دست گرفت‌،سمانه تکانی خورد اما بیدار نشد، باورش نمی شد این چهارسال با تمام مشکلات و سختی ها با تمام تلخی ها و دوری ها تمام شده،و الان کنار سمانه است. با اینکه سمانه هنوز با او کنار نیامده بود،اما همین که الان کنارش بود و دستانش در دستان او بود،برایش کافی بود ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2
🌹 چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است. اما او چرا اینجاست؟! چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده. تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود: "شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند" اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند، با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال... نگاه به ساعت روی دیوار انداخت عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت. کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد. ــ چی شد؟درد داری رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند. ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم سمانه آرام روی تخت دراز کشید بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند. پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت: ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده. ــ حالش چطوره خانم؟ پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت: ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه ــ خیلی ممنون پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. کمیل به سمانه نزدیک شد وبا‌ چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید: ــ حالت خوبه سمانه؟ ــ خوبم ــ دراز بکش تا دکتر بیاد سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید ... 🌸 این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2