eitaa logo
این عمار
3.2هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
641 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانی از عاشقانه های شهدا https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 30 : شب شانزدهم اسفند سال۶۰ بود و حمید فردای آن روز دوباره می خواست راهی جبهه بشود . همه دور هم جمع شده بودند، در حالیکه از این بابت نگران و غمگین بودند. پدر حرف نمی زد و سرش را پایین انداخته بود و با یک کبریت بازی می کرد. علی گفت: “تو که تازه برگشتی. یه کم دیگه بمون تا دل سیر ببینیمت”. و حمید با همان متانت خاص خودش جواب داد: “نمی دونین تو جبهه چه خبره… دشمن زن و بچه ی مردم رو می کشه و زمینهای ما رو اشغال می کنه. من نرم، تو نری، پس کی بره؟ منم یک جوون این مملکتم. بشینم نگاه کنم دشمن هموطن های منو قتل عام کنه؟ این جا راحت نشستین نمی دونین مردم غرب، یا کشته شدن یا آواره شهرهای دیگه بدون سر پناه… مامان شما دیدین چطور شهرهای ما رو خراب کردن و چه جنایاتی داره اتفاق می افته. چرا مخالفت می کنین و فکر منو مشغول خودتون می کنین؟ باشه مامان. چشم آقاجون. اگه شما بگید نرو من نمی رم وظیفه ی من درجه اول رضایت شماس. منم اینجا می مونم و تماشا می کنم. اگر شما اینجوری راضی میشین که پسر بی غیرتی مثل من داشته باشین باشه من نمی رم”. پدر آهسته به او گفت: “آخه تو نمیگی وقتی که تو میری چه به روز ما میاد؟ چقدر عذاب می کشیم…؟ آخه تو بچه ی مایی چطوری نگرانت نباشیم؟” حمید کنار پدر نشست و آهسته گفت: “چطور نمی دونم؟ ولی این وظیفه مهمتره آقاجون. لطفا مانع من نشین. بزارین با خیال راحت برم و حساب دشمن رو برسم. شما کاری می کنین که من اونجا همش نگران شما هستم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 31 : بالاخره، صبح، حمید با رضایت کامل خانواده اش، خانه را ترک کرد. مادر او را از قرآن رد کرد و پشت سرش آب ریخت. او چند قدم که رفت، “برگشت و دوباره مادر را در آغوش گرفت و گفت: حاج خانم می دونی چقدر بهت افتخار می کنم؟ ازت ممنونم” و راهی شد . عملیات فتح المبین در راه بود. حمید جانشین یکی از گردان های المهدی شده و به دشت عباس رفت. عملیات در دوم فروردین ماه سال ۶۱ با رمز یا زهرا )س( در محور شوش و رودخانه ی کرخه و جاده ی اهواز آغاز شد و با رشادتی که نیرو های ایرانی از خود نشان می دادند، می توانستند دشت عباس را پس بگیرند. یکی از اهداف این عملیات زدن تانک ها و نفربرها بود. دوستان حمید از رشادت های او در این جنگ داستانهای زیادی دارند. حمید در شکار تانک بسیار ماهر بود. او آر پی جی بدوش می جنگید. اوضاع جنگ وقتی سخت می شد که عراقیها شروع به پاتک می کردند. حمید آر پی جی بر دوش گرفته و تانک ها را می زد. دوستانش می گویند ”حمید با سه شلیک سه تانک را زده است” دشمن هراسان شده بود بقیه ی تانک ها گیج می خوردند و باز هم حمید بی وقفه با هرشلیک یک تانک را می زد… اما از آن جنگ حمید یک بار این خاطره را تعریف کرد “در اون اوضاع وخیم ترکش یک خمپاره به شکم یک رزمنده خورد. بالفاصله به زمین افتاد پریدم او را که دمر افتاده بود برگرداندم تا ببینم زنده است یا نه؟ دیدم شکمش پاره شده و تموم دل و روده اش بیرون ریخته. فورا دست انداختم همه را به داخل شکمش بر گردوندم یک دستمال بزرگ از گردن یک نفر کشیدم وبستم به شکمش و بلندش کردم و به آمبولانس رسوندم. مدتی بعد اونو زنده در بیمارستان دیدم که روی تخت خوابیده بود…” یا “یک روز مجروحی را از خط مقدم جبهه سوار موتور کردم تا او را از معرکه دور کنم دشمن ما را به گلوله بست وقتی رسیدم موتور چند دونه پره بیشتر نداشت ولی من و آن رزمنده هیچ آسیبی ندیدیم” حمید این موضوع را از معجزات الهی می دانست و برای همین تعریف کرده بود. تانک ها کم کم جلو می آمدند و اوضاع وخیم تر میشد. حمید به طرف خاکریز دیگری دوید تا گلوله بیاورد. به خاکریز رسید و چند گلوله را بغل زد و فورا برگشت تا به کارش ادامه بدهد که مسلسل چی روی تانک او را می بیند و به رگبارش می بندد .ناگهان تیری بازوی چپ اش را شکافت و در استخوان نشست. دست حمید رو به بالا پرتاب شد روی زمین افتاد. حمید می گفت: “فکر کردم دستم قطع شده. نگاه کردم دیدم سر جاشه خیالم راحت شد. چون با یک دست نمی تونستم بجنگم.” او خودش را به خاکریز رساند و دستش را بست و به گردن آویزان کرد. او می گفت “دلم نمی آمد در آن اوضاع خط را ترک کنم ولی دیگر توان نداشتم” یکی از بچه ها می خواست او را به عقب برگرداند ولی حمید مانع شد و گفت: “من خودم میرم شما جلوی تانک ها رو بگیرید”. بعد به تنهایی مقداری ازآن راه پر خطر را پیاده طی کرد و در راه به یک آمبولانس برخورد و سوار شد. دیگر تمام آستینش پر از خون و نیروی بدنش تمام شده بود. فورا او را به بیمارستان و از آنجا با هواپیما به قم بردند. مادرو پدر با رفتن حمید خیلی احساس دلتنگی می کردند و به اصرار دایی و عمه برای زیارت و دیدن دخترشان راهی مشهد شدند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
قسمت 32 : سه روزی بود که آنها در مشهد بودند ولی همه شاهد بودند که مادر “احساس بدیباز بی قرار است و این دلشوره را می شناسد. می گفت: دارم و می دونم امروز برای حمید اتفاقی افتاده است” و همه می دانستند که احساس مادر در مورد بچه هایش اشتباه نمی شود. ساعت دو بعد از ظهر محسن چیذری، پسر دایی حمید زنگ زد و خبر داد که حمید زخمی شده و برگشته ولی هنوز نمی داند او را کجا برده اند. مادر تامل نکرد. فورا با هواپیما به تهران برگشت و پدر که با ماشین آمده بود با ناهید و دایی و عمه شبانه راهی شدند. بدون اینکه دقیقا بداند چه بر سر حمید آمده آیا راست بود که او زخمی شده یا اتفاق دیگری برایش افتاده که آنها نمی دانند. مادر به محض رسیدن خودش را به کرج می رساند. دایی ناصر هم همراه مجید منتظر اوست…. مجید فهمیده بود که حمید را به قم برده اند. فورا با ماشین دایی راهی قم شدند. حمید را پیدا کردند. وقتی حمید چشمش به مادر افتاد لبش را بین دو دندان گرفت. او ترسیده بود مادر گریه و زاری راه بیندازد، ولی مادر هم می دانست که پسر دلیرش این را دوست ندارد. با لبخند کنارش رفت و او را بوسید و خیلی عادی حالش را پرسید. )شاید هم از اینکه او زنده است راضی تر بود تا اینکه او را از دست داده باشد( دست حمید را آتل بسته بودند و به گردنش آویزان بود. او را ترخیص کردند و با هم راهی کرج شدند. تمام طول راه حمید درد می کشید ولی حرفی نمیزد … نزدیک چهار صبح به خانه رسیدند. حمید دراز کشید و خوابید بدون اینکه حرفی بزند. مادر که خاطر جمع شده پسرش دیگر در خطر نیست، به آشپز خانه رفت تا برایش سوپ درست کند. گهگاهی به او سر می زد ولی او بی حرکت خوابیده بود. سوپ حاضر شد. آنرا در ظرف کشید و بالای سرش رفت. برای اینکه بیدارش کند دستش را برای نوازش روی صورت او گذاشت ولی وحشت زده از جا پرید… حمید در تب شدیدی می سوخت …. مادر پرسید: حمیدم چیه؟ چرا حرف نمی زنی؟” و او آهسته گفت: “مامان درد دارم…” مادر سراسیمه شد، چون می دانست که پسرش تا زمانی که درد زیادی نداشته باشد، چیزی نمی گوید… با بغض گفت: “آخه مادر چرا چیزی نمیگی؟” مادر باند دست او را باز کرد. چرک و خون از بازویش بیرون زد و مادر عمق فاجعه را دریافت. فورا او را سوار ماشین کردند و در بیمارستان مصطفی خمینی بستری کردند. او بی وقفه میدوید تا کار پسرش را با سرعت انجام دهند. وقتی دکتر دستش را معاینه کرد اولین چیزی که گفت این بود که دست باید قطع شود. مادر قبول نکرد. سریع او را به بیمارستان نجمه منتقل کردند و در آنجا بستری شد. عفونت دست بسیار زیاد بود. آنتی بیوتیک تزریق می کنند تا عفونت از بین برود ولی تب و درد زیاد امان حمید را بریده بود. همه خواهرها و برادرها آمده بودند و نگران او اشک می ریختند. ولی مادر خودداری می کرد تا حمید روحیه اش را نبازد. ولی بی اندازه می ترسید که دست او را قطع کنند. بالاخره دکتر نور بالا که یکی از دوستان حمید بود آمد و به پیشنهاد او حمید را از آن جا به بیمارستان سجاد منتقل کردند….. در بیمارستان سجاد، پرفسور نواب به بالینش آمد. بعد از این که معاینه اش کرد نوید داد که دستش را عمل می کند و خوب می شود. نور امیدی در دل خانواده ی حمید روشن شد. دکتر برای حمید نسخه نوشت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•♡ ♡• بعضے باران ها💦 هیچ وقت قطع نمیشوند! پس چترهایے☂مےخواهند ڪه هیچ وقت بسته نشود بارانے مثل نگاهاے👀آلوده .... وچترے☂مثل حجاب🖤... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
"تلنگر" هر کدام از ما آدمها در یک برهه ای از زندگیمون درگیرآدمهای اشتباهی شدیم ... نابینا و ناشنوا شدیم ... گفتند و گوش نکردیم ... راه درست را پیش پایمان گذاشتند و بدترین مسیر رو انتخاب کردیم ... پافشاری کردیم روی آدمِ اشتباهِ زندگیِمان ... زمین خوردیم و از سر خجالت بلند نشدیم ... خوابیدیم و زار زار گریه کردیم ....... کافی نیست اینهمه غصه خوردن؟ بلند شوید ، خودتان را بتکانید و ثابت کنید تغییر کرده اید ... باور کنید هیچ کس بعد از رفتنِ کسی نمُرده ..! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✍حاج حسین کاجی می گفت:👇 رفتم سر مزار رفقای شهيدم فاتحه خوندم ،اومدم خونه، شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...😴 رفقام بهم گفتند :🙄 فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم : چرا؟ گفتن: وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی🙂 ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم.. ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی خيلی دلمون برات سوخت..😞 سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید برآورده میشه 🤲 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1400 - pouyanfar.mp3
7.39M
🔳 🌴آخه غربت چقدر 🌴کسی از داغ تو نرنجید 🎤 👌بسیار دلنشین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔰 بیست و پنجم آذر: روز پژوهش 📌پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به منظور گسترش فرهنگ پژوهش در جامعه، روز ۲۵ ‬آذر از سوي شوراي فرهنگ عمومي كشور به نام روز پژوهش نام‌گذاري شد. وزارت علوم تحقيقات و فناوري نيز از سال ۱۳۷۹چهارمين هفته آذر ماه را به نام هفته پژوهش نام‌گذاري كرد و از سال۱۳۸۴ اين نام به هفته پژوهش و فناوري تغيير يافت. 📌و مقام معظم رهبری من باب جایگاه این امر میفرماید:پژوهش بایستی هم برای رسیدن به اوج قلّه‌ی علم و ایجاد مرجعیّت علمی و هم باید برای حلّ مسائل جاری کشور باشد. 🗓مقام معظم رهبری ۱۳۹۷/۰۳/۲۰ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 صلی الله علیک یا فاطمة الزهرا(سلام‌الله‌علیها) 🌹 🔹 علامه مصباح(رحمةالله علیه): معلوم نیست که دیگه من زنده بمونم، بزار این رو به شما بگم... 🏴 آجرک الله یا بقیة الله. . . https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
برای خدا.mp3
3.27M
❣پنج دقیقه برای خدا !❣ 💠بشنوید 🔸مقام معظم رهبری (حفظه الله) https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔻منیت آغازانحطاط 🔹 هر کدام از ما در درون خودمان و از وجود خودمان شیطانی داریم که همان ( من ) ماست، همان منیت ماست، همان خودخواهی ها و هوس ها و هوسرانی های ماست. 📚١٣٧٠/٠٧/١٧ ✍محتوای کار شده توسط کانال نقشه راه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | عاقبتی کسی که حتی شاهد وصیت و دفن سلام‌الله علیها بود 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت سالروز جنگ جمل https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
گرگیج از امامت جمعه آزادشهر عزل شد 🔹نماینده ولی‎فقیه در گلستان، مولوی نعمت‎الله مشعوف از اساتید حوزه علمیه گالیکش را به امامت جمعه اهل سنت آزادشهر منصوب کرد. 🔸علاوه بر اقشار مختلف مردم و علمای اهل سنت، بیش از ۳۰ هزار نفر نیز در سامانه فارس‎ من خواستار برخورد با سخنان تفرقه‌افکن گرگیج شده بودند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس‌جمهور وارد یزد شد 🔹رئیسی: کارهای خوبی در یزد انجام شده اما ما باید وضعیت موجود را به وضعیت مطلوب نزدیک کنیم. مسئولان راه‌کارهایی برای حل برخی مشکلات یزد دارند که در این سفر آن‌ها را پیگیری می‌کنیم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬حقیقت روشن می‌شود 🔹رسوایی دیگری برای ضدانقلاب این‌بار در ماجرای گوهر عشقی که مدعی شده هفته گذشته توسط برخی افراد ناشناس مورد ضرب‌وشتم قرار گرفته. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
رئیسی: هیچ بانکی حق ندارد تولیدی‎ها را تعطیل کند 🔹رئیس‌جمهور در بازدید از کارخانه تعطیل شده خوش ریس یزد: بانک‎ها اگر تولیدی را تملک می‎کنند باید یا خودشان آن‎جا را راه‎اندازی کنند و یا سریعا به افراد توانمند واگذار کنند. اقدامی که در مورد این تولیدی شده، تعطیل کردن تولید و اشتغال کشور است، چه کسی پاسخگوی ۸ سال بیکاری کارگران این‌ واحد تولیدی است؟ 🔸کارخانه خوش ریس که ۳۰۰ کارگر داشت، در سال ۹۲ توسط بانک تملک و تعطیل شده است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اگر نماز خواندیم و باران نیامد، چه؟ 🔹این روزها که با قهر ابرهای پرباران مواجهیم بیشتر از هر زمان دیگری دل‌ها هوای نمازی کرده که با خود بوی باران می‌آورد. به همین بهانه، یادی کرده‌ایم از نماز باران مرحوم علامه بهلول گنابادی. 🔹رزاقی، استادیار دانشگاه مشهد، که یکی از حاضران در آن نماز بود می‌گوید: ۲۰ سال پیش، سالِ بی‌بارانی بود مثل امسال. روزی استادم را دیدم. او گفت آقای بهلول می‌خواهد نماز باران بخواند و من با استاد همراه شدم. 🔹در مسیر گفتم: اگر نماز خواندیم و باران نیامد، چه؟ استاد گفت: «وظیفه ماست که از خدا بخواهیم باران بفرستد. نتیجه، با خداست. شاید صلاح بداند، شاید نه. اگر داد، شکر می‌کنیم. اگر هم نداد، طلبکار که نیستیم. حتما شرایطش محقق نبوده.» 🔹خلاصه، نماز در میدان راه‌آهن اقامه شد. نمازی بود مثل نماز عید فطر. آقای بهلول بعد از نماز گفت: «نماز را خواندیم، فکرنکنید همین‌جا باید باران بیاید. حتی اگر در اطراف هم باران بارید، یعنی نماز قبول شده.» بعد از پایان خطبه، مردم متفرق شدند. با استادم از نماز باران به نماز جمعه رفتیم! در نماز جمعه بودیم که احساس کردم صورتم خیس شد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.mp3
32.4M
🏴روضه محمود کریمی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
روش تربیتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.mp3
5.16M
👆روش تربیتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
گروسی: اطلاعات دوربین‎ها بعد از رفع تحریم‌ها در اختیار ما قرار می‎گیرد 🔹ما حدود ۲۰۰۰ عدد از این دوربین‌ها در کشورهای مختلف داریم. این دوربین را باید در کرج جایگزین کنیم. دوربین‌ها قابل دستکاری نیستند و مهر و موم می‌شوند و اگر جعبه دوربین باز شود آن را نشان خواهد داد. 🔹الان در ایران دوربین‌ها متعلق به ما هستند اما نمی‌توانیم فیلم آن‌ها را ببینیم. با احیای برجام، مهر و موم دوربین‌ها را باز می‌کنیم و به اطلاعات‌شان دست پیدا می‌کنیم. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
28.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هفته ✅مردی که برای تحصیل به رفت ولی سر از این کشور درآورد. 📛اگراین اتفاق درایران افتاده بود، فریاد حقوق بشرشان تا کجاها رفته بود؟!!!😳 ❌چرا تمام مخالفان نظام از بنی صدر گرفته تا گنجی و تمام گره های معاند که درمقابل نظام صف بندی داشتند برعلیه این فرد در دادگاه آلمان برای شهادت حاضر می شوند؟!!!😒 💠وظیفه ما چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
❤دمت گرم خانم انوری 🔴معلم ایرانی در استان کبک کانادا، بخاطر داشتن روسری از تدریس منع شد ♨️ وقتی میگویند «آزادی حجاب» منظورشان این نیست که آزاد هستی هرچه میخواهی بپوشی، بلکه منظورشان فقط آزادی در برهنگیست 💢خانم فاطمه انوری، معلم ایرانی در استان کبک کانادا، بخاطر داشتن روسری از تدریس منع شد ایلخان @iran_onlin_ir https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"ماجرای تروررهبران کرد در رستوران چه بود؟" https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─