eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 این رفتار پدرم برای آقامصطفی خیلی جای تعجب داشت😳 با فاصله نشستیم آقامصطفی گفت: «حتماً متوجه دلیل نیومدن پدر و مادرم شدین اونها مخالف‌اند حتی هر سه تا خواهرهام هم مخالف‌اند🔹 به خاطر اینکه من نه کار دارم نه مسکن و نه پول ، شما چند سال اول زندگی‌مون رو شاید خیلی سختی بکشین ولی من قول میدم که بیکار نمونم هر جور شده نون حلال درمیارم.»🤓 گفتم: «چند وقت پیش مشهد بودم. رفتم حرم دعا کردم. برای تنها چیزی که دعا نکردم مادیات بود گرچه باید دعا🙏 می‌کردم، ولی دعا نکردم. از امام رضا خواستم همسر مؤمنی نصیبم کنه برای من ، ایمان مرد و چشم‌پاکی‌اش می‌ارزه به تمام ثروت دنیا، چشم‌پاکی شما برای من خیلی اهمیت داره. خیلی برای من مهمه که شما همیشه همین‌جور چشم‌پاک بمونین.»😍 آقا مصطفی کمی سرخ شد چند دانه عرق روی پیشانی‌اش 😓جوشید. گفت: «برای من هم نجابت و حجاب شما خیلی باارزشه» مکثی کرد سپس ادامه داد: «گمونم عمو و زن‌عمو هم مثل پدر و مادر من، زیاد راغب به این ازدواج نیستن.»🙁 گفتم: «راستش، پدرم به خاطر اینکه شما فامیل هستین کوتاه اومدن، اما مادرم سعی داره من رو منصرف کنه، میگه صبر کن ، سربازی آقامصطفی تموم بشه و بره سرکار عجله نکن.»🌺 گفت: «البته مادرتون درست میگن ولی...» حرفش را نیمه‌تمام گذاشت. اواخر آبان ماه بود. خش‌خش برگ‌های پاییزی🍁🍂 همراه سوزی سرد از پنجره‌های باز به درون می‌آمد. چند لحظه مکث کرد. دستمالی از جیبش درآورد و عرق‌های پیشانی‌اش را پاک کرد و ادامه داد: «ولی از روزی که شما رو دیدم، آروم و قرار ندارم.»❤️ گفتم: «من انتخابم رو کردم درست یا غلطش رو نمی‌دونم. از بچگی سعی کردم خودم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم.» پرسید:«مثلاً چه تصمیمی؟»🤔 گفتم:«تصمیم‌هایی که فکر می‌کردم درسته؛ مثلاً چهارم دبستان بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم🌹خانواده‌ام مخالف بودند، مخصوصاً مامانم می‌گفت تو هنوز بچه‌ای دختر، نمی‌تونی چادر سر کنی، اما من سمج بودم. گریه می‌کردم که چادر بخرین قبول نمی‌کردند. مادرم به خیال خودش من رو فرستاد دنبال نخود سیاه گفت: که برو توی پستو، تو صندوقچۀ چوبی، لابه‌لای لباس‌ها رو بگرد یه چادر مشکی هست, بردار، سرت کن.💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💕💞💕💞💕💞💕💞 💞💕 مادرم فکر می‌کرد من این کار رو نمی‌کنم رفتم و چادر رو برداشتم.😊 قدیمی بود و سنگین، گل‌های درشتی هم داشت. سرم کردم، سرم که می‌کردم، می‌افتاد. هم سُر بود و هم سنگین. اونها به من می‌خندیدن.😂 می‌گفتن کسی که مجبورت نکرده، برای چی سرت می‌کنی؟ می‌گفتم خوشم نمیاد بدون چادر برم مدرسه، سرم می‌کردم، می‌رفتم مدرسه بچه‌های مدرسه مسخره‌ام می‌کردن😏 توی مسیر هر کسی می‌دید مسخره‌ام می‌کرد. بلد نبودم چادر سنگین بود. از پایین جمع می‌کردم، از بالا می‌افتاد از بالا جمع می‌کردم، از پایین ول می‌شد☹️ خواهرم چادر رو قایم می‌کرد، می‌رفتم پیدا می‌کردم. چادر سر کردن چیزی بود که خودم تصمیم گرفته بودم هرچه مخالفت کردند، نتونستن از من بگیرند.» آقامصطفی لبخند معناداری😊 زد و گفت: «تعبیر جالبی بود. این ازدواج هم گمونم همین‌طوره، باید با سنگینی‌اش، سُریش، کوتاهی و بلندیش کنار بیان.» چیزی نگفتم.😉😉 پرسید: «شما موسیقی گوش می‌کنین؟» گفتم: «خانوادۀ ما مشکلی با موسیقی ندارن، گوش می‌کنن، اما من علاقه‌ای ندارم. من معمولاً کاست‌های حاج‌آقای کافی رو گوش می‌کنم و از نظر ایشون رقص و موسیقی حرامه!»🌹🌹 گفت: «نظرتون دربارۀ مهریه چیه؟ به نظر من مهریه نباید زیاد باشه.» گفتم: «پدر و مادرم کنار نمیان،😔 همین‌جوری هم شما توی خانوادۀ ما، بین دوستان و آشنایان ما مخالف زیاد دارین ولی سعی کنین برای مهریه زیاد پاپیچ نشین. تا حالا هیچ کدوم از خواهرهام نگرفتن. من نمیگم کی داده کی گرفته، چون از لحاظ شرعی درست نیست، ولی من کسی نیستم که بخوام این مهریه رو از همسرم کامل بگیرم.😊 شما قبول کنین در این‌باره حرفی نزنین چون پدرم تا حالا خیلی کوتاه اومدن از اینکه پدر و مادرتون نیومدن، از اینکه شغل ندارین، مسکن ندارین، اگه تو این مورد هم بخواین چونه بزنین ممکنه پشیمون بشن ولی من شاید بخشی یا همه‌اش رو به شما ببخشم.»🔹🔹🔹 آقامصطفی شرایطش را روی برگۀ کوچکی نوشته بود. یکی‌یکی می‌خواند و سؤال می‌کرد؛ دربارۀ ولایت‌مداری، اعتقاد به رهبری و... و من پاسخ می‌دادم. آخرش پرسید: «شما چرا سؤال‌هاتون رو ننوشتین؟»🤔 گفتم: «نمی‌دونستم قراره صحبت کنیم.» بعد از صحبت‌کردن پی بُردیم که نقاط مشترک زیادی داریم. آقامصطفی هم خوش‌صحبت بود و هم جسور ، آن‌قدر جسارت داشت که وقتی دید کسی برایش نمی‌آید خواستگاری، خودش آمده بود و من این جسارتش را تحسین می‌کردم.👏👏 مراحل بعدی خواستگاری ما مثل خواستگاری‌های معمولی نبود که همه جمع باشند و شیرینی و دسته‌گل 💐بیاورند. خودش تنهایی می‌آمد، این تنهایی آمدن‌هایش، سنت‌شکنی‌هایش، برای من جالب توجه و برای دیگران عجیب بود. مدام من را به خاطر انتخابم سرزنش می‌کردند، مخصوصاً برادرهایم یک روز برادر بزرگم داشت با پدرم صحبت می‌کرد خیلی هم عصبانی بود😡 می‌گفت: «ما تا حالا رسم نداشتیم که پسری تنهایی بیاد خواستگاری! هنوز دهنش بوی شیر میده، پا شده این همه راه اومده زابل که به من زن بدین! پدر و مادرش کجا هستن؟ بزرگتر نداره؟ کسی رو نداره؟»🌻🌻🌻 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانوم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💞💞💞💞💞 از روزی که من آقا مصطفی را قبول کردم از طرف هم‌سن‌ها، دوست‌ها، آشناها و بعضی افراد خانواده یک‌سری جنگ اعصاب‌ داشتم 😔😔قبول‌کردن یک پسر خیلی‌مؤمن از نظر آنها کار ناپسندی بود. دیده بودم روحانیان چقدر غریب‌اند اگر کسی با روحانی ازدواج می‌کرد، همه مسخره‌اش می‌کردند، 😕می‌گفتند: «چه زندگی سختی داشته باشی! بین این همه فرد شما رفتی روحانی قبول کردی؟» به من چنین حرف‌هایی می‌زدند: «بین این همه خواستگاری که داشتی این بندۀ خدا رو قبول کردی؟ نه شغلی، نه خانه‌ای!»😠 برایشان قابل قبول نبود که برای من دین و ایمان آقامصطفی مهم است. چه‌طور می‌توانستم به کسی که اعتقادی به دین ندارد از دین بگویم؟🧐 می‌گفتم تو اصلاً قرآن می‌خوانی که برایت یک آیه از قرآن بیارم؟ تو پیغمبر را می‌شناسی که من یک روایت از پیغمبر برایت بیارم؟ همان روزها روایتی شنیده بودم که خیلی روی من تأثیر گذاشته بود. شنیده بودم در زمان حضرت محمد(صلوات‌الله‌علیه وآله وسلم) کسی خواستگار دخترش را به خاطر اینکه پول و مال و منال نداشته، قبول نکرده است با اینکه او فرد مؤمنی بوده و دخترش را به کسی داده که ثروت زیادی داشته است وقتی پیغمبر فهمیده بودند، آن مرد را نکوهش کرده بودند که چرا شما اجازه ندادی این فرد مؤمن با دخترت ازدواج کند؟🤔🤔 من از اول تفاوت‌هایی با بقیه داشتم؛ زیاد مطالعه می‌کردم، معنی قرآن را می‌خواندم، از شش‌سالگی هم روزه می‌گرفتم هم نماز می‌خواندم،☺️☺️ دوست نداشتم روزۀ کله‌گنجشگی بگیرم اما خانواده‌ام اجازه نمی‌دادند روزۀ کامل بگیرم. زابل گرم بود و اذان ظهر که می‌شد به‌زور روزه‌ام را باز می‌کردند. بعضی وقت‌ها هم تا بعدازظهر مقاومت می‌کردم. بعدازظهر که بی‌جان می‌شدم، می‌رفتم یک چیزی می‌خوردم.😉 دوازده‌ساله بودم که به پدرم گفتم: «می‌خوام برم کلاس قرآن!» آن موقع خانه‌مان جای پرتی بود و تا کلاس قرآن خیلی راه بود. مادرم مخالف بود، اما پدرم رضایت داد. 🙂مادرم می‌گفت: «تو ظلم می‌کنی به این دختر، سر ظهر توی این گرمای 45 درجه، توی این منطقۀ پرت، سگ هست، حیوون‌های وحشی دیگه هست، اجازه نده بره.» پدرم می‌گفت: « هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.»😇 در مسیر، نهرهای آب زلالی بود و تا رسیدن به کلاس چند بار مقنعه‌ام را خیس می‌کردم. از اول برای رسیدن به خواسته‌هایم سختی‌هایش را تحمل می‌کردم.💐💐💐 🔺به‌روایت‌همسر‌شهید خانم ‌زهرا‌ عارفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
نوای حسین_۲۰۲۱_۰۸_۱۰_۱۳_۱۶_۴۵_۸۷۴.mp3
3.45M
بی حرف و حدیث دوســـــٺ دارم... روے قبݪم بݩویس دوســـــٺ دارم... 🎤کربلایی محمد حسین پویانفر 🎤حاج عبد الرضا هلالی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•🌿❛ رفیـق! هروقت‌میخوآستۍ‌گنـٰاـہ‌ڪنۍ بہ‌این‌فڪر‌ڪن‌ڪہ‌شبـٰا؎قـَدر‌چقدر‌گریہ‌ڪرد؎ وبہ‌خدآالتمـٰاس‌ڪرد؎ڪہ‌ببخشتت! ببین‌لذت‌گنـٰاـہ‌بہ‌شڪستـَن‌قول‌وقرارات‌بـٰاخد‌آمۍ‌ارزـہ؟ چطورروت‌میشہ‌چہ‌بھونہ‌اے‌دآرے🚶🏿‍♂ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
توۍ خط مقدم هروقت بیکار میشد برای کنکور میخوند..📚 خبر قبولیش تو رشته‌ۍ پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که وحیدرضا شهید شده‌بود..✨ شهید‌وحیدرضااحتشامی💔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت مکالمه بی‌سیم لحظات آخر «شهید سیدرضا طاهر» و «شهید حسین مشتاقی»، مدافعان وطن در سوریه که شش سال پیش در جبهه خانطومان شهید شدند. با شنیدن این صوت درمیابیم عده ای برای حفظ وطن اینچنین خون دادند بنابراین ما در جبهه رسانه نبایستی لحظه ای بابت فشارهای روانی پا پس بکشیم. 😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مقام معظم رهبری با تأکید بر لزوم فرهنگ‌سازی در جامعه درباره «ارزش کار»، مسئولان مربوط را به اهمیت دادن به موضوع بسیار حیاتی مهارت‌افزایی در کارگران توصیه کردند.
🔴آقا طرح یارانه جدید چیه که همه درموردش صحبت می کنن⁉️🤔 با مطالعه این مجموعه، اطلاعاتت رو بالا ببر🧠👀 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─