eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24.1هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
~اهی کشیدم و باز ادامه دادم:من حرفای علی و درک نمیکردم ناراحت بودم از حرفایی ک می زد حرفاش بوی خون و جدایی میداد برای من سخت بود ک علی مو راهی کنم جایی ک جونش توی خطر باشه گریه م می گرفت وقتی با دوستش آقا هادی در مورد اعزام ب سوریه و شهادت حرف میزدند... یادمه ی بار ک خیلی دلم گرفته بود رفتم باز گلزار شهدا و با رفیق شهیدم دردو دل کردم علی همه وجود ام بود برای ب دست اوردنش هم سختی زیاد کشیده بودم نمیتونستم ببینم دوری شو و رفتن و شهادتش رو سر این اجازه گرفتن و رفتن خیلی باهم بحث میکردیم من گریه میکردم و داد میزدم علی لبخند میزد و آروم بود و بیشتر اوقات سعی میکرد بره بیرون تا حرمتا نشکنه... بعد از چند سری بحث بین من و علی بهم گفت باشه نمیرم دیگه هم حرفش رو نمیزنیم اما نمیدونم چرا داغون شدم علی ازم مخفی میکرد ولی روز ب روز ب غم چشماش اضافه میشد شبا ک برای ادای نماز شب بلند میشد منم باهاش بلند میشدم تا نگاش کنم یواشکی... توی سجده نماز وتر گریه می افتاد.. خدا رو التماس میکرد که بهش لیاقت بده... منم با به پاش اشک میریختم...طاقت دیدن اشکای مرده زندگیمو نداشتم...علیه من باید همیشه قوی میبود... من نمیخاستم باعثه این اشکاش باشم...من تحمل دیدن حسرت خوردنشو نداشتم... علی دیگه اون علی قبل نبود... با حسرت به اعزام شدن دوستاش نگا میکرد و هرشب اخبارو گوش میداد که ببینه چه اتفاقی میفته تو سوریه... ولی در عین حال نمیخواست من متوجه بشم که ناراحته اما من علی رو از بر بودم... هرشب که بلند میشد و نماز شب میخوند...دیگه منم عادتم شده بود بیدار شم و یواشکی نگاش کنم... هرشب که بلند میشد برای نماز و من میدیدمش.. از قبل بیشتر عاشقش میشدم... و خدا روشکر می کردم ک علی من اینقد خدا رو دوست داره و پاکِ و مومن توی قنوت نمازش اللهم ارزقنا شهادت رو فراموشش نمیشد دلم براش کباب شد ارزوش بود ک بره و برای حضرت زینب بجنگه نتونستم ناراحتی و غمِ مهمترین فرد زندگی مو ببینم...دیگه طاقتم تموم شده بود...اگه من غصه دار شم مهم نیس...ولی علی نباید غصه بخوره...من تحملشو نداشتم غم چشماشو ببینم... اون موقع من یوسف رو باردار بودم به اصرار من رفتیم حرم شاه عبدالعظیم حسنی برای زیارت.... علی اونجا هم خیلی گریه کرد...منم گریه کردم...همونجا جلوی گنبد گفتم ک برو ولی برگرد...گفتم میسپارمت به خوده بی بی زینب تا سالم برت گردونه... اون شب علی چشماش ی برقی زد می خواست دست منو ببوسه ک نذاشتم خیلی خوشحال شد ازم خیلی تشکر کرد... منم وقتی خوشحالیشو دیدم با اینکه دله خودم خون بود ولی سعی کردم اونروز رو دوتامون شاد باشیم... علی یه چند ماه رفت و کلاس های آموزشی رو شرکت کرد و فرم پر کرد و ثبت نام کرد تاریخ اعزامش هم شد دقیقا بعد از تولد یک ماهگی یوسف ام.... و رفت..... روزای سختی بود چند باری هم زنگ زد و حال من و یوسف رو پرسید صداش قطع و وصل میشد و این منو ازار میداد تقریبا دوسال پیش بود ک کاروان اعزامی ب سوریه ک علی باهاشون رفته بود برگشت همه برگشتن جز علی من جسدش هم مفقود الاثر شد هر چی گشتن نبود... دوستا و هم رزم های علی میگن ک علی رو موقع شهادت ندیدن ولی مطمئن هستن ک شهید شده خودشو ک هیچ جسدش رو هم نتونستن نجات بدن علی من لایق شهادت بود رفت و پر کشید و ب آرزوش رسید منم راضی م ولی قول داده بود برگرده تا دوتایی یوسفو بزرگ کنیم... دیگه نتونستم ادامه بدم و سده اشکام شکست...😔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
بعد از اینکه سیل اشکام رو جاری کردم حدود نیم ساعت بعدش باز شروع کردن به مصاحبه مصاحبه گر:حس آقای رضایی چی بود وقتی فهمید پدر شده من:اون زمان من و علی می رفتیم دانشگاه باهم... وقتی ازدواج کردیم گفت میخوام درست رو ادامه بدی و حداقل اش لیسانس حقوق ات رو بگیری تویی ک اینقد زحمت کشیدی منم با کمال میل قبول کردم ولیسانس حقوق ام رو گرفتم علی خودش هم درس میخوند درس الاهیات وکلا ب درس و تحصیل علاقه خاصی داشت ی روز ک دانشگاه نداشتیم علی رفت سرکارش منم ازش اجازه گرفتم ک میرم بیرون گفت برو من چند روزی بود حالت تهوع داشتم و میلم ب غذا های ترش و ترشیجات بیشتر شده بود شک کرده بودم رفتم آزمایش دادم و جواب مثبت رو ک چند روز بعدش گرفتم،ی حالت شوک مانندی بهم دست داده بود هم خوشحال بودم هم ناراحت خیلی از مادر شدنم ترس داشتم میترسیدم نتونم هم وظیفه همسرداری و فرزند داری رو با هم ادا کنم بخاطر همین نشستم ی دل سیر گریه کردم خاستم قشنگ گریه ها مو بکنم ک وقتی علی میاد جلوش گریه نکنم ولی اون روز علی از شانس خوب یا بد من زود تر از روزای دیگه اومده بود خونه و منو تو اون حالت دید من هم جا خورده بودم ک علی زودتر همیشگی ش اومده خونه چیزی نگفتم زبونم بند اومده بود و فقط خیره خیره علی رو نگاه میکردم علی نگاهش افتاد ب برگه آزمایش بَرِشداشت و خوندش اون لحظه چشم علی ی برق خاصی زد خیلی خوشحال شد بعد ازینکه اشکام رو پاک کرد،سجده شکر ب جا آورد سعی کرد کاری کنه من نترسم و خوشحال باشم و همینطور هم شد علی خیلی کمکم کرد و خیلی برای یوسف ذوق داشت ازون روز ب بعد همیشه زودتر میومد خونه و توی کارا بهم کمک میکرد ماه های اخر من فقط خوابیده بودم علی و مادرم اینا کارام رو انجام میدادن با این وجود ک خیلی اذیت و خسته شد،اما ی بار خم ب ابرو ی کمونش نیورد ی بار شکایت نکرد همیشه خداروشکر میکرد و میخندید و دلداریم میداد مامانم خودش بهمون پول داد و گفت خودتون برید سیسمونی بخرید برای بچه تون ماهم از خدا خواسته قبول کردیم خودمون رفتیم و سیسمونی تهیه کردیم علی انگار رو اسمون ها بود مادر خدا بیامرزش هم همینطور خیلی بما لطف و محبت کرد خدا رحمتش کنه........😔 علی اونوقتا بیشتر وقتای دیگه شیطون شده بود... با ذوق برا پسرمون وسیله میخرید و همشونو باز میکرد...منم خوشحال بودم که نتیجه عشقمون قراره دنیا بیاد...از خوشحالی علی هم خوشحال بودم... اون روزا بهترین روزای عمرم بودم.. علی اصن نزاشت من بترسم...همش کرم می‌ریخت و منو میخندوند منم از ته دل میخندیدم و شاد بودم اسم یوسف رو خود علی برای پسرمون انتخاب کرد... اون اسم رو خیلی دوست داشت هر وقت می خواست شوخی کنه بهم میگفت اسم بچه اولی رو من انتخاب کردم اسم پنج شش تای بعدی با خودت همیشه شوخ بود نمک زندگیمون بود همیشه هم پسر دوست و داشت و آخر هم خدا بهش ی پسر داد... میگف میخام جوری بار بیاد که خدا عاشقش شه... منم حالا که علی نیس میخام پسرمو همونجوری که علی دوس داشت بزرگ کنم... میدونم علی هوامونو داره... مثه همیشه که داشت... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مصاحبه گر:آقای رضایی بیشتر ب کدوم امام ارادت داشتن؟ من:علی به همه امامان ارادت داشت اما امام زمان رو یجوره خاصی دوست داشت... کلا ب ایشون اراده خاصی داشتن بعد هر نماز واجب تا دعای فرج رو نمیخوند از سر جاش بلند نمیشد علی بعد هر نماز صبح دعای عهد رو با صوت قشنگی میخوند و با رسیدن ب جمله «اللهم ارنی الطلعةالرشیده»گریه می افتاد... راوی:معنی اش ینی خدایا اون چهره اون طلعت زیبا و رشید رو نشون ما بده(یکار کن ما امام زمان رو ببینیم) من: روضه مورد علاقه ش روضه امام زمان بود با خودش میخوند یا مداحی اش رو میگذاشت و باهاش زمزمه می کرد ذکر اللهم عجل لولیک الفرج هم خیلی دوست داشت و تا میتونست میگفت و بقیه رو تشویق ب گفتنش میکرد اونجایی ک ب ایشون ارادت خاصی داشتن حضرت آقا رو هم خیلی دوست داشتن میگفتن تا امام زمان نیومده ما باید از آقا پشتیبانی و حمایت کنیم و گرنه حکایت مون میشه مث همون مردم کوفه این همه نامه نوشتن ب امام حسین ک بیایید و بیایید آخرش هم اونطوری شد مبادا ما برای فرج دعا کنیم و بعد ازون ک امام اومد تنهاش بزاریم ؟ علی میترسید حکایت اش بشه مث مردم کوفه و پشت بند اون حرفش همیشه میگفت ماهم اگه الان همش بگیم اللهم عجل لولیک فرج ولی از آقا ک جانشین ب حقشون هستن حمایت نکنیم ک نمیشه که.... اگه از آقا حمایت نکنیم وقتی امام زمان اومدن اگه پرسیدن چرا از جانشین من حمایت نکردی چی داریم جواب امام مون رو بدیم؟ و باز پشت بندش میگفت ما مردم کوفه نیستیم نمیگذاریم سید علی تنها بمونه... چند بار هم برای دیدار رهبری رفته بود و هر بار تشنه تر دیدن آقا میشد میگفت وقتی رفتم و با دوستام آقا رو دیدم انگار با وجود اقا همه ی ما کوچیک شدیم همه اعم از زن و مرد گریه میکردند و یک صدا میگفتن لبیک یا خامنه ای! مصاحبه گر:در مورد شهادت خانم ها چیزی هم بهتون میگفت؟ من:بله.... علی همیشه میگفت شهادت فقط در خون غلتیدن نیست شهادت هنگامی رخ میده که دلت از زخم کنایه و تکه پرونی دیگران بگیره و خون همون اشکی ست که از آه دلت جاری میشه آرزو جان وقتی ک ما مردا در ب در به دنبال راهی برای شهادت هستیم تو اینجا هر روز شهید میشوی شهیده ی حجاب😍 خوشا سعادتت... همین بچه داری و همسر داری هم کمتر از شهادت نیست... علی من بدجور بوی خدا و شهادت رو میداد روحش هم خدایی بود اخر هم پر کشید...😔 جسم زمینی در بند خاک اش رو ازاد کرد و رفت.... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
‍ در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود. دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، دادم و دیدم رفتگر امروز آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما ، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودشم اومده جاش. تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار و قسم کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشنوند. رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود. حالا بعد از این عزیزان با ما چه کرده اییم؟؟؟!!!! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💥 یه وقتی، شایدم به زودی ... مسؤولیتت تو دنیا تموم میشه و می میری اون زمان تنها چیزی که برات می مونه خوب یا بد اختیار با خودته حواستو جمع کن حالا چه جایگاهی برای خودت انتخاب می کنی؟ یا ؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
حاج حسین : گفت شب ستون غواصا به صف شدن زدن به اروند رود؛ نفر جلوییه طناب رو زیاده رها کرده بود، بهش گفتن چرا سر طناب رو زیادی رها کردی؟! گفت: چون میخوام خود مارو از این رودخونه نجات بده. بچه ها!!!! پشت رودخونه‌ی زندگی که گیر کردی تنها امام عصر هست که میتونه هُل بده .. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
motiee-zamine2.mp3
1.7M
سینه_زنی و توسل به سلام الله علیها اجرا شده در ایام فاطمیه سال۱۴۰۰ به نفس حاج میثم مطیعی 🇮🇷🏴😭😭🏴🇮🇷 حضرت فاطمه سلام الله علیها:هر كه بر پدرم رسول خدا و بر من به مدّت سه روز سلام كند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند، چه در زمان حیات و یا پس از مرگ ما باشد.》 📗بحارالا نوار: ج ۴۳، ص ۱۸۵، ح۱۷ 🌹اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🌹 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش خزاعی به صحبت‎های فرخ‎نژاد در جشنواره حقیقت رئیس سازمان سینمایی: 🔹به من گفتند سکوت کنید، اما دیدم نمی‌شود. شما حق ندارید به رهبر ما، پیر ما توهین کنید. 🔹این قدر کشورمان بی حساب و کتاب نشده که خانواده شهدا و رهبر ما را زیر سوال ببرید. 🔹اینجا هنوز جمهوری اسلامی است. این افراد تا کی می‌خواهند پیاده نظام شبکه‌های ایران اینترنشنال باشند؟ 🔹این کشور تقدیم نخواهد شد و روز به روز پیشرفت خواهد کرد. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید🌱🌱 اگه کار فرهنگی نکنیم بعدا باید صد برابر کار امنیتی کنیم👌 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مدیر ارشد امنیت شبکه ایرانسل بازداشت شده است؟ حساب کاربری مجله زومیت که در حوزه فناوری فعالیت دارد با طرح سوالی از ایرانسل و منشن کردن آن، در خصوص بازداشت یکی از مدیران ارشد این سازمان در توییتر نوشت: بعضی از کاربران توییتر خبر داده‌اند که ‎فراز پرتوی، مدیر ارشد امنیت شبکه و تحلیل داده ایرانسل مدتیه که در بازداشت به سر می‌بره. در ادامه حساب کاربری ایرانسل بعد از حدود چهار دقیقه در توییتر در پاسخ به سوال زومیت نوشت: فراز پرتوی، از همکاران قدیمی و توانمند ماست و از همون ابتدا، پیگیر وضعیتش بوده‌ایم و پیگیری‌هامون ادامه داره. امیدواریم هر چه زودتر، مشکل پیش آمده، حل بشه. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رائفی پور: ما همیشه در جنگ رسانه ای باختیم. هرکسی هرکاری می تواند باید بکند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─