فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ جدید و زیبای khamenei.ir | اللهُ مولانا
رهبر انقلاب: بدانید خدا با ماست. هرکس باور ندارد نگاه کند به این ۴۰ سال که تمام قدرتهای دنیا با همه وجود به انقلاب ضربه زدند، اما ما امروز قویتر شدهایم
👈 خیلی این انقلاب چیز عجیبی است، حالا حالاها دردسرها برای اربابان دنیا خواهد داشت
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.14M
قسمت دوم :
بررسی ریشه ها:
علل شکست و پیروزی ها
نظریه ها
روش صحیح تحلیل تاریخی از دیدگاه حضرت زهرا علیه السلام
اول- تحلیلگران خرافاتی
دوم- جبرگرایی
ادامه....
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
🎬حسین حقیقی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۳۰ ثانیه این #دعا را همراه با رهبر انقلاب بخوانيم
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(48).mp3
2.42M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز بیست وچهارم از حکمت ۲۱۰ تا حکمت ۲۲۲
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز.سهم روز بیست وچهارم
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت210 : از خدا بترسيد، ترسيدن انسان وارسته ای كه دامن به كمر زده و خود را آماده كرده و در فرصتها كوشيده و هراسان در اطاعت خدا تلاش كرده و در دنيای زودگذر و پايان زندگی و عاقبت كار، به درستی انديشيده است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت211 : بخشندگی نگاهدارنده آبروست و شكيبایی دهان بند بی خردان، و عفو زكات پيروزی و دوری كردن كيفر خيانتكار و مشورت چشم هدايت است. و آن كس كه با رای خود احساس بی نيازی كند به كام خطرها افتد، شكيبایی با مصيبتهای شب و روز پيكار كند و بی تابی، زمان را در نابودی انسان ياری دهد و برترين بی نيازی ترك آرزوهاست و چه بسا عقل كه اسير فرمانروایی هوس است، حفظ و به كارگيری تجربه رمز پيروزی است و دوستی نوعی خويشاوندی به دست آمده است و به آن كس كه به ستوه آمده و توان تحمل ندارد اعتماد نكن.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت212 :خودپسندی يكی از حسودان عقل است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت213 : چشم از سختی خار و خاشاك و رنج ها فروبند تا همواره خشنود باشی.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت214 : كسی كه درخت شخصيت او نرم و بی عيب باشد، شاخ و برگش فراوان است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت215 : اختلاف ، نابودكننده انديشه است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت216 : كسی كه به نوایی رسيد تجاوزكار شد.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت217 : در دگرگونی روزگار گوهر شخصيت مردان شناخته می شود.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت218 : حسادت بر دوست، از آفات دوستی است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت219 : قربانگاه انديشه ها، زير برق طمع هاست.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت220 : داوری با گمان بر افراد مورد اطمينان، دور از عدالت است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت221 : بدترين توشه برای قيامت، ستم بر بندگان است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
📒 #حکمت222 : خود را به بی خبری نماياندن و چشم پوشی از بهترين كارهای بزرگواران است.
•┈┈••••✾•🌿🌹🌿•✾•••┈┈•
حکمت-4-ورع-3.oga
1.1M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت4 1⃣1⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت4
🔴 قسمت یازدهم
🔷2. جایگاه ورع:
🔻سرفصل دیگری که پیرامون ورع در نهج البلاغه بیان شده جایگاه بسیار مؤکد ورع است که این سرفصل را می توانیم در دو بخش بررسی کنیم؛ اول ورع عموم مردم و دوم ورع کارگزاران نظام اسلامی.
🔹2.1 ورع عموم مردم:
درباره ورع عموم مردم دو نکته در نهج البلاغه آمده است که بسیار جالب است:
🔻 اول اینکه حضرت ورع را یکی از پنج موضوع بسیار مهمی میدانند که باید دائم بدان تاکید کرد. لذا خود مولا در خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه با عبارات تأکیدی جالبی اینگونه میفرمایند: " العمل العمل"؛ کار کنید، کار برای آخرت "ثم النهایه ثم النهایه" ؛ برای عاقبت امرتان فکر کنید. "الستقامه الستقامه" ؛ در راه حق پافشاری کنید، پایداری کنید "ثم الصبر الصبر"؛ بر دشواری ها تلخی های مسیر حق صبور باشید صبور باشید "والورع الورع" ؛ از حرام دوری گزینید ورع داشته باشید.
🔻 نکتهٔ دوم پیرامون ورع عمومی این است که حضرت یکی از شعبههای فساد جامعه را فساد اهل کسب و کار می دانند. لذا حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه ۱۲۹ در شکایت از فساد فراگیر جامعه میفرمایند: ( "این المتورعون فی مکاسبهم"؛ کجا رفتند کاسب هایی که در کسب و کارشان رعایت ورع می کردند و از شبهه ی حرام هم پرهیز میکردند.)
🔹 2.2 ورع کارگزاران:
ورع در بخش کارگزاران هم دو نکته خیلی جالب دارد:
🔸اولاً امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بند ۲ از نامه ۵۳ به جناب مالک اشتر شهید می نویسند: ("وَ الْصَقْ بِاَهْلِ الْوَ رَع وَ الصِّدْقِ" به کسانی که اهل ورع و صداقت هستند بچسب "ثمَّ رُضْهُمْ اَنْ لايُطْرُوكَ" یک جوری با آنها برخورد کن که آنها تو را تملق نگویند، چاپلوسی تو را نکنند. "و لايُبَجِّحُوكَ بِباطِل لَمْ تَفْعَلْهُ " ؛ و تو را در مورد کاری که اصلاً انجام نداده ای نستایند یعنی صدق داشته باشند . "فَاِنَّ كَثْرَةَ الاِْطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ" ؛ چرا؟! به خاطر اینکه زیادی تعریف و تمجید و چاپلوسی از مدیر اورا به غرور می کشاند. "وَتُدْنى مِنَ الْعِزَّةِ" او را نزدیک به خود فریبی میکند.) یعنی برو با کسانی همنشین شو که اولا چاپلوسی تو را نمی کنند، ثانیاً حتی ایراد تو را خیلی صادقانه می گویند چون با حقیقت کار دارند، نه با خوشایند حاکم .
🔸نکته دوم این است که امیرالمؤمنین انتظار دارند کارگزاران نظام چون نماینده و نمایشگر حاکم جامعه اسلامی هستند خیلی اهل ورع باشند و ورع کارگزاران را نوعی کمک کردن به حاکم می دانند. در نامه ی ۴۵ خطاب به عثمان بن حنیف که خودش فرماندار بصره از طرف مولا علی (علیه السلام) است و سر سفره سرمایهداری در بصره نشسته؛ او را خطاب و عتاب میکنند و میفرمایند: «تو چگونه ادعا می کنی که نماینده علی هستی در حالیکه امام تو هرگز به دو لباس فرسوده اش لباسی اضافه نکرد و بیش از دو قرص نان به غذایی دست نبرد» . بعد می فرمایند: « البته تو نمی توانی و شماها نمی توانید مثل علی اینقدر زاهدانه زندگی کنید، "وَلكِنْ اَعينُونى بِوَرَع وَ اجْتِهاد و عِفَّة وَ سَداد" ؛ حداقل اگر نمیتوانید مثل علی باشید که نمی توانید، من را کمک کنید با ورع و تلاش زیاد و عفت و استواری در مسیر حق».
🔻بنابراین کارگزاران نظام نمی توانند به هیچ بهانهای تجملاتی و اشرافی زندگی کنند، چون اینها نماینده رهبر جامعه هستند و مردم خواهی نخواهی آنها را نماینده ی حاکم جامعه میدانند. لذا از باب "کونوا لنا زینا ولا تکونوا علینا شینا" که امام صادق (علیه السلام) طبق نقل فرمود: «یک جوری زندگی کنید که باعث زینت و افتخار ما باشید نه باعث سرافکندگی و خجالت ما» مصداق این قصه در مورد کارگزاران نظام این است که در جامعهای که اینقدر مشکلات اقتصادی و معیشتی هست آنها هم باید مثل رهبر عزیز انقلاب در نهایت ورع زندگی کنند تا جامعه ناامید نشود.
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت بیست وچهارم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻نکته ای که در اینجا گفتن آن بسیار مهم است اینکه امام باقر در روایتی طولانی مطلبی را درباره طلحه فرمود که خلاصه آن را ذکر می کنیم. حضرت فرمود هنگامی پیامبر، امام را به جانشینی خود انتخاب کرد و برای او از بزرگان، بیعت گرفت منافقان گفتند محمد، حتما گمراه و دیوانه شده است و چیزی که علی را نزد او محبوب کرده، قتل بزرگان قریش در روز بدر و سایر عرب و یهود است.
🔻 این سخنان به رسول خدا رسید و نه نفر در خانه صهیب رومی جمع شدند که عبارت بودند از ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد ابی وقاص، سعید بن عاص، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده جراح. آن ها گفتند که محمد در حق علی، زیاده روی کرد تا جایی که امکان دارد به ما بگوید او را بپرستید.
🔻روایت فوق به صراحت، طلحه و زبیر را جزو منافقینی می داند که نسبت به انتخاب امام علی به عنوان وصی پیامبر، اعتراض کردند. نکته دیگر این روایت ارزشمند این است که نشان می دهد طلحه و زبیر، از زمان رسول خدا دارای روحیه نفاق بودند و نسبت به مقام امام، حسادت می کردند...
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_شصت_سه
دوست شماره 1امیر:سلام خانم موحد
بابت پیروزی تون و شجاعتتون در اتریش تبریک میگم
شما باعث افتخار هر چی پلیس مملکتِ هستید
با وجود اینکه ی خانم هستید خوب تونستید ماموریتتون رو تنهایی به اتمام برسونید
من:سلام خوش اومدین
سپاسگزارم جناب
دوست شماره 2امیر:سلام خانم موحد
تبریکات منم بپذیرید...
واقعا از خود گذشتگی قشنگ و شجاعانه ای بود
شما جونتون رو توی این ماموریت ب خطر انداختید
ترفیع تون حق مسلم شماست
من:سلام خوش اومدین
ممنون بابت تعریفاتون
امیر بعد از سلام و احوال با سرهنگ نیم نگاهی به طرفم انداخت وخیلی سرد گفت: تبریک میگم
^لبخندی تلخ زدم و سرمو تکون دادم
دوست شماره 1امیر:سرهنگ موحد بابت داشتن همچین دختری بهتون تبریک میگم
مایه افتخارتونه
^دوست شماره 2 تایید کرد
سرهنگ:لطف دارید
بله ک افتخار میکنم
حانیه باعث افتخار من و مادرشه
دوست شماره1امیر:خیلی خوشحالم که قراره با شما همکاری کنم
قراره انتقالی بگیرم اداره شما
من:متاسفانه این سعادت نصیب من نمیشه
فردا بلیط دارم برای اصفهان
میرم برای تدریس حقوق
برای همیشه
دوست شماره1امیر:عه چه حیف شد
دوست شماره2امیر:ولی بازم برای ما افتخارید خانم موحد
^سرمو میندازم پایین
اما میفهمم ک امیربهم نگاه میکنه
انگار خیلی تعجب کرده
~برام چ فرقی میکنه که مایه افتخار کسی باشم یا ن
برام چ فرقی میکنه ک تو کارم موفق باشم یا نه
وقتی برای همه وجودم، اندازه یک سر مورچه ارزش ندارم
برام موفیقت و عزت و مقام چ فایده داره
حاضرم تحصیلات و موفقیت م صفر بود ولی امیر دوسم داشت و نگاهم میکرد و بهم توجه میکرد
یبار دیگه نگاهش میکنم...داره با رفیقاش صحبت میکنه و اخم کمرنگی هم رو صورتشه...انگا اخم جزو لاینکف صورتشه...
چقد تیپش حانیه کشه...یه کت و شلوار مشکی با پیرهن مشکی...کلا سرتاپاش مشکیه...
لامصب ست شدیم منم سرتا پا مشکی پوشیدم
این گودزیلا ی عوضی موهاشم به سمت بالاس...در کل عالی شده...گودزیلای عوضیه خوشتیپ😒
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_شصت_چهار
یهو دیدم ک آراد (آقای اکبری) وارد سالن شد...
به امیر نگاهی کردم که دیدم با اخم وحشتناکی به آراد نگا میکنه...
جرقه ای تو ذهنم زد...افرین حانیه همینه راهش
نگاهی به آراد کردم و به سرهنگ اشاره زدم که نگاش کنه
سرهنگ:عه اومد
نگا چ دست گل بزرگی هم خریده آورده
من کمی بلند گفتم: آقای اکبری
اراد متوجه ام شدو لبخند گشادی زد و اومد طرف من و سرهنگ... با امیر و دوستاش
و با همه مهمونا سلام و علیک کوتاهی کرد و بالاخره مقابل من ایستاد
و دست گل رو بهم داد و گفت: سلام بانوی قهرمان...
بفرمائید هر چند شما خودتون گلید
قابل شما رو نداره
^لبخندی زدم و دسته گل رو ازش گرفتم
و سرهنگ گفت:حانیه جان دست گل رو بده من بزارم کنار...
^دسته گل رو دادم سرهنگ
و سرهنگ از جمعمون خارج شد
و آراد دستشو طرفم دراز کرد...
مردد بودم اما وقتی سرمو بلند کردم و نگاه امیرو رو خودم دیدم ک اخم وحشتناکی داشت، خیلی ترغیب شدم که یکم بچزونمش...
برای همین منم کم نیاوردم و بهش دست دادم و لبخند مکش مرا زدم...
آراد:امشب برای من ی شب عالیه
بخاطر حضور شما
مرسی
خنده ای کردم و دست آراد رو رها کردم...
سنگینی نگاه امیرو کاملا حس میکردم اما جرات نداشتم تو چشماش که حتم دارم الان پر از خشمه نگا کنم...یه حسه خوبی داشتم ... شاید امیر هنوزم یکم دوسم داشته باشه...
شاید
با صدای آراد به خودم اومدم
آراد: حانیه خانوم افتخار هم صحبتی میدید؟
من: بله حتما بفرمائید
^من خطاب به امیر و دوستانش:بفرمائید پذیرایی شید
تشکر کردن و گفتن بعد تموم شدن حرفاشون میرن
^من و آراد هم در چند قدمی اونا مشغول ب صحبت شدیم
هی آراد میگفت منم هی میخندیدم...تنها دلیلم این بود که بفهمم حس امیر الان بهم چیه..اگه امشب نمیفهمیدم دیگه صبر نمیکردم و میرفتم تا مزاحم زندگیش نباشم...
از صحبتای اراد هیچی نمیفهمم
کاش میرفتم ی دله سیر امیر رو میدیدم...از همین الانم دلم براش تنگ شده...لعنتی انقد مغروره که حتی یه سلام علیک درست حسابی هم باهام نکرد..
اما نچ نچ
غرورم بیشتر از این بهم اجازه نمیده
پس همینجا ک دقیقا پشتمو کردم ب امیر و ایستادم،
سعی میکنم ذهنم رواز آینده ی بی امیر دور کنم...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_شصت_پنج
ی چن دیقه میگذره ولی این آراد ول کن نیس
سرم رفت چقدر این فک میزنه
چی میشد جای تو و امیر عوض میشد
آخه آراد با این هیز بازیاش داره رو اعصابم میره...
همش یجوری به آدم زل میزنه که معذب میشم
اصلا ی لحظه گردنش و نگاهش رو اینور یا اونرو نمیبره
سرهنگ ک نمی دونم کجاست
بود همین دور و ورا
ولی نیست الان
پلیسا دسته ب دسته میرن طرف امیر و بهش تبریک میگن😑😒
اینکه تو این سن کم چقدر موفقیت داشته و فلان و اینا
همش ازش سوال درمورد ماموریت هاش میپرسن و امیر هم کاملا جدی و مودبانه جواب میده
شنیده بودم امیر تو کار و پروژه ها و ماموریت هاش تو این پنج سال خیلی موفقیت ب دست آورده
ولی دیگه تا اینقدش رو توقع نداشتم
^آراد ازم عذر خواهی میکنه و به سمت امیر میره
و بعد آراد چن تا پلیس خانم میان
و ازم در مورد پلیس و ماموریت ها و پروژه هام میپرسن
~طوری می ایستم ک دقیقا رو ب روی امیر و آراد باشم
لب خونی بلدم😁
اینو از خیلی وقت تمرین کرده بودم...خوبه که الان بدردم خورد..چون فاصلشون از من زیاد نیس کارم راحتره...
آراد از امیر میپرسه:آقای عطایی نظر شما در مورد خانم موحد چیه؟
میدونم شما چندین ساله ک همکار بودین
و خوب همو میشناسین
میشه راهنمایی ام کنین
امیر:در چ مورد
برای چی اینا رو میپرسید
آراد: حقیقتشو بخاین برای امر خیر
امیر اخمش رو غلیظ تر میکنه و سکوت میکنه و بهم ی نگاه از جنس عصبانیت میندازه...با نگاهش چهار ستون تنم میلرزه...تاحالا انقد امیر عصبی ندیده بودم...
رگای شقیش برجسته شده بود و دستاشو مشت کرده بود...
از ترس نتونستم درست لب خونی کنم که امیر چه جوابی بهش داده...
ای خاک توسرم حتما دستم رو شده واسه امیر که داشتم لب خونی میکردم...اخه امیر میدونس چقد من تو این کار واردم...
برمیگردم و حواسمو به همکارای خانومم میدم تا از نگاه عصبیه امیر فرار کنم...
وقتی من براش مهم نیستم چرا پس ازین حرف آراد عصبی شد...
ینی ممکنه که...
نه حانیه احمق نباش اون دیگه تورو دوس نداره...
حتما دوس نداره آراد به دست من بدبخت شه اخه من از نظره امیر خیلی بدم که حتی لایق نمیدونه باهام حرف بزنه😔
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─