eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهزاده‌ی قاتل اعتراف شاهزاده هری پسر کوچک پادشاه انگلیس به قتل ۲۵ نفر از مردم افغانستان وقتی خلبان بالگرد بوده. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
هدف: رزق و روزی حلال خانمهای محترمه 👈 روزهای زوج تبلیغات خوراکی و روزهای فرد غیر خوراکی 🔴 ورود آقایان ممنوع🔴 لینک گروه برای خانمهای مشهدی تبادل هم داریم https://eitaa.com/joinchat/4130996246Cdfcc49b41b ارتباط بامدیر گروه https://eitaa.com/Mohamadsaber
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
*یک هفته بعد* به اتفاق امیر وارد خونه شدم برنامه رو اینطور چینده بود که سریع تر کارشو ظهرا تموم کنه بعد بیاد دنبال من دانشگاه... هر چی بش گفتم نمیخواد بیایی این همه راه گوش نکرد که گفت الا ب الله باید خودم برت گردونم پرسیدم چرا جواب داد: خانمم خیلی خوشگله! تو راه میدزدنش!😒 من: پاچه خاری هم نکنی بازم میخوامت امیرم! امیر:😝 ~ وارد خونه شدیم یهو انگار با ورود ماخونه از شادی ترکید😐 لامپهای خونه روشن شد و برف شادی ب هیکل منو امیر پاشیده شد اصلا نفهمیدم چیشد فقط سفیدی برف شادی رو میدیدم و نفهمیدم ک چیشد ک یهو کی منو در آغوش گرفت خیلی تو شک و تعجب گیر کرده بودم یهو صدای آشنای آرزو از دور اومد که گفت:هوووووووووو آشتی کنونه.... برف شادی ها قطع شد به به....خانواده عطایی اینجان و کسی ک اینقد منو سفت چسبیده مادر امیره درگوشم میگه: من نمیدونستم که اینقد بامعرفتی دختر! منو ببخش بابت حرفایی که زدم خدا میدونه اندازه ارزو و آیدا دوست دارم عروس گلم امیر همه واقعیت رو در مورد تو بهمون گفت واقعا ازت ممنونم که پنج سال پیش بچمو ازم جدا نکردی و مهم تر از همه حافظ جون وجوونی اش بودی منو میبخشی دخترم؟ ^ نگاهی به صورت پر از شرم اش میکنم ینی امیر همه چی رو گفته؟ چرا اینقد یهو عوض شد😳 خیلی دوست دارم که منم مث اون بگم ی مزاحم و غریبه س و از خونم بندازمش بیرون! ولی نه! این تو شرافت من نیست! ~ اشکای گرم مادر امیر رو پاک میکنم میدونم چه حسی داره دلداری ش میدم و محکم در آغوشش میگیرم و میگم: خوش اومدین!!! ^ ناهار رو از بیرون سفارش دادن و برای اولین بار یه ناهار توپ دست جمعی با خانواده شوهرم خوردم خیلی خوشحالم ک این کدورت بین من و مادر امیر بر طرف شده و الان همه با همیم! بی هیچ اخم و چشم غره ای..... آخر فهمیدم که آرزو کلید خونه مارو داشته و درو باز کرده و همه اومدن داخل و جشن آشتی کنون راه انداختن امیر هم پدر و مادرش رو کشونده سر قبر بابای من و همه حقیقت رو گفته همه مشغول دیدن فیلم عروسی من و امیر هستیم قسمت مردونه ش البته😊 فقط قیافه آراد خیلی دیدنی بود😂 امیر هم اون شب خیلی حانی کش شده بود و خیلی دلبری میکرد همه غرق در فیلم بودیم که صدای تلفن خونه توجه همه رو سمت تلفن جلب کرد امیر: من بر میدارم ^ همه نگاه ها باز برگشت طرف تلویزیون امیر: الو بله؟ طرف:....... امیر: عه مادر جان شمایید سلام اتفاقی افتاده؟ طرف:........ امیر:چی؟سرهنگ؟ خدای بزرگ..........کدوم بیمارستان؟ کجا؟ مامان جان سرهنگ خوب میشه اینقد گریه نکنید....الان ما خودمون رو میرسونیم ~ با چشمای پر از تعجب بلند میشم و به امیر نگاه میکنم و لب میزنم: سرهنگ................... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
من جلو تر حرکت میکنم امیر هم پشت سرم داره همراهم میاد... اینکه مامان رو اینطور میبینم خیلی ناراحت میشم انقدر بی قراری و گریه کرده که بهش سرم و آمپول آرامبخش تزریق کردن، گرفته خوابیده من و امیر داریم به سمت اتاق سرهنگ میریم زانو هام داره میلرزه خیلی سست شدم استرس دارم نکنه حرفای دکتر در مورد ریه سرهنگ درست بوده باشه و جونشو بگیره خدایی نکرده... امیر در اتاق رو باز میکنه من باز جلومیرم و امیر هم پشت سرمه سرهنگ روی تخت بیمارستان دراز کشیده و چشماشو بسته یاد وقتی افتادم که خودم مریض بودم و عمل کرده بودم میام و روی صندلی همراه میشینم و امیر کنارم می ایسته ودستشو میزاره روی شونه م از اینکه سرهنگ رو اینجور میبینم بغض میکنم سرهنگ همیشه برای من یه مرد قدرتمند و قوی بوده سرهنگ چشماشو باز میکنه و میگه: دخترم بالاخره اومدی..... من: اره سرهنگ اومدم که با هم اینجا بریم ~ سرهنگ سرفه ای کرد و گفت: خودت میدونی که نفس های اخرمه! من: این چه حرفیه...شما خوب میشین ^ سرهنگ لبخندی زد و دوباره سرفه کرد من: میدونستم شما جانبازید و شیمیایی شدید ولی فکر نمیکردم اینقد زیاد باشه و حالتون رو اینقد بد کنه پس اون همه سرفه های خونی بی دلیل نبود سرهنگ: اره...میبینی دخترم دنیای بی رحم رو یادته بعضی موقعها که من و تو و امیر با هم جایی بودیم یهو که گوشیم زنگ میخورد میرفتم و میگفتم کار فوری دارم؟ اون موقع ها از بیمارستان زنگ میزدن و میرفتم اونجا و دکتر و متخصص ها ریه منو میدیدند و میگفتن ک هر روز و هر روز بد تر میشی و امکان پیوند برات نیست و کمتر ده سال میمیری من: همیشه فکر میکردم شما یه مرد خیلی قوی هستید که هیچ وقت نمیمیره! یه مرد که تو کارش خیلی جدیه و همیشه موفقه ^ سرهنگ با چشمای سرخش بهم نگاه کرد و گفت: من توی زندگیم هیچ وقت نتونستم صاحب فرزندی بشم من تورو به اندازه دختر نداشته م دوست داشتم همیشه ولی نمیدونم چرا............ ^ سرفه کرد و باز ادامه داد: نمیدونم چرا که هیچ وقت منو دوست نداشتی و همیشه ازم بدت میومد هروقت بهت میگفتم دخترم ناراحت میشدی و می‌گفتی بهم نگو دخترم! هر وقت که بهم میگی دخترم احساس میکنم تن بدن پدرم توی گور میلرزه! ^لبخندی از شرم زدم و گفتم: نه این چه حرفیه سرهنگ: همیشه آدم بده بودم.هیچ کس منو دوست نداشت همیشه آدم غیر قابل تحمل ای بودم و آدمی که یه دل داره از جنس سنگ من: کی این حرفارو زده شما مرد خیلی خوبی هستید این حرفارو نزنید ناراحت میشم اصلا اینطور نیست... شما توی دل همه ی ما جا دارید سرهنگ...هیچ وقت هم آدم بده نبودید سرهنگ: بودم عزیزم بودم من یه معذرت خواهی به تو و امیر بدهکارم برای قضیه معین... روزی که پرونده معین رو دادم دستت فکر نمیکردم تهش این بشه و اینقد هر چهار تایی مون زجر بکشیم من بهتون بد کردم شما رو از هم جدا کردم من میدونستم شما همو دوست دارید ولی..... ~سرهنگ باز سرفه کرد من: گذشته ها گذشته الان دیگه کاملا همه چی تموم شده میبینید که منو امیر ازدواج کردیم و بهم رسیدیم، نمیخواد اینقد ناراحت این مسئله باشید سرهنگ: تو این همه سال که من وارد زندگی توو مادرت شدم، ندیدم یه بار بهم بگی بابا حسرت شنیدن این کلمه رو از زبون تو رو به گور میبرم من: باز دوباره که شروع کردید شما خوب میشید مگه نه امیر ^ امیر تایید کرد سرهنگ: خیلی خستم ..... میخوام بخوابم دیگه نه ریه ای برام باقی نمونده نه اشتیاقی به زندگی ای من: فکر میکردم که به خاطر مامان هم که شده خوب میشین و برمیگردین سرهنگ: دیگه خودم میدونم اونقد که لیاقت داشتم ، با مادرت زندگی کردم... مادرت یه فرشته ست قدرش رو بدون و دوسش داشته باش و هواشو بگیر ~ دیگه طاقت نمیارم اشکام سرازیر میشه من: خواهش میکنم بس کنید و اینطور حرف نزنید من دیگه طاقت ندارم ~ سرهنگ هم میفهمم که بغض میکنه طاقت بغض شو نداشتم و بلند میشم و سرمو میزارم رو سینه سرهنگ وبا اشکای گرمم لباس سرهنگ رو خیس میکنم ~ سرهنگ به سختی دستش بلند میکنه و میاره، روی سرم و نوازش ام میکنه و میگه: گریه نکن دختر قشنگم گریه نکن فقط بگو که مراقب مادرت هستی تا من بتونم راحت چشمامو ببندم من: نه اینکار ونمیکنم شما قراره مث سال های قبل مراقب مادر دل شکسته من باشید این شما نبودید که آرزو داشتید بچه های من و امیر رو ببینید؟ این شما نبودید که میخواستید شاهد پیر شدن من و امیر با هم باشید؟ پس چرا اینقد ضعیف شدید و از مرگ و رفتن حرف میزنید https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
سرهنگ: دیانا و دانیال.... نوه های محمد و اکرم ...... دخترم وقت این رو ندارم که پسر و دخترت رو در آغوش بگیرم و براشون پدر بزرگ باشم... و خطاب ب امیر میگه: امیر جان من حانیه مو دختر مو به تو میسپارم مراقب اش باش مبادا بزاری اشکی از درد و غم از چشمای قشنگش بیاد ^ امیر: قول میدم ~ گریه م شدید تر میشه و سرمو از سینه سرهنگ بلند میکنم و دستشو میگیرم ودهن م رو باز میکنم و برای اولین بار میگم: خیلی دوست دارم بابا جون و دست شو میبوسم ^ سرهنگ دستشو باز روی سرم میزاره ولی یهو نفس اش میگیره و خِر خِر میکنه من و امیر پرستار و دکتر هارو خبر میکنیم و میریم از اتاق بیرون مامان تازه بیدار شده صورت سفیدش سرخ سرخه و از دور هم میشه متوجه شد که سفیدی کنار چشمای آبی ش پر از خط های قرمزه ک نشونه اشک ریختن زیاده مامان رو دلداری میدم و مامان میره تو اتاق سرهنگ ~ جدیدا باز قلبم درد میکنه رفتم دکتر دکتر گفت که درسته با اینکه عمل کردی ولی بازم باید مراقب خودت باشی هیجان زیاد مث قبل عمل برات سمه ^ قلبم گرفت.... دستمو گذاشتم روی قلبم و سفت فشارش دادم و روی صندلی نشستم ^ امیر نگران وار کنارم نشست و گفت: خوبی؟ میخوای بریم دکتر؟ خیلی قلبت درد میکنه؟ من: نه عزیزم چیزی نیس الان خوب میشم ~ چشمامو میبندم و سرمو تکیه به دیوارپشت سرم میدم و به دوران خاطراتم فکر میکنم با سرهنگ وقتی میرفتیم مسافرت شمال،همیشه منو کول میکردو لب ساحل میدوید منم ذوق میکردم و میگفتم: سریعتر سریعتر با هم صدف و گوشت ماهی جمع میکردیم بهم دوچرخه سواری یاد داد و هر وقت من دلم هر چی میخواست برام میخرید اتاقم پر بود از عروسک و لباسایی که برام میخرید من هیچ وقت بابا صداش نکردم هیچ وقت تو این بیست و شش سال! همیشه عمو صداش میکردم ولی وقتی که عین اون پلیس شدم، سرهنگ صداش کردم مادرم هم ناراحت میشد ولی هیچ چیز نمی گفت سرهنگ همیشه برای من بوی بابا محمدم رو میداد همیشه بوی اونو از سرهنگ استشمام میکردم و سرهنگ هم همینطور وقتی بچه بودم و سرهنگ جوون تر بود منو در آغوش میگرفت و بو میکشید و رو به مادرم میگفت که چقدر بوی محمد رو میده! سرهنگ باعث شد من یه پلیس قهار بشم و تو کارم پیشرفت کنم سرهنگ باعث شد ک توی سن کم یه پلیس بشم اون همیشه حمایت ام کرد من همیشه طوری نشون دادم که دوسش ندارم و فقط به عنوان عمو و ما فوق ام برام قابل احترامه غرورم نمیزاشت غیر این نشون بدم ولی قبلا هم گفتم همیشه مث پدر نداشته م دوسش داشتم خدایا بار دیگه یتیمم نکن منو باز بی بابا نکن اگه سرهنگ نباشه کی منو حمایت کنه اگه سرهنگ نباشه من از کی بوی بابامو استشمام کنم؟ خدایا خودت به مادرم وسرهنگ رحم کن... ~ چشمامو بستم ولی متوجه نگاه های نگران امیر میشم چشمامو باز میکنم و دستمو از روی قلبم بر میدارم و به امیر نگاه میکنم دوباره چشمای قشنگ یشمی اش تنگ شده و سرخ شده میگم: امیر جان گفتم که خوبم لطفا این طوری نگاهم نکن دیونه میشم امیر نگاهش رو بر گردوند رنگش پریده بود و شقیقه هاشو ماساژ میداد فکر کنم دوباره میگرن اش گرفته امیر خیلی به خاطر این میگرن لعنتی اذیت شد ~مامان رفته بود تا پیش سرهنگ باشه به من و امیر هم تاکید کرد که بریم خونه استراحت کنیم کنار امیر می ایستم و کیفم رو روی شونه ام جا به جا میکنم ک امیر میگه:بریم؟ من: بریم ~ هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که صدای فریاد مادرم از اتاق سرهنگ بلند شد: رضاااااااااااا ^منو امیر برمیگردیم و به هم نگاه میکنیم و همزمان میگیم: سرهنگ.....................😔 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامات باب سلام الله علیها ، در حرم حضرت عباس علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏻سخنان حجت الاسلام عالی طبق روایات آخر الزمان خیلی از علائم یا اتفاقات و شخصیت ها به شکل رمز مطرح شده اند ! https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🕊 یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا فرزندم محمد حسین در نو جوانی ناراحتی کلیه داشت. ایشان را جهت ملاجعه ده روز به مشهد بردیم و در بیمارستان بستری کردیم . یک شب به حرم امام رضا (ع) رفتیم و خیلی برای شفایش دعا کردیم . نیمی از شب گذشته بود . که محمد حسین مرا صدا زد و گفت : بابا پاشو برویم امام رضا (ع) مرا شفا داد . حالم خوب است . خوشحال شدیم و برگشتیم. محمدحسین‌ منبع: اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان به وقت شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 کپی با ذکر یک سلام بر آقا امام (؏) آزاد است. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
Kam Kam Dare Ydam Mire(320).mp3
2.61M
*اصلا خبر داری که از دوری دارم دق می کنم* *هر شب با عکس یه گوشه هق هق می کنم* *آخه دوری دل ما رو می سوزونه* https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
31.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 روایتی از پانصد روز ریاست‌جمهوری رئیسی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | آیا کسی درباره واقعه دلخراش به مردم دروغ گفت؟ ♨️ سریع ترین پذیرفتن مسئولیت زدن هواپیمای مسافربری در طول تاریخ!! 🔷 به مناسبت ۱۸ دی، سالروز مسافرین هواپیمای مسافربری اوکراین https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
48.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید نگاهی متفاوت و مستند به سانحه‌ی هواپیمای اوکراین در تاریخ 18 دی 1398، هواپیمای مسافربری اوکراین در ساعت 6:12 صبح، از فرودگاه امام خمینی(ره) به مقصد کی‌یف به پرواز در آمد؛ اما در ساعت 6:18 به‌دلیل وقوع سانحه در اطراف تهران سقوط کرد. 🔴 این سانحه در شرایطی رخ داد که شرایط امنیتی کشور، به‌علت اجرای عملیات موشکی علیه پایگاه نظامی عین‌الاسد آمریکا در وضعیت قرمز بود. 📄 در تاریخ 21 دی ماه، اولین اطلاعیه‌ی رسمی از سوی ستاد کل نیروهای مسلح ج.ا.ایران منتشر شد که بروز خطای انسانی به‌صورت غیرعمد را، دلیل اولیه‌ی وقوع این سانحه‌ی دلخراش اعلام کرد. ⭕️ اما علی‌رغم گذشت سه سال از این سانحه‌ی تأسف‌بار، همچنان چهار سؤال بسیار مهم و کلیدی وجود دارد که بی‌پاسخ مانده است! ⬅️ سؤالاتی که نشان می‌دهند وقوع «خطای انسانی» به‌عنوان علت اصلی سانحه‌ی هواپیمای اوکراین، قابل پذیرش نیست. 💠 کلیپ فوق به بیان این سؤالات و اسناد آنها پرداخته است. ❇️ و یک پرسش قابل توجه: آیا میان جنگنده‌ی میگ-29 اوکراینی که امروز، به دلیل وقوع خطای انسانی! توسط پدافند هوایی اوکراین مورد اصابت موشک قرار گرفت، با سالروز سانحه‌ی هواپیمای اوکراین که دقیقاً به همین شکل دچار سانحه شد، ارتباطی وجود دارد ...؟ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
📝 فرانسه در سال ۱۹۱۷ کشور آفریقایی چاد را اشغال کرد، ۴۰۰ عالم مسلمان را جمع آوری کرد و با قمه سر آنها را برید» 🔹‏پ ن: بعد این وحشی ها از اجرای حکم قصاص قاتلان در دستگاه قضا در ایران فریاد وا حقوق بشرا سر میدن … https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
اقدام توهین آمیز نشریه موهن فرانسوی در توهین به مقدسات و ساحت مقام عظمای ولایت، وحمایت بی شرمانه دولتمردان کشورفرانسه، ازاین اقدام هتاکانه، را به شدت محکوم مینماییم. ♦️📣📣تجمع مردمی و حرکت به فریمان: ساعت ۹ صبح از جوار گلزار مطهر شهید گمنام شهر قلندراباد♦️ "ستاد مردمی بزرگداشت مناسبتهای بخش قلندرآباد" https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تورنتو کانادا! یک زن 28 ساله در مترو به آتش کشیده شد. یک مرد هم در یک مشاجر به داخل ریل مترو پرتاب شد. از داخل همین کشور، برای مردم ایران اشک می ریزند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
💢شناسایی و دستگیری مدیران و اعضای موثر مخل امنیت و نظم عمومی جامعه 🔹🔸با تلاش‌های شبانه‌روزی سربازان گمنام امام زمان (عج) اداره کل اطلاعات خراسان رضوی مدیران و اعضای موثر مخل امنیت و نظم عمومی جامعه که در فضای مجازی فعالیت می کردند، شناسایی و دستگیر شدند. ♦تاکنون ۱۶ نفر از این افراد که ساکن داخل و خارج از کشور بودند و از مدت‌ها قبل با اقدامات پیچیده اطلاعاتی شناسایی شده بودند، دستگیر شدند. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا