eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
25هزار ویدیو
722 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 203.mp3
7.78M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 🌺 سهم روز دویست و سوم خطبه ۱۰۴ تا ۱۰۳
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و سوم ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 : (در سال ٣٦ هجری وقتی امام علیه السلام به سوی شهر بصره حرکت می کرد، در صحرای ربذه هنگامی که برخی از حجاج بیت الله نیز به سخنان آن حضرت گوش فرا می دادند ایراد فرمود. ) 🔹ره آورد بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ♦️"پس از ستايش پروردگار، همانا خداوند سبحان حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را مبعوث فرمود، در روزگارانی که عرب کتابی نخوانده و ادّعای وحی و پيامبری نداشت. پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) با يارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سر منزل نجات کشاند و پيش از آن که مرگشان فرا رسد، آنان را به رستگاری رساند. با خستگان مدارا کرد و شکسته حالان را زير بال گرفت تا همه را به راه راست هدايت فرمود، جز آنانکه راه گمراهی پيمودند و در آنها خيری نبود. همه را نجات داد و در جايگاهِ مناسبِ رستگاری استقرارشان بخشيد، تا آنکه آسياب زندگی آنان به چرخش درآمد و نيزه شان تيز شد. به خدا سوگند، من در دنباله آن سپاه بودم، تا باطل شکست خورد و عقب نشست و همه رهبری اسلام را فرمانبردار شدند، در اين راه هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم و خيانت نکردم و سُستی در من راه نيافت. به خدا سوگند، درون باطل را می شکافم تا حق را از پهلويش بيرون کشم. ( می گويم: جملات برگزيده اين خطبه را در خطبه ۳۳ نيز آورده ام چون در اين نقل، اندک تفاوتی وجود داشت بار ديگر جداگانه آن را آورده ام.) ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄ 📜 1⃣ روش برخورد با دنيا ♦️ای مردم! به دنيا چونان زاهدان روی گردان از آن بنگريد. به خدا سوگند، دنيا به زودی ساکنان خود را از ميان می بَرَد و رفاه زدگانِ ايمن را به درد می آورد. آنچه از دست رفت و پُشت کرد هيچ گاه برنمی گردد و آينده به روشنی معلوم نيست تا در انتظارش باشند. شادی و سرور دنيا با غم و اندوه آميخته و توانايی انسان به ضعف و سُستی می گرايد. زيبايی ها و شگفتی های دنيا شما را مغرور نسازد، زيرا زمان کوتاهی دوام ندارد. خدا بيامرزد کسی را که به درستی فکر کند و پند گيرد و آگاهی يابد و بينا شود. پس به زودی خواهيد دانست که از آنچه در دنيا وجود داشت، چيزی نمانده و آنچه از آخرت است جاويدان خواهد ماند. هر چيز که به شمارش آيد پايان پذيرد و هر چه انتظارش را می کشيديد خواهد آمد و آنچه آمدنی است نزديک باشد. (و از همين خطبه است؛) 2⃣ ارزش عالم و بی ارزشی جاهل ♦️ دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان اين بس که ارزش خويش نداند. بدترين افراد نزد خدا کسی است که خدا او را به حالِ خود واگذاشته تا از راهِ راست منحرف گردد و بدون راهنما برود. اگر به محصولات دنيا دعوت شود تا مرز جان تلاش کند، امّا چون به آخرت و نعمتهای گوناگونش دعوت شود سُستی ورزد، گويا آنچه برای آن کار می کند بر او واجب و آنچه نسبت به آن کوتاهی و تنبلی می کند از او نخواسته اند. 3⃣ سخنی از آينده ♦️ "و اين روزگاری است که جز مؤمنِ بی نام و نشان از آن رهايی نيابد. اگر در ميانِ مردم باشد او را نمی شناسند و اگر در ميانِ مردم نباشد کسی سراغِ او را نمی گيرد، آنها چراغ های هدايت و نشانه های رستگاری اند؛ نه فتنه انگيزند و اهل فساد و نه سخنان ديگران و زشتی اين و آن را به مردم رسانند. خدا درهای رحمت را به روی آنان باز کرده و سختی عذاب خويش را از آنان گرفته است. ای مردم! به زودی زمانی بر شما خواهد رسيد که اسلام چونان ظرف واژگون شده آنچه در آن است ريخته می شود. ای مردم! خداوند به شما ظلم نخواهد کرد و از اين جهت تأمين داده است اما هرگز شما را ايمن نساخت که آزمايش نفرمايد، که اين سخن از آن ذات برتر است که فرمود: (در جريان نوح نشانه هايی است و ما مردم را می آزماييم.) می گويم: کلام امام(علیه السلام) که فرمود «کلّ مؤمن نومة» يعنی کسی که گمنام و شرّ او اندک است و «المساييح» جمع «مسياح» کسی است که ميان مردم فساد کرده، سخن چين است و «مذاييع» جمع «مذياع» کسی است که چون بدی کسی را شنيد در ميان مردم رواج می دهد و «بُذُر» جمع «بَذوُر» کسی است که بسيار نادان است و سخن بيهوده گويد." ┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح حکمت ۶۳ ارزش شفاعت.mp3
2.82M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹شرح 🔹 ارزش شفاعت 💠 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حکمت ۶۳ می‌فرمایند: « الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ » ؛ یعنی " شفاعت کننده مانند پر و بال طلب کننده است. " 🔻واژهٔ "شفیع" یعنی کسی که ملحق می‌شود به کس دیگری، برای کمک کردن به او؛ "جَناح" یعنی بال، دست، بازو؛ هر یک از دو طرف یک چیز را می‌گویند جَناح؛ "طالب" هم که مشخص است؛ کسی که خواسته، اراده کرده، می خواهد که شفاعت بشود. 🔰 دو نکته اصلی در این حکمت هست: 1⃣ اولاً معلوم می‌شود بدون شفیع کسی نمی‌تواند به اوج برسد، به بهشت برسد و نجات پیدا کند. 2⃣ و دوم اینکه شفاعت کننده، باید خودش هم تلاش بکند که از واژهٔ طالب بر می آید ؛ 🔻 در نهج‌البلاغه شریف، سه چیز مایه شفاعت شمرده شده است: 🔸 ۱. اول قرآن کریم؛ که حضرت در خطبه ۱۷۶ می‌فرماید: « مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ » ؛ " هر کس در روز قیامت قرآن کریم شفاعتش کند، شفاعت قرآن درباره او، پذیرفته خواهد شد. " 🔸۲. دوم توبه است که در حکمت ۳۷۱ فرمود: « وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ » ؛ " هیچ شفیعی (شفاعت کننده ای) نجات دهنده تر از توبه نیست. " 🔸 ۳. و سوم هم طاعت خداوند متعال است که در خطبه ۱۹۸ فرمود: « فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ » " طاعت خدا را مایهٔ شفاعت قرار بدهید برای رسیدن به آنچه طالب هستید و می‌جویید. " 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
نام رمان: براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت چایی ها☕️☕️ را روی میز گذاشتم و نشستم،علی هم روبه رویم نشست و گفت: -خانوم جان فردا ناهار شرمنده نمیتونم بیام خونه، کاری پیش اومده باید برم ستاد ،غذارو با مامانینا بخور عزیز,اوناهم تنهان،حاج اقا رفته روستا سر زمین . -باشه اقا.😊 لبخندی زد و در دل من اشوبی راه افتاد. نگاهش به باند پیچی دستم که افتاد به سمتم امد و جلوی پایم زانو زد،با نگرانی پرسید:😨 -چی شده هناس؟چرا دستتو باند پیچی کردی؟ با ارامش گفتم:😊 -نگران نباش سید جان، یکم اب جوش ریخته، خوبم. -اب جوش ریخته؟حواستون کجا بوده خانوم؟چرا مواظب نیستی اخه؟؟؟؟؟🙁 -علی جان گفتم که چیزی نیست. از جلوی پایم کنار رفت و روی مبل نشست. زنگ در به صدا درآمد، علی به سمت ایفون رفت و فهمیدم اقا حامد است.سوییشرتش را برداشت و به پایین رفت... از پشت پنجره به کوچه نگاه 👀کردم زیر نور لامپ های شهرداری ایستاده بودند،علی کلافه بود و دستش را روی صورتش میکشید،اقا حامد هم دلداریش میداد،چه شده بود؟دیگر نمیتوانستم با این همه نشانه به خودم دروغ بگویم، پرده را انداختم و قرص💊 سردرد خوردم، قدم زنان به اتاق رفتم و خوابیدم،چه خوابیدنی... هر نیمه شب پنهان نکن بی خوابی ات را بگذار بر روی زمین بی تابی ات را شبها کم آورده تو و بی خوابی ات را😣 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده؛ نهال سلطانی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت 💭 در خانه قدم میزدم.. چشمان به قاب عکس عقدمان 💏افتاد که روی میز خاطرات بود. 💭یاد اولین اشناییمان کردم، یادم است روزی که از کنارم گذشتی با صدای بلند گفتم : _هوی عمو حواست نیست؟ حداقل یقتو وا کن خفه نشی ،چشاتم وا کن با کله نری تو دیوار و تو تنها سکوت کردی و حتی سرهم تکان ندادی.از حرکتت حرصم گرفت و گاز دادم و از کنارت گذشتم اما این اخرین دیدارمان نشد.. شبی بارانی 🌃☔️که اسمان بغضش را باریده بود در بزرگراه ماشینم خراب شد و نیاز به باتری داشتم و هرچقدر چراغ میزدم کسی نایستاد،اگر هم می ایستادند پسر های مزاحم کثیف بودند ، تا ماشینی ایستاد و آن تو بودی, اما تو مرا ندیدی و وقتی نزدیک کاپوت شدی لحظه ای چشمت به چشمم افتاد و آن را پایین انداختی.بدون حرف باتری را به ماشین وصل کردی و استارت زدی، من فقط نگاهت میکردم،اما تو حتی یکبار هم نگاهم نکردی، نگاهی که ارزوی هر پسری بود. اما تو وو خیلی فرق داشتی خیلی.. بعد از تعمیر حتی نایستادی تشکر کنم، سوار شدی و راه افتادی ، سریع به دنبالت آمدم و کنار خانه ای ایستادی، پیاده شدی و خانمی در را برایت باز کرد، با تعجب دست بر صورتت کشید و کنار رفت، وارد خانه شدی و در بسته شد, ناخودآگاه درب ماشین را باز کردم و به سمت خانه تان راه افتادم،دستم را روی زنگ گذاشتم، بعد چند ثانیه همان خانم جلوی در آمد و گفت: - سلام،بفرمایید عزیزم - سلام خانوم، پایدار هستم.اومدم تا از پسرتون برای وصل باتری به ماشینم تشکر کنم و هزینش رو بپردازم. - تعمیر؟ - بله در بزرگراه مونده بودم کمکم کردن میشه صداشون کنید؟ - بله دخترم چند دقیقه.. وقتی خواست در را ببند انگار به کسی برخورد کرد و هینی کشید، احساس کردم تو بودی، چون سریع تر از حدمعمول برگشت و گفت: - دخترم نیازی به پول نیست هر انسانی جای پسر من بود همین کارو میکرد، الانم خیلی سرده هوا سریع برو خونه سرما نخوری عزیزم. 😊 از لحن محبت امیزش و نگرانیش برای من، تعجب کردم و گفتم . - چرا .. هیچی بله بلاخره تشکر کنید دوباره ممنونم خدانگهدار. به سمت ماشین راه افتادم و نشستم.از حرکتت که از من فرار میکردی حرصم گرفته بود، عصبانی از خیس بودن لباس هایم لرزی به اندامم افتاد که بخاری ماشین را روشن کردم و دستم را جلوی دهان گرفته و ها کردم تا گرم شود، ترمز را پایین کشیدم و راه افتادم، آهنگ باران تویی از گروه چارتار پخش میشد، به تمام این اتفاقات فکر میکردم که وقتی کلاژ گرفتم نشد! گوشه ای ترمز زدم، انگار جسمی زیر کلاژ بود. دستم را به زیر بردم و آن را بالا آوردم. کیف پولی مشکی، بازش کردم و عکس مادرت را دیدم و عکس اقایی که میانسال بود، انگار پدرت بود، کیف پولت هنگام استارت زدن از جیبت افتاده بود، باید برای پس دادنش دوباره به خانه تان میامدم،هعی. به خانه رفتم و با هزاران فکر و خیال خوابم برد. روز بعد بعد از کلاسم به سمت خانه تان حرکت کردم،کیفم را همراه کیف پولت برداشتم، زنگ را که زدم دختری جوابن در را باز کرد و گفت: - سلام، بفرمااید؟ - سلام خانوم، پایدار هستم، اومدم کیف پول برادرتون که تو ماشینم جا مونده بود رو پس بدم هستن؟ - نه عزیزم نیستن! انگار تعجب کرده بود، البته با طرز گفتن من تعجب هم داشت،احساس کردم در چشم هایم دنبال چیزی میگردد، شاید نامزدت یا حتی همسرت بود , اما باحرفی که زد احتمالاتم را بهم ریخت. - ببخشید برادر من چرا تو ماشین شما بودن؟ خواهرت بود.. چه قدر شبیه.. با لبخندی گفتم: - ماجراش طولانیه فکر نکنم بخوای گوش بدی! - نه بگو اما نه اینجا بفرمایید داخل کسی خونه نیست منم تنهام هم صحبت خوبی پیدا کردم. - نه نه ممنونم مزاح.. نگذاشت حرفم را تمام کنم که دستم را گرفت و با محبت تعارفم کرد به داخل. حیاطتان مرا مجذوب خود کرد, با گل آرایی زیبا و دلربا. حوض ابی که ابی زلال داشت ، این صحنه یکی از فانتزی های ذهنم بود؛ پا به خانه گذاشتیم، من را به سمت هال راهنمایی کرد و به آشپزخانه رفت. خواهرت را میگویم.خانه را از دید گذراندم؛ قاب عکس هایی متعلق به دوران جنگ، قرانی سفید و زیبا با رحلی که ان را در اغوش گرفته بود، فرش های طرح سنتی و پنجره هایی بزرگ و دلربا. انرژی به راحتی درخانه در جان بود و حالم را خوب میکرد. خواهرت با دو استکان چایی آمد و کنارم نشست .با روییی گشاده گفت:😊😀 - اسم من زینبه،خواهر علی اقا هستم و شما؟ 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده؛ نهال سلطانی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🔸مادر بزرگوار نقل می‌کند: روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم. بسیار خوشی به مشامم رسید احساس کردم نور خاصی در اتاق هست؛ محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت.. 🌱به او گفتم: مادر، چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟ گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمی‌گفت، پس از کلی خواهش، گفت: به شرطی می‌گویم که تا زمانی که من زنده‌ام به کسی نگویید!!.. 🌸من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.* اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را در راه خدا نوید دادند و من در و خط مقدم همچنین صحنه‌هایی را دیده‌ام♥️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنایت (س) به دختر بی حجاب در مترو نهی از منکر با زبان خوش❤️👆 : دل متعلق به این جبهه است، جان دلباخته به این آرمان هاست، یک نقصی دارد، نقص او ظاهر است.. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─