eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱ مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت. وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد. می خندید و می گفت: – الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد. فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد. شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم نخوریم. ☺️ سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود. _ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی. چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری + من؟ دیشب؟ یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود. آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند. نگاهشان کردم، تکان نخوردند. ایستادم و گربه ها را تماشا کردم. ابروهایم را انداختم بالا + فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شده ام؟؟ _ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی. نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم? + نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم. وا رفت. _ راست میگویی؟؟ + آره هنوز می خندیدم. سرش را پایین انداخت. _ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی. خنده ام را جمع کردم. + چرا؟ پس چی می گفتم؟ دمغ شد. _ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی. این عمار 👇👇👇 @aynaammar_gam2