eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
26.1هزار ویدیو
732 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
(راوی) امیر با اعصابی داغون و ناراحت از قضیه خانم حاتمی به مغازه ش رفت پدرام با دیدن امیرگفت:به به اقای امیر عطایی...کجاازین طرفا اومدید کت و شلوار دامادیتونویخرین قربان پا توی مغازع فقیر فقرا گذاشتید افتخار دادید آخه اینطوری ک زشت شد خبر میدادید ک گاوی گوسفندی شتر ی اسبی شغالی خری براتون قربونی میکردیم بعد ک پدرام دید امیر هیچ واکنشی نشون نداد با لحن عصبانیت گفت:اخه مرد حساب من از دست تو چکار کنم مثلا شریک منی روز اول ک با هم این مغازه روراه انداختیم یادته؟قول دادیم با هم بچرخونیمش و صبحا من باشم تا ظهر و از ظهر تا شب تو باشی همش من دارم وا میسم تو ی چن ماهیه داری میپیچونی رفیقمی درست اما حساب حساب کاکا برادر!من دیگه نمیتونم با تو شریک باشم،همه ی شرطا رو زیر سوال بردی تو ب هیچ کدوم هم عمل نمیکنی...نفهمیدی چی گفتم😡 امیر:فهمیدم همه چی رو فهمیدم حالا تو گوش کن دیشب رفته بودیم خونه رویا جونتون همش خالم منو دامادم دامادم صدا میکرد دارن تاریخ عقد مون هم میزارن بزودی منتظر باش ک من و رویا و مامان اینامون بیاییم اینجا برای خرید کت و شلوار دامادی من پدرام عصبانی شد واومد سمت امیر و یقه شو گرفت و گفت:رفیقی شریکی دوستی هم دمی هر کوفتی ک هستی باش! ولی من اجازه نمیدم هیچ وقت تو بشی شوهر رویا!!! امیر:تو مگه چ کاره حسنی؟ کی هسی ک میگی؟ ب تو هیچ ربطی نداره اگه رویا رو دوست داری چرا هیچ کار نمیکنی هان؟ صُمُن بُک همینطور نشستی اینجا و میگی مادرم مادرم اینجا تو رو تحمل میکنم هیچ میرم پیش رویا اونم مث کنیز حاج باقر هی در گوشم ورورورور ورورورور پدرام:امیر خفه شو منو بگو ک میخا ستم بهت خبر خوش بدم امیر:توئه بی لیاقت حتی لیاقت گفتن خبر خوب و بد رو نداری حالا بگو چیه ^پدرام یقه امیر رو ول کرد و گفت:میخوام برم خارج دنبال مادرم بیارمش امیر پدرامو بغل گرفت و تبریک گفت و باهم باز حالت قرار گرفتن! همیشه اینجوری بودن سر مسائلی چ بزرگ چ کوچیک با هم بحث میکردند و بعد دودیقه هم اشتی و خنده شون ب راه بود! عین بچه ها! اما امیر هنوز ناراحت بود نه به خاطر پدرام و رویا بلکه بخاطر خانم حاتمی ک امروز بد جوری حالشو گرفته بود😑 پدرام اهنگی گذاشت: یه عمره موج اون نگات هر جا ک خواسته بردتم اخه چشات فهمیده ک ی عمره کشته مردتم منو کشون کشون ببرن میخوام بیام تو دام تو فقط دلم مونده اونم سند زدم ب نام تو حرفامو میگم ب تو ک محرم اسرار منی فقط برای خودمی و بخای نخای یار منی وای ازین وابستگی دلو سپردم دست کی دست تو ک فقط با حرف میتونی ک رامم کنی... پدرام :وای ازین وابستگی وابستگی وابستگی امیر ک سرشو روی میز گذاشته بود برداشت و یاد این افتاد ک خانم حاتمی تا چند روز پیش میگفت ک حسش یه نوع وابستگی هستش ولی امروز گفت ک عاشقش شده اعصابش داغون شد و بلند داد زد: پدرام اون وابستگی رو خفه میکنی یا نه؟😡 پدرام صدای موزیک رو کم کرد وگفت:داداشم تو این‌جوری هوار میزنی همه مشتری ها میپرن ها!!!! راستی من میخام برم خارج احتمالایه چند هفته ای نباشم... میتونی دو شیفت وایسی؟ امیر:امروز سرهنگ زنگ زد پدرام: خب امیر:باید برم یه دو سه هفته ای خارج شهر ماموریت کاری پدرام:خب ب سلامتی😐 کلا دیگه باید در این مغازه رو تخته کنیم بره😐 امیر:فکر اونشم کردم....به رویا و ارزو میگیم بیان جامون واسن این زمانی ک ما نیستیم...حقوقشون هم دوبله میدیم ک دیگه غر غرنکنن😐 پدرام اخماش کرد تو هم وگفت: من هیچ هم راضی نیستم رویا خانم کار کنن! حالا ببینم کی باهاش حرف میزنی😊 امیر:ای شیطون...بهش میگم... ولی حاضرم شرط ببندم اگه به ارزو بگم بیاد میگه حانیه دوستشم باید بیاد😐 هرجا ما بریم هر کار بکنیم این حانیه بدبخت رو دنبال خودش اینور اونور میکشونه...میشناسیش ک؟ پدرام: اره👌 امیر:فردا شب شام پدرام:ارزو و رویا و حانیه امیر:رستوران همیشگی پدرام:حسابمون هم نصف نصف امیر و پدرام:ایول👌😊 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─