eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.9هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
ناحله🌺 چشمام به در هواپیما دوخته شده بود که شاید محمد با پاهای خودش بیاد بیرون،که بگه اینم به تلافی همه ی بلاها و زجراییه که سر من اوردی!در هواپیما باز شد. هشت نفر زیر یه تابوتی رو گرفته بودن که دورش پرچم ایران پیچیده بود. دستمو از تو دست بابا و سارا در اوردم.دقیقا روبه روی تابوت بودیم،از تو هواپیما که اوردنش بیرون همه ی ارزوهام پرپر شد.همه دنیا به چشمام سیاه شد،سیاه تر از همیشه . به احترام حضور محمدم سجده کردم رو زمین .لرزش بدنم به وضوح احساس میشد.از رو زمین بلندم کردن.به قولم عمل کرده بودم،روسری سفیدی که روز عقدم سرم کرده بودم، همونی محمد واسم خریده بود روی سرم بود.محمد و همونجوری که هدیه گرفته بودمش هدیه کردم.امیدوار بودم که تو امانت داری خیانت نکرده باشم. تابوتشو گذاشتن رو باند فرودگاه .از خودم خسته بودم . از اشکام خسته بودم .از اینکه نمیتونستم خوب نگاش کنم خسته بودم .دلم میخواست باهاش حرف بزنم . قد تمام ثانیه های عمرم که نداشتمش نگاش کنم.ادمی که تا چند روز پیش دست تو دستش تو خیابونای شهر راه میرفتم و به وجودش افتخار میکردم الان تو تابوت بالای سر ماها بود ‌. زیر لبم گفتم _خدایا خودمو به خودت میسپرم.به من صبر بده. دست کشیدم رو چشمام تا اشکامو پاک کنم و بتونم جلوم رو ببینم‌ .انگار فقط چشمای من بود و یه تابوت که رو زمین گذاشته بودنش.کارشون که تموم شد گذاشتنش تو امبولانس.قرار بود ببرنش. قرار بود همه ی وجودمو با خودشون ببرن.میخواستم یه بار دیگه صورت ماهشو ببینم و ببوسمش...میخواستم بگم کجاست پس شفاعت نامه ی من؟ اخه نامرد انقد بد بودم که شفاعت نامه ام رو هم به دستم نرسوندی.من از حال خودم هیچی نمیفهمیدم.دنیا برام کما بود. ____ کنار تابوتش نشستم.‌‌‌‌‌‌وقتی سر تابوت و برداشتن جلو دهنم و گرفتم که صدای جیغم و نامحرم نشنوه.یه صورت مظلوم مظلوم تر از همیشه... منی که تو عمرم تو تشییع هیچ مرده ای شرکت نمیکردم تا جنازشو نبینم کنار جنازه ی کی نشسته بودم؟ به زور دستامو اوردم بالا و گذاشتم رو پیشونیش که سربند کلنا عباسک یا زینب بهش بسته بود .دلم با دیدن صورت زخمیش خون شد.من طاقت نداشتم یه خار تو پاهای محمدم بره،برای خودمم عجیب بود چطور بعد ازدیدن صورت کبود و بی جونش تونستم زنده بمونم. کنار گوشش گفتم _تو محمد منی؟آقامحمدم پس چرا دیگه نمیشناسمت؟شهادتت مبارک عزیزم شهادتت مبارک. آقامحمد چرا گونه ات کبوده؟ محمد چرا لبات کبوده؟آقامحمد چرا چشمات دیگه نگام نمیکنن؟تو رو خدا باز کن چشاتو یه بار دیگه .محمد تو رو خدا چشاتو باز کن ببینم چشاتو .دلم واسشون تنگ شده . آقا محمدم موهات چرا پریشونه ؟ آقامحمد چرا نامرتبت کردن؟ محمد تو رو خدا پاشو ببینم قدو بالاتو تو رو خدا حرف بزن بشنوم صداتو اصلا فقط یک کلمه بگو،یه بار دیگه صدام کن به خدا همه ی نفسم رفت.محمد زینبت بی قراری میکنه. محمد زیر چشمات کبوده،نکنه پهلوتم شکسته ؟محمد ببین الان حضرت آقا بهت افتخار میکنه،ببین الان دیگه شدی دردونه ی حضرت آقا.محمد الحق که به قول مادرت مرتضی ای ‌. مرتضیِ من شهادتت مبارک عزیز دلم. سلام منم به خانم برسون .مرتضی دوستت دارم مرتضی!دستمو گذاشتم رو مژه هاش،مثل همیشه بلند،خوشگل و پرپشت. تو این حالتم چشاش دلبری میکرد‌‌‌.چه رازی داشت تو چشاش ؟ _خدا شهیدا رو از روی چشماشون انتخاب میکنه آقامحمد چرا چشات خوشگل تر شده؟ لابد چشمات امام حسینو دیده ‌اره؟ دستمو کشیدم به چشماش و زدم به صورتم .کل چادرم از اشک چشمام خیس بود . ابروهاشو با انگشت شستم مرتب کردم.انقدر اطرافم شلوغ میکردن که کلافه شدم . اخرشم نزاشتن باهاش خلوت کنم. هر کی بالا سرش جیغ میکشید. بابا خم شد و پیشونیشو بوسیدبه موهاش دست کشید و زد به صورتش. مامان ،ریحانه ،علی ؛محسن هر کدوم یه سمت نشسته بودن کنارش.‌‌ خواستم بگم زینبمم بیارن باباشو ببینه که چشم افتاد به محسن که با گریه سمت پای محمد و بوسید و گفت +داداش خاک پاتم سلام منم به حضرت زینب برسون نمیدونستم اصلا زینب دست کیه اصلا باید به کی بگم بچمو بیارن. به صورت محمد زل زدم. با تمام کبودی هاش از همیشه زیباتر بود خم شدم چشماشو،روی ابروهاشو بوسیدم.تو دهنش پنبه گذاشته بودن ادمی که همیشه دعا میکردم پیش مرگش شم که مرگشو نبینم،ادمی که با همه ی وجودم عاشقش بودم تا چند دقیقه دیگه ازم جداش میکردن و. از گریه به سرفه افتاده بودم هر کاری میکردن که ازم جداش کنن نمیتونستن.خیلی دلم براش تنگ شده بود،حق داشتم که بعد از اینهمه روز سیر نگاش کنم ولی نمیزاشتن دستمو گذاشتم رو محسانش و صورتشو بوسیدم کنار گوشش اروم گفتم _به آرزوت رسیدی محمدم.خلاصه خیلی عاشقتم.وقتی برگشتم دیدم زینب و اوردن پارچه ی سبز کنار صورت محمد و کشیدن به صورتش. دستای کوچولوشو کشیدن به محاسنش.زینب که تا ده دقیقه پیش منو میدید از ترس کلی جیغ میزد با دیدن باباش اروم شده بود @aynaammar_gam2
راوی: به به پس طرف اشنای اشناس... اونم شما رو دوست داره؟ من: نمیدونم راوی: چرا ازش نمیپرسی؟ من:اخه برم چی بگم؟ یهو در بیام بگم که منو دوست دارید یا نه؟؟؟ چ حرفا میزنید جناب راوی! حالا بیشتر که جلو تر بریم بیشتر میشناسینش... فقط یه چیزی جناب راوی راوی: جانم من: خبر دهن لقی شما به ما هم رسیده لطفا به زهرا نگید من دوسش دارم باشه؟ راوی: ای بابا باشه... ~ وارد مسجد میشم چند تا از پسرا اومدن و چن تا از پیر مردا به ترتیب میان حفظ جدیدشون رو برام میخونن و من ازشون سوالی میپرسم و ایرادهاشونو بهشون میگم ^ یه آقا پسری تقریبا هم سن و سال خودم میاد جلو و میپرسه: سلام ببخشید اینجا کلاس حفظ هست؟ کارتون چجوریه؟ الان جز چند هستید من:و علیکم سلام میشه اسم شریفتون رو بپرسم؟ طرف: مهدی ^ بلند شدم و بهش دست دادم و گفتم: خوشبختم آقا مهدی اینجا روزهای زوج کلاس حفظ برگزار میشه و هر کی محفوظات خودشو حفظ میکنه و تحویل میده اینجا یکی داره جز یک رو حفظ میکنه ینی سی یکی چهار یکی پنج همه عین هم نیستن مهدی:چ عالی شما استاد حافظ اینجایی؟ لبخندی زدم و گفتم: یوسف هستم مهدی: خوشبختم! شما چجور حفظ میکنید؟ اصلا حفظ قرآن به چه صورت هست من: حفظ قرآن چیزی جز تکرار و تمرین نبوده و نیست شما نوار قرآنی رو میزاری و روی سوره مورد نظرت و چن بار رو خوانی میکنی و شروع میکنی ب حفظ و اصلا کار نداریم ک این صفحه ک جز محفوظات ماست یک آیه ست یا بیست آیه میاییم از خط اول شروع میکنیم سه کلمه سه کلمه حفظ میکنیم و بعد خاستیم که حفظ مون رو برا خودمون بگیم کلمه هارو به هم وصل کنیم و باز از اول شروع کنیم به خوندن از حفظ از اول که وارد راه قرآن که بشیم میبینیم که قرآن خود به خود جاشو توی زندگی مون باز میکنه هر روز و هر روز مشتاق تر میشیم برای دوباره تثبیت کردن ومحفوظات بیشتر مهدی: که اینطور چه عالی! شنیدم که یه دوره هایی هست که قرآن رو توی یکسال حفظ میکنن درسته؟ من: بله هستن ولی اینطور به مغز خیلی فشار میاد و حفظ ناپایداری هم میشه کل قرآن که 604 صفحه هست رو بخوایم تو ی سال حفظ کنیم تقریبا باید روزی سه صفحه حفظ کنیم و واقعا به مغز یهو خیلی فشار میاد و فرصت برای تثبیت نیست مهدی: به نظر شما چند سال برای حافظ شدن کافیه؟ من: دوره سه ساله خوبه مهدی: اگه من بخوام شروع کنم باید چکار کنم از کجا شروع کنم؟ من: از جز سی مهدی:چرا همش میگن از جز سی باید شروع کنیم؟ من: چون سوره ها و آیه هاکوچیک هستن و شما یه صفحه که حفظ کردی میگی من ی سوره حفظ کردم! انگیزه تون بیشتر میشه شما اگه میخوای شروع کنی ب حفظ قرآن ان شاءالله، قرآن عثمان طاها بدون ترجمه بزرگ انتخاب کن و روزی پنج خط حفظ کن من روزهای زوج منتظر تحویل تون هستم مهدی لبخندی زد و تایید کرد و رفت.... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─