eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
24هزار ویدیو
705 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ یک از احادیث نبوی به اهمیت حدیث غدیر نیست که یکصد و ده نفر از صحابه و هشتاد و چهار نفر از تابعین و سیصد و شصت نفر از محدثان مورد اعتماد، آنرا روایت کرده اند. از آن گذشته این حدیث به سبب موضوع جانشینی پیامبر اکرم(ص) که در جمع ده ها هزار نفر از زایران خانه خدا از سراسر سرزمینهای اسلامی آن زمان و توسط رسول خدا(ص) ایراد شد ـ از شأن ویژه ای برخوردار است. ب ـ حدیث ثقلین منظور حدیث معروف پیامبر(ص) است که فرمود: انی تارک فبکم الثقلین کتاب الله و عترتی (همانا من میان شما دو چیز گرانبها را باقی می گزارم: کتاب خدا و عترت خود را) حدیث ثقلین، حدیثی است که نزد علمای همه مذاهب معتبر بوده و شیعیان آنرا از دلایل امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع)، علی بن ابیطالب(ع) می شمارند و گویند اگر آنان برای اثبات خلافت آن حضرت دلیلی جز همین حدیث نداشتند، آنها را بسنده بود. این حدیث را محدثان و علمای بزرگ اهل تسنن چون مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح، محمد بن عیسی ترمذی در صحیح، ابن حنبل در مسند، ثعلبی نیشابوری در الکشف و البیان، ابن مغازلی شافعی در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابه و ... روایت کرده اند. ج ـ حدیث باب مدینه علم جامع ترین و پرمعنی ترین توصیف رسول خدا(ص) از دانش امیرالمؤمنین(ع) و پیوستگی آن حضرت به دانش بیکران پیامبری، آن است که خود را شهر علم و حضرت علی(ع) را دروازه آن نامیده است. در حدیثی فرموده است: «انا مدینة العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب» (من شهر علم هستم و علی دروازه آن است. هر که علم می خواهد باید از این دروازه وارد شود.)
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 کمی پایین تر،دوباره مأمور ها را دیدند؛اما اینبار حرفش را نپذیرفتند.مأمور هادنبالشان کردند و آنها پا به فرار گذاشتند. توی کوچه ای یک چرخ تافی دیدند.پدر درِچرخ را باز کرد.اول محمدرضا را توی چرخ گذاشت و بعد خودش داخلش شد.در را که بست،صدای پای مأمور ها درکوچه پیچید.زانوهایشان را بغل کردند وسرهایشان را روی زانو گذاشتند.زیاد نمی توانستند به این حال بمانند.خدا خدا می کردند که مأمورها زودتر بروند و از این وضع نجات پیدا کنند.مأمورها هرچه گشتند،پیدایشان نکردند.یک گاز اشک آور انداختند.قوطی قِل خورد و رفت زیر چرخ تافی.چشم وگلوی پدر و محمدرضا حسابی سوخت.محمدرضا اما بیمه ی دعا و قرآن و نفس سید بود.وقتی مأمورها رفتند،حال پدر خیلی بد شد.از چشم هایش یک ریز آب می آمد وگلودردی گرفته بود که تمامی نداشت یک سالی میشد که انقلاب پا گرفته بودوتوی این یک سال،پدر هرروز مریضی کشیده بود.آخرش هم گفتند که سرطان حنجره گرفته است. چند وقت بعد پدر همه را تنها گذاشت.تمام ارثیه اش برای بچه ها سه تا یک تومانی بود.از ان روز محمدرضای ده ساله شد نان آور خانه. روزها کار میکرد و شبها درس می خواند.حقوقش را که میگرفت ،حتی یک تومانش را هم برای خودش بر نمیداشت؛همه اش را می آورد و بی حرف می گذاشت جلوی مادر. چهارده ساله بود که شیپور جنگ به گوش محمدرضا هم رسید. رفت برای ثبت نام اعزام به جبهه. قبولش نکردند. گفته بودند که باید پانزده سالت تمام شود. بهش برخورده بود. دمغ و ناراحت رفته بود خانه. مادر جریان را که شنید گفت: "اشکال ندارد مادرجان! چشم که روی هم بگذاری، این یک سال هم تمام می شود و برای خودت مردی می شوی." ولی محمدرضا بی تاب بود. دور اتاق راه می رفت و می گفت: "من دیگر صبر ندارم. آن قدر می روم و می آیم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد." شب تا صبح خواب به چشمش نرفت. صبح نشست و با دقت تاریخ تولد شناسنامه اش را یک سال عقب کشید و بزرگ تر کرد. هزار صلوات هم نذر امام زمان کرد و دوباره رفت به پایگاه ثبت نام. مسئول ثبت نام، شناسنامه اش را که دید، گفت: "دیروز چهارده ساله بودی و امروز پانزده ساله شدی!" بعد نگاهی به چهره ی نگران محمدرضا کرد و اسمش را توی دفتر نوشت. ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
تو ماشین مشغول رانندگی بودم که حانیه گوشیش رو برداشت و رفت ببینه چخبره😐 ک بعد چن دقیقه بلند و باناراحتی و در حال ک محکم با پاش ب کف ماشین میکوبید و به سرش میزد گفت:لعنتییییی.لعنتیییی.لعنتی و صورتشو با دستاش گرفت و اروم گریه کرد خدا این بشر چشه😐چرا همچین میکنه😐 میدونستم اگه بش چیزی بگم بد تره الان انگار هم ناراحته هم عصبانی اوضاع یهو قاراشمیش تر نشه حوصلع ندارم ولی باید سر در بیارم این چشه دیونم کرده نمیتونم ناراحتی شو ببینم هعی خدا این ک ب معین رسیده و اینقده لوسه و ناشکری و بی قراری میکنه من چی بگم آخه😔 به رستوران رسیدیم حانی ارومتر شده بود سریع بدون اینکه ب من توجه ای بکنه از ماشین پیاده شد وبه سمت سوپر مارکتی رفت و ی بطری اب گرفت و از توی کیفش قرصی دراورد و خورد رفتم سمتش من:حانیع چته تو؟این قرصه برا چی بود حالا؟قرص چیه؟ حانیه:قرص سر درده...چن وقتیه سردردهای بد بد دارم.....رفتم دکتر میگه برای اعصابه...اینارو تجویز کرده بخورم...چیز مهمی نیس.همش مربوط به ناپدری م و معینه اگه این دو تا به هم اعتماد داشتن و با هم خوب بودن دیگ هیچ غمی نداشتم ^از چشمای ابی خوشگلش قطره اشکی پایین اومد رو پاک کردم و دستمو دور شونه ش حلقه زدم و سفت فشردم و باخودم سمت رستوران کشوندمش حانیه سعی کرد تغییر وضعیت بده لبخندی روی لبهاش اورد و سعی کرد غم چشماشو بپوشونه وارد رستوران شدیم سبی و معین زود تر مارسیده بودن و با دیدن ما دو تا بلند شدند حانی و معین به هم دست دادن وسرمیز کنار هم نشستن من و سبی هم همینطور حانیه با معین گرم صحبت بود که محوشون شده بودم سبی لپم رو کشید و گفت:جوری به اون دو تا خیره شدی و با افسوس و حسرت نگاهشون میکنی که انگار من مردم ^زدم پس کلش و گفتم:زبونت گاز بگیر بی تَرَدَب(بی ادب)، و قاشق چنگالای روی میزبا هم جنگ کردیم و با اوردن غذا من و سبحان قرار گذاشتیم هر کی زود تر خورد وتموم کرد بعد شام یه شیر موز بستنی باید مهمونمون کنه چنان داشتم میخوردم که سبی و حانی و معین با نگرانی و تعجب و خنده داشتن نگاهم میکردن حانی:ارزو جون معین نمیخواد بخاطر ی شیر موز بستنی جون خودتو ب خطر بندازی خاهر من من خودم پولشو حساب میکنم فقط الان یکم نفس بگیر😐 دستمو به نشونه برو بابا تکون دادم و برنج تو گلوم گیر کرد و سبی تند تند پشت کمرم زد که باعث خنده حانی ومعین شد سبی:بسه دیگه شماهام اینقد به خانوم من نخندید ^حانی و معین خنده شونو خوردن و بعد 10ثانیه حانی و معین و سبی منفجر شدن از خنده که معین بین خنده هاش گفت:خا......ن....و....م...ت😂 من ک تازه حالم جا اومده بود نوشابه مو وا کردم وخوردم من:الهی سنگ قبرتونو با اسید بشورم بسه دیگه😐 معین:شما زحمتت میشه بده اقاتون بشوره و بازم زدن زیر خنده https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
-الو یحیی؟ -الو مریمم..سلااام.. صدایش را که می شنوم، همان جا وا می روم. پاهایم توان ایستادن ندارند و بی اختیار پایین اپن روی زمین می نشینم. -الو؟ الو؟ مریم؟ چرا جواب نمی دهی؟ حرف بزن. خوبی؟ دلم... -من خوبم..خوبم یحیی. -خدا را شکر. تو که نصف جانم کردی. اشک بی اختیار روی صورتم جاری می شود و در دلم مرتب خدا را شکر می کنم که سالم است. که حالش خوب است. خدایا شکرت. -ببخشید..تو چطوری یحیی؟ -من خوب خوبم . نگرانم نباش. -بی معرفت چند روز است که مرا بی خبر گذاشته ای. نمی گویی این مریم بیچاره تا حالا صد بار مرده و زنده شده است!؟ -شرمنده ام عزیز من. ببخشید..موقعیت تماس گرفتن نداشتم. مریم؟ -جان دل مریم؟ -مطمئن باشم که حالت خوب است؟ جان یحیی اینطور گریه نکن. دلم را آتش میزنی ها! هر چقدر سعی کردم که آرام اشک بریزم تا متوجه گریه ام نشود، باز هم نشد. بینی ام را بالا می کشم و با خنده می گویم: -چشم..گریه نمی کنم. یحیی من آروم ترم الحمدلله. اما... -اما چی خانم؟ -اما هنوز دلم همانطور است. می دانم که الان می گویی وای این زن من چقدر شکایت و گلایه می کند. اما یحیی شبها حتی دلم با صلوات آرام نمی شود. جای خالی تو... یحیی اجازه نمی دهد حرفم را تمام کنم و با کمی خنده و شوخی می گوید: -حتما باز تقصیر آن دسته سلول بی تاب پدر سوخته است که مدام تکثیر می شوند و خانم مرا نگران می کنند؟! با تندی می گویم: -آخر الان موقع دست انداختن من است یحیی؟ خنده اش بیشتر می شود و جواب می دهد: -شهید بشوم اگر این کار بکنم سرورم! ناگهان با عجله می گوید: -مریم من باید بروم. نمی توانم صحبت کنم. بعدا باز هم زنگ می زنم. مراقب خودت باش. راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها..یا علی! -یحیی..یحیی..الو..یحیی... بی فایده بود. تلفن قطع شده بود. حتی نشد بگویم که... به سختی بلند می شوم و گوشی تلفن را سر جایش می گذارم. ایرادی ندارد. همین که فهمیدم حالش خوب است، برایم کافی است. ممنونم..ممنونم بابا به خاطر اینکه بلاخره یحیی زنگ زد. حرفهای آخر یحیی موقع خداحافظی دوباره یادم می آید.."راستی توی روضه های سحرت با پدر، من را هم یادت نرود ها!" یحیی..وای یحیی آخر تو از کجا فهمیدی روضه ها و نجواهای سحرهای من را؟! دلم تنگ می شود. دلم برای یحیی بی اندازه تنگ می شود. باز هم اشک بی اختیار از چشمانم راهی می شود. دست به سینه ام می گذارم و رو به قبله می کنم و به حضرت زینب سلام می دهم. صورتمو پاک می کنم و با عجله به سمت در می روم. کلاسم دیر شده است. * کلید را در قفل می چرخانم و داخل می شوم. داخل می شوم. در را می بندم. نای قدم برداشتن ندارم. همان جا پشت در بی اختیار می نشینم. سرم را می چرخانم و همه ی جای خانه را از نظر می گذرانم. اول دیوارها شروع می کنند بعد درها و بعد مبلها و بعد تک تک وسایل خانه. همه دسته جمعی می پرسند: مریم یحیی کجاست؟ مریم آخر از دستت رفت؟ مریم یحیی برنگشت؟ بدون او چطور برگشته ای خانه!؟ چطور توانستی او را زیر خاکها جا بگذاری؟ مریم سردش نبود؟ دستهایش..دستهای همیشه گرمش الان زیر خاکها یخ کرده اند. مریم...مریم... دستهایم را روی گوشهایم می گیرم و ناله می زنم: بس است..بس است..بس است.. چقدر مادر اصرار کرد نیایم خانه. گریه می کرد که لااقل بگذار من هم همراهت بیایم. نگذاشتم. نمی خواستم که بیاید. دلم برای خانه ی خودمان تنگ شده بود. دلم برای حضور و عطر یحیی تنگ شده بود. آخ یحیی..یحیی..هیچ می دانی با رفتنت چه کردی با من؟ یحیی خبر داری از حالم؟ چند روز است؟ چند ساعت است که نیستی؟ که رفته ای؟ هر چه فکر می کنم چیزی به خاطرم نمی آید. زمان را گم کرده ام. حافظه ام خالی است. نمی دانم چرا به یاد روز خواستگاری و نگاه محجوبت می افتم. خنده به میان گریه ام می دود. آخ یحیی نمی دانی چقدر دلم می خواست که تو مرد زندگیم باشی. چقدر دلم می خواست که نگاه محجوب چشمهای سیاهت برای من باشد. نمی دانی روز خواستگاری چقدر خوشحال بودم. می خواستم همان روز بله را بگویم اما نمیشد. شرمنده ام که چند ماه منتظرت گذاشتم. یحیی!؟ یحیی؟ یحیی؟ کجایی؟ تو را به جان مریم جواب بده. هق هق گریه امانم را بریده است. یحیی؟ یحیی چند بار دیگر باید صدایت کنم تا باورم بشود که نیستی؟ که رفته ای؟ که من خودم با دستهای خودم خاک روی پیکرت ریختم. خاکها را می بوسیدم و روی تنت می ریختم. در آغوش می کشیدم و روی تنت می ریختم. وای یحیی..شبها را بگو. من اگر شبها صدای گریه های در سجده ات را نشنوم که از ترس می میرم. وای یحیی با کابوس دستهای سردت چکار کنم؟ با غم لبهای خشکیده ات چه کنم؟ یحیی مگر تنت چه شده بود که نگذاشتند ببینمش؟ چقدر ناله کردم که برای یحیی ام آب بیاورید. ببینید لبهایش چطور ترک برداشته! یحیی چقدر التماست کردم که دستهایم یخ زده است. دستهایم از سرما می سوزند.. ✍🏻 ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/31050
1.07M
📚 💐هفتاد نکته تربیتی از حدیث شریف کساء نکات تربیتی حدیث کساء : 🍃گهگاهی سر زدن بدون دعوت https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
744K
ادامه بعضی دیگر از دستاوردهای دولت سیزدهم https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 🇮🇷این عمار🇮🇷 ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.29M
〽️مهم ترین دلیل موفقیت ایران در رسیدن به این دستاوردها ♻️مصداق هایی از از پیشرفت ها با توجه به تحقیر هایی در گذشته از کشورهای مختلف از جمله: 📵ماهواره 💠پژوهشگاه رویان، و جشن تولدهزاران فرزند در مرکز ناباروری اصفهان 📌داروهای بیماران ام اس 🛶سریع ترین شناور سطحی نظامی جهان https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.59M
🧠عقل مداری برای زن یا مرد؟ 📗مصداق در قرآن کریم 🎁زنان ستوده شده در قرآن 💐حضرت بلقیس درقرآن 🎙ر.فنودی ادامه دارد... 🔖 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
3.07M
🔰تاسیس حکومت اسلامی ❌ملی‌گرایی چیست؟ ❌خطرناک‌تر غم انگیزتر از ملی‌گرایی چه موضوع مهمی می‌تواند در القای تبلیغات فتنه‌انگیز و دشمنی ساز بین برادران اسلامی وجود داشته باشد؟ 👌 https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.86M
🔰ادامه علل و عوامل پیروزی و شکست نهضت‌ها از فرمایشات حضرت زهرا سلام الله علیها 💫روش دفاعی حضرت زهرا علیها السلام: 🌟توجه به راه حل‌ها : 1⃣ایمان 2⃣اعتقاد به معاد و پاداش و مجازات اخروی 3⃣توجه به قرآن کریم و رهنمودهای آن 4⃣عمل به فروع دین و اعلام فلسفه هر یک 5⃣ضرورت اخلاق اجتماعی 6⃣ارزش‌های اخلاقی 7⃣اجرای حدود و قصاص اسلامی ادامه دارد... 🎙ر. https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.69M
✅🍃چرایی 🔰سوره بقره آیه ۱۷۲ 🍃در وصف حال متقین در خطبه ۱۹۳ یمسی و همه الشکر و یصبح و همه الذکر 📛تصمیم برای در سوره اعراف آیه ۱۷ 📗راه برون رفت از یاس و ناامیدی در آیه ۵ و ۶ سوره مبارکه ابراهیم ♻️نگاه به دستاوردها یک راهبرد تربیتی ♻️و عامل قدرتمند شدن فرد در جامعه ✅قدم اول در مشکلات: دیدن امکانات موجود ✅قدم دوم: یادآوری گذشته انفال ۲۶ 😳 نخست وزیر ایتالیا و بعضی سران کشورهای اروپایی در رابطه با مقاومت و پیشرفت در ایران چه گفته اند؟😂😊 🎙ر.فنودی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.66M
📗امیرالمومنین حق ویڑه خواری نمی داد 🔰دو عطای حکومتی در زمان ایشان گفتگوی دوطرفه امیرالمومنین و سعدبن ابی وقاص در طلب عطا از جنگ جمل ✅اسامه بن زید ونحوه صله به او نه عطا ✅در اسلام اصل بر منفعت شخصی نیست 🔰 نظرحضرت آقا در توقف در دولت اسلامی ❌عملکرد معاویه در ایجاد ضریب جینی 👌تتکافا دمائهم واخرجت للناس در عملکرد امام مجتبی علیه السلام 🎙ر.فنودی https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار