#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_شصت_نه
معین:حانیه و امیر
اولا هرگز فکر نمیکردم ک روزی بیاد و برسه ک اسم شما دوتا کنار هم بیاد....
امیر:هه ازین ب بعدک تو نخاهی شنید چون قراره سَقَط شی
قول میدم براهمه عادی بشه
حانیه دستشو روی قلبش گذاشت و اون یکی دستشو گذاشت روی میز تا تعادلش رو از دست نده و نفس نفس زنان گفت:امیر خفه شو
بزار حرفشو بزنه
معین:از طرف من به همه ی مردم جهان بگید که
هرکی اومد طرفتون و بهتون نزدیک شد عاشقش نشید
بهش نگید ک دوسش دارید
اگه کسی بهتون گفت که عاشقتونه
بدونید عین س.گ داره دروغ میگه
خودتونو ازش جدا کنید....
آی مردم دنیا عشق وجود نداره.............
و تو حانیه حاتمی!وا گذارت میکنم به همون بالایی...مطمئن باش تو و عشقت بابت کاری ک با من کردید تاوان پس می دید...اما تو ن تو حیفی....باید امیر هم ب سرنوشت من دچار بشه و جوون مرگ بشه
و تو باشی ک زجر بکشی و من از اون دنیا
زجر تو رو ببینم و لذت ببرم
حانیه با بغضی شکسته از کنار امیر به سمت معین میره
همونطور ک داره گریه میکنه زل میزنه تو چشماش و خودشو داخل اغوش معین جا میکنه و میگه:معینم منو ببخش😭
من متاسفم😭
من نمیخواستم این طوری بشه😭
خاهش میکنم ببخش ما رو😭
منو نفرین کن معینم منو😭
اما با امیر کاری نداشته باش😔
دعا کن من بمیرم نه اون😔
دعا من من بیماری نا علاج بگیرم بمیرم😔
از خدا بخا که تو دل شکسته ای اهت میگیره ک من بمیرممممممم😭
ولی خاهش میکنم امیرو نفرین نکن😭
معینم تو هنو منو دوست داری نه؟
اگه داری منو ببخش معینم😭
~بغض معین میترکه و میگه : البته ک هنوز دوست دارم حانیم.....
حانیه....وای
چیشدددد....حانیهههههه
امیر:حااااااانیهههه
حانییییییههههههههههه
سرررررررهنگگگگگگگگگ
سرهنگ داخل اتاق میشه و با صحنه ای ک میبینه میگه یا امام هشتمممم
دخترم......
غلامی لعنتیییی چکارش کردیییییی ک اینطور داره خون بالا میاره
امیر:معین کاری نکرد حانیه خودش از قبل حالش بد بود
سرباز زنگ بزن اورژانسی امبولانسی چیزی
سرهنگ:حانیههههههه دخترمممم خوبی؟؟؟،
حانیه ک کف سالن افتاده بود و ب سختی از لابه لای خون های داخل دهنش نفس میکشید گفت:م.......عی.....نم
منـــو.....ب...بخش...اگهــ....ن..خاستی هم....ن...بخش...و..لی...امیرو.....کاری....نداشته.....باش...
معین که بالاسر حانیه اشک میریخت گفت:تو و اون امیر زندگی منو خراب کردید
هرگز نمیتونم شما رو ببخشم
من میرم
من میمیرم
اما مطمئن باش روحم شما دوتارو ازاد و راحت نمیزاره
تو و عشقت باید تو تب روزگار بسوزید
باید جوون مرگ بشید
عین من
عین من و سرنوشت تلخ تر از زهرمارم!
امیر معینو هول داد روی زمین و شروع کرد به کتک زدنش و گفت:خفه شو کصافط عوضی و یقه معینو محکم گرفت وگفت:
میدونی چن ساله ک روزگارمو سیاه کردی
عشقمو عمرممو ازم گرفتی همه زندگی مو زیر و رو کردی
نمیدونی من دو سال باهات عین داداش بودم اما نمیدونستی وقتی از حانیه برا من تعریف میکردی و میگفتی ک چقد عاشقشی من چ حالی پیدا میکردم
میدونستی وقتی اسم شما دو تا باهم میومد من چ حالی بهم دست میداد؟
هان
میمردم معین میمردم
حالا اون کسی ک باید تقاص پس بده تویی نه من لعنتی
معین:به حانیه بگو که کار رفیق و دوست کلا خیانت و بی معرفتیه ولی از یار دیگه توقع نداشتم
امیر با گفتن خفه شویی یک مشت توی صورت معین کوبید
سرباز ها امیر و معین رو جدا کردند
ومعین رو ب اتاق اعدام بردند
حانیه ک شوک قلبی بهش وارد شده بود رو به بیمارستان منتقل کردند
و به دستور سرهنگ امیر با حانی به بیمارستان میره
و سرهنگ ک خیلی نگران حانیه شده بود
تصمیم میگیره اول حکم معین غلامی رو اجرا کنه و بعد به بیمارستان بره
طناب دار دور گردن معین میره
سرهنگ موحد رو ب روی معین می ایسته و زل میزنه توی چشماش ومیگه:خداحافظ داماد عزیزم
معین با بغض:بهش بگید دوسش دارم.........
وسرهنگ موحد پوزخندی میزنه و چهار پایه رو از زیر پایه معین میندازه کنار
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─