eitaa logo
این عمار
3.1هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
614 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
سعی میکنم اروم و خون سرد باشم میرم ب سمت درخونه مادر جانم باز قربون صدقه م میره و باهام شوخی میکنه مامان:علی تو خجالت نمیکشی؟ من:مادر چرا باید خجالت بکشم مامان:این همه دختر پشت سرت غش و ضعف میکنن چجوری میخوای جواب خانواده هاشون رو بدی هان؟ باید تا آخر عمرت کار کنی پول دیه شون رو بدی همه دارن برات رگ میزنن پسرم!!! ^من و مامان ارتباط خوب و نزدیکی داریم و شوخی هم میکنیم و بعد هر شوخی چقد میخندیم اعتراف میکنم درسته که ما مذهبی هستیم اما عاشق ایم عاشق خانوده عاشق محبت عاشق خوشی عاشق لبخند و خنده و مهربونی راوی:عاشق آرزو عطایی من:عاشق آرزو عطایی ~هان😳چی دارم میگم خدایا😂 منو جمع که یکی با این دلم جناب راوی یه لحظه.... راوی:جان من:دهنتو ببند😑 نگا حرف تو دهن من میندازه من عاشق اون دختر شیطون و مانتویی بشم اخه شیطان رجیم😒 راوی:غیبت نکن مسلمان اینقدام شیطان رجیم نیس خیلیم دلش پاکه و یه رویه... برعکس خیلیا که تو ظاهر خوبن خانم عطایی تو باطن خوبه...الانم که داره رو حجابش کار میکنه پ حق نداری بش بگی شیطان رجیم من رو شخصیتای رمان غیرت دارماااا😠 فقط قبول دارم کمی (منظورم خیلیه"_")زبون داره ک تو میتونی درستش کنی من :من درستش کنم؟😳 چطوری راوی:بعد ازدواج ک با کمر بند سیاه و کبودش کردی اونوقت زبونش کوتاه میشه من:اولا من عاشقش نیستم..ینی نمیدونم..حسم بهش برام مبهمه...خودمو درک نمیکنم...وقتی هس دوس ندارم کنارم باشه و همش ازش فرار میکنم اما وقتی یه روز نمیاد بسیج تا اذیتم کنه انگار اون روز تو یه خلا بزرگ زندگی میکنم... انگار یچی کمه تو وجودم... تازشم من دست روی زن جماعت بلند نمیکنم... اگه هم ازش ناراحت بشم از خونه میزنم تا موقع عصبانیت چیزی نگم که بعدا پشیمون شم... راوی: خو خنگول جان اینا همه نشونه عاشق شدنته... خو اگه عاشقشی چرا اینقد ازارش میدی ... چرا جوری وانمود میکنی که ازش بدت میاد... چرا هیچوقت بهش توجه نمیکنی.. میدونی چقد دلش میشکنه... اما بازم ناراحت نمیشه و دوباره خودشو اماده میکنه تا ببینتت با اینکه میدونه بازم تو ازش فرار میکنی... خانم عطایی عاشقته اینو بفهم من:چی الکی از قبال خودت حرف نزن... اون از من بدش میاد که اینقد اذیتم میکنه اون که منو نمیخواد این بشر سرش درد میکنه برای مزاحمت و اذیت کردن میدونه من اصلا اینطوری نیستم و ازین کارا هم بدم میاد ولی باز هر بار ک میاد بسیج تا چن تا گند بالا نیاره نمیره بیرون از کانون چن بار هم علنی گفته ک ب خاطر من اومده بسیج! فک کردی من حرفشو باور میکنم؟ خدا میدونه با چن پسر دیگه هم اینطوریه فقط وقتی ک کرمش میگیره میخواد خودشو ی جور آروم کنه و کرمشو خالی کنه و تا شب بتونه راحت بخوابه با این وجود ازش بدم نمیاد با اینکه انقدم اذیتم میکنه نمیدونم چرا ازش متنفر نشدم... راوی:داری بد قضاوت میکنی....آرزو اینجوری نیست دختر پاکیه با هیچ پسری نیس جز تو ب کسی دیگه فکر نمیکنه اگه هم این کارارو میکنه برای جلب توجه شماست ک بهش ی نگاه بکنید هر چی پسش بزنید بیشتر میاد طرفتون خودش نگفته ولی معلومه ک میخوادت! تو هم میخوای ولی حاضر نیستی قبول کنی که عاشقش شدی... الان من از جیک و پوک همه توی رمان خبر دارم تو عاشق کسی جز آرزو نیستی من:قبول آرزو ی دختر خوبه ک منو میخواد و عاشقمه ولی من چی.... آرزو هم اصلا....... اگه عشق نباشه چی اگه هوس باشه چی اگه ب گناه آلوده بشم چی من باید افسار چشمام رو دستم بگیرم و کنترل شون کنم همیشه ولی وقتی این بشر میرسم سرم و چشام خود ب خود میاد بالا ب سختی میندازم پایین میترسم ک این حس عشق نباشه ی هوس پوچ باشه ابر بهار باشه زود گذر باشه میترسم آقای راوی میترسم ~از بحث با راوی دست برداشتم و رفتم طرف کانون ک اونجا بریم گلزار شهدا تهران https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─