eitaa logo
این عمار
3.3هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
23.3هزار ویدیو
650 فایل
اتباط با مدیر @fanoodi
مشاهده در ایتا
دانلود
مناسبت به مناسبت کادو میگرفت روزی چند بار زنگ میزد و حال و احوالم رو می‌پرسید منم هر بار عصبی و عصبی تر میشدم ولی دریغ یک کلمه اگه بگم روز ولنتاین بود امیر برام یه انگشتر فیروزه اصل خریده بود و منم براش یه ساعت مردونه سرامیکی خریدم با تمام ناباوری ام معین برام یه سرویس ست گردنبد و گوشواره خرید و بهم داد تا در جعبه رو باز کردم از تعجب میخواستم دهن م رو تا اونجا یی که میتونم وا کنم نه به خاطر ست و ارزش مادی اش به خاطر اون روی پروی معین ک جرئت کرده بود همچین جسارتی کنه در جعبه رو بستم و به معین چشم غره ای رفتم و از کافه زدم بیرون خیلی عصبی بودم من خودم وارد یه رابطه بودم رابطه ای که ی سرش وصل میشد به امیر تنها عشق زندگیم معین اومد دنبالم و اسممو صداکرد از پشت سرم توجه ای نکردم و به راه رفتن ام ادامه دادم معین بهم نزدیک شد و مانع ادامه راهم شد و گفت: چرا رفتی؟ خوشت نیومد؟ خواهش میکنم نرو من با عصبانیت جوابش رو دادم: چرا نرم هان؟ من متوجه این رفتارتون نمی شم آقای غلامی دلیلی نداره ب منی که یه همکار ساده تونم این همه توجه کنید اگه نمیتونید حد و حدود تون رو بدونید، بگید که بی خیال این همکاری بشیم چشمای معین پر از غم شد ولی بعدش با لحن حرصی و عصبی گفت: میدونی چرا خودمو دارم بهت نزدیک میکنم میدونی چرا حال و احوالاتت برام مهمه میدونی چرا......... من: نه نمیدونم اگه خودت میدونی بگو معین داد زد: چون دوست دارم...... من اون لحظه مات و مبهوت مونده بودم میخواستم محکم توی دهن معین بکوبم و بگم که من عاشق کسی م ولی این کارو نکردم فکر کردم به امیر و هدفمون به خودم و آینده کاری ام هدف من و امیر این بود که اینقد توی کارمون موفق باشیم که همه ی پلیسای تهران ما رو با آوازه موفقیت توی پروژه ها و ماموریت هامون بشناسن همین طور هم شد ولی به چه قیمتی؟ به قیمت از دست دادن هم دیگه.... میدونستم اولین گام برای موفقیت و سربلندی ام پیش سرهنگ و امیر و مادرم غلبه کردن بر معینه https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10 این عمار ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─