#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_چهل_نه
و خلاصه بهتون بگم ک امشب شب خواستگاری هم ب خیر و خوبی و خوشی تموم شد و زمان مراسم بله برون و عقد هم گذاشته شد
ی سر بزنیم خونه امیر اینا
امیر پشت تلوزیون نشسته و داره و شبکه 4 راز بقا رو تماشا میکنه
در واقع نمیبینه حواسش نیس
داره به خانم حاتمی فکر میکنه
ارزو داره ظرفای شام رو میشوره
مادر امیر هم داره یواشکی با تلفن حرف میزنه
باباشون هم خیلی خسته بود رفت بخابه
ی چیزی میگم بین خودمون باشه مادر امیر داره با مادر اهو(جونورخانم)حرف میزنه
ک ناگهان زنگ خونه ب صدا در میاد
ارزو درو باز میکنه
اما فقط این لازم نی
میره دم در ی پیک بود
پیک:این بسته پیک برای آقای امیر عطایی هست
ارزو تعجب کنان میره بالا میگه امییییر این بسته برا توهه توش چیه؟
امیر:من چ بدونم چیه توشو ک ندیدم ک خب
امیر بسته رو از ارزو میگیره و بازش میکنه
ی بسته هدیه بود انگار
روش ی نوشته بود
ک امیر اونو برداشت تامیخاست بخونه ارزو از دستش کشید وبلند خوند:تقدیم به جناب آقای امیر عطایی
میدونم ناقابله...یک هفته زودتر کادوتو برات فرستادم شاید ی هفته بعد برای تولدت نباشم تهران.اینو بدون هرجا ک برم به یاد توام...توهم هرجا بری یاد منی
سایه ات از سرمان کم نشود امیر جان.تولدت مبارک
^بعد تموم شدن وخوندن متن کامل
ارزوگفت:اووو جووون بادمجووون
با ی خروار دوووون ....اووو یس نرگس....پرنسس...خونه ی خررررس....ماشین بنززز...الو عزیزم شارژندارم خدافظ
بعد زد زیر خنده
و گفت:شاهد از غیب رسید...تو اسمونا دنبالت میگشتیم رو زمین پیدات کردیم
خانم خانما برا داداش من هدیه تولد هم میفرسته
امیر:عه ارزو یواش تر الان مامان میشنوه
مامان امیر:چی؟هان؟همه رو شنیدم....
قربون عروس گلم برم من اینقده با معرفته هنوز عروس ما نشده...کادو میفرسته دم در خونه...
ارزو:حالا ببینیم توش چیه!
ارزو در کادو رو باز کرد و دید ی شیشه عطره بوش کرد گف:جووووون مونت بلک
مامااااان چ سلیقه ای داره این عروست!
مامان امیر اومد و عطرو بوییدوگفت:سلیقه ش حرف نداره هم برای انتخاب عطر هم برای انتخاب همسر
و خنده کنان رفت ارزو هم رفت تو اتاقش
امیر تو ی دلش عروسی بود لبخند از لباش دور نمیشد
و ب خانم حاتمی پیام داد:خانم اصلا توقع نداشتیم...ب زحمت افتادین ها...دست شما درد نکنه
خانم حاتمی:به...خواهش میکنم وظیفه بود آقای عطایی
تولدت پیشاپیش مبارک
امیر:میشه بپرسم فازت چیه
ی روز دوسم داری ی روز نداری
ی روز صفری ی روز صد
ی روز حالت خوبه ی روز بد
چرا بازی در میاری؟چرا میجنگی و میری جلو ولی میدونی ک تهش خاکه؟برای چی میجنگی
خانم حاتمی:اینکه من حالم خوبه یا بد یا اینکه صدم یا صفر یا دوست دارم یا اینکه ندارم به خودم مربوطه...
وقتش برسه همه چی رو برات میگم.میجنگم چون میخام بدونم ک سرهنگ تا کجا دیگه میخواد منو بازی بده...
امیر:هه...ببین کی حرف از بازی میزنه
خانم حاتمی:هه البته ک من
امیر:تو خودت همه رو بازی دادی...من... سرهنگ...غلامی...حتی خودت
خانم حاتمی:اول تو و سرهنگ شروع کردید منم هول دادید جلو مثال من مث مثال کسایی میمونه ک توی عروسی ب زور بلندشون میکنن ک برقصن...اونم بلند میشه و میرقصه و تا اخر مجلس نمیشینن سرجاشون...گرفتی ک؟
امیر:منظورتورسوندی...اما داری پا میزاری تو راه های خطر ناک
خانم حاتمی:راست میگی!تو نگران نباش
قبل عروسی من با غلامی میره بالای چوبه دار!
امیر:اوخی بگردم بیوه شدی...خیلی دوسش داری ن!الهی
خانم حاتمی:ب کسی ربط نداره
امیر:ب من داره
خانم حاتمی:ن نداره
امیر:داره
خانم حاتمی:ن نداره
امیر:باشه اه داره...ی نگا ب ساعت بکن دیروقته بگیر بخواب حوصله تو ندارم
خانم حاتمی: این امیری ک من میشناسم همیشه حوصله منو داشت خیلی عوض شدی
امیر: جای من نیستی بدونی وقتی میشنوم تو نامزد داری چ حالی میشم
خانم حاتمی:اهو خانم خوبن؟
امیر:خبرا زود میپیچه
خانم حاتمی: توقع داشتم انکار کنی
امیر:مگه تو غلامی رو انکار میکنی؟
خانم حاتمی:نه خب.....لابد توقع داری انکارش کنم؟
امیر:خیلی خوب بازی میکنی خانم بازیگر
منم بازی دادی
خانم حاتمی: چاکر شما! قابلی نداره!
امیر:کی میشه که بسه؟
خانم حاتمی:زود خیلی زود....شب بخیر امیر
امیر:شب بخیر
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─