🔰توصيههاي شهيد سليماني به "سليمانيها"؛
سه پيام اخلاقي به جوانان:
دستنوشته جديدي از سيدالشهداي مقاومت خطاب به برادرزادهاش منتشر شده كه در آن به جوانان اندرزهايي شنيدني مطرح شده است:
1⃣ «تمام كسانيكه به كمالي رسيدند خصوصا #كمالات_معنوي كه خود منشأ و پايه دنيوي هم ميتواند باشد، منشأ همه آنها #سحر است.
# سحر_را_درياب.
#نماز_شب در سن شما تأثيري شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه كردي، لذت آن موجب ميشود به آن تمسك يابي؛
2⃣زيربناي تمام بديها و زشتيها #دروغ است؛
3⃣احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً #پدر و #مادر.
به خودت عادت بده بدون شرم #دست پدر و مادرت را #ببوسي، هم آنها را #شاد ميكني و هم اثر #وضعي بر خودت دارد»
#یوم_بالله
#سیل_همدلی
#مکتب_سلیمانی
#سپاه_قدس_سپاه_بدون_مرز
#قوی_شویم
#ایستادگی_مجاهدانه
#رمزعملیات_جبهه_مقاومت
#دست_قدرت_الهی
#صبار_شکور
#صلابت_قدرت
#جنتلمن_های_پشت_میزمذاکره
#ائتلاف_قدرتمندوفراگیر
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#به_کانال_تحلیلی_بصیرتی_مذهبی_این_عمار_بپیوندید👇👇👇
https://eitaa.com/janamfadayeseyyedali
داستانی زیبا از یک #شهید...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
موضوع : #نماز_شب در نوجوانی😱😱
#شهید محمود رضا بیضایی
معمولا توی اتاق پذیرایی درس میخواندیم. پذیراییمان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که میخواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم! یک شب بعد از نصفه شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمیخواند. به نماز ایستاده بود. آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از نیمه شب بلند میشد میآمد توی اتاق پذیرایی و به نماز میایستاد. هر شب هم که میگذشت نمازش طولانیتر از شب قبل بود. یک شب حدود دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب خواندن برای تو ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا میکنی و صبح توی مدرسه چرت میزنی و هم اینکه تو هنوز به تکلیف نرسیدهای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری! صحبت که کردیم، فهمیدم طلبهای در مورد فضیلت نماز شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد. بخاطر مدرسهاش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال میخواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست…🥀🥀
🌸والسلام علی من اتبع الهدا 🌸
🌳 🌳 🌳 🌳 🌳 🌳 🌳 🌳
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
🌷خاطراتی از نماز رزمندگان در دفاع مقدس:
#قنوت
بهمن سال 1364 در #جبهه رفت و آمد عجیبی بود، شور و شوق #عملیات در حرکت و سکنات همه هویدا بود. در آموزشها اطاعت پذیری بیش از حد انتظار بود و نیروهایِ آماده برای شرکت در یک عملیات گسترده به #خرمشهر آمده بودند، مجالس روضهخوانی و دعایِ کمیل در محیطی آکنده از صفا و صمیمیت و عرفان برگزار میشد و گاهی یک مجلس دعا چند ساعت طول میکشید. در کنار آن نماز شبها نیز با صفایِ همیشگی خود برگزار میگشت . روز قبل از عملیات، برای کسب اطلاع از خط به پشت بام منزلی که در گردان امام علی (ع) در آن مستقر بود رفتم تا با دوربین از وضعیت خط کسب اطلاع کنم . محمد حسین دهقان بنادکی در حال نماز خواندن و قنوت بود. حدود 2 ساعت منطقه را زیر نظر داشتم و برادر دهقان نیز در این مدت در حال قنوت و راز و نیاز با خدا بود. بعد از نماز به او گفتم بابا چه خبره؟ او جوابی نداد ولی وقتی شب بعد شنیدم دهقان اولین شهید گردان امام علی است جواب سؤال خود را یافتم.
(کتاب نماز شهدا صفحه 25)
#نماز_شب #دفاع_مقدس
#شهید_محمدحسین_دهقان_بنادکی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#شهـــدا اینگـــونه بـــودند...
نقل خاطره ای زیبا از #شهید #مهدی_سامع
🔰شب قبل از #عملیات محرم، «مهدی سامع» تا بعد از نیمه ی شب به شناسایی رفته بود و دیر وقت خسته و كوفته برگشته، خوابیده بود.
🔰بچهها كه برای #نماز_شب بیدار شده بودند او را بیدار نكردند، چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شركت میكرد.
🔰صبح برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت: «مگر سفارش نكرده بودم مرا برای نماز بیدار كنید؟» وقتی دلیلش را گفتند، آه سردی كشیده و گفت: «افسوس، شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد.»
🔰فردا شب؛ سامع به خیل شهیدان «عملیات محرم» پیوست.
📚 نماز شب شهیدان؛ محمد محمدی؛ نشر دارخوئین؛ ص 11
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
خیلی قشنگه
بخونید حتما😍😢❤️
🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷
عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای شادی روح آقا داماد صلوات!"
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.
"برای سلامتی شهدای آینده صلوات!"
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
"صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!"
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
"در راه #کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه پارچ آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست! شروع به خواندن کرد:
شمع و چراغ روشن کنید
بسیجی ها رو خبر کنید
امشب شبیخون داریم...
ببخشید امشب عروسی داریم...
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشون
امشب عروسی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
... سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی #نماز_شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
_ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
_ چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان #حضرت_زهرا(س) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح #حضرت_معصومه... و اینک معلوم شد که منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان #امام_زمان (عج) واقع گشته است.
شادی ارواح طیبه #شهدا خصوصا شهید #مصطفی_ردانی پور #صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
30.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙏🎥 شرح حدیثی درباره نماز شب
🔸شرح حدیثی از امام صادق(علیهالسلام) درباره فضیلت #نماز_شب و نقل توصیه آیتالله حاج میرزا علی آقای قاضی به علامه طباطبائی توسط رهبر انقلاب در ابتدای درس خارج فقه. ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار