💕💞💕💞💕💞💕💞
💞💕
#رؤیـــــــای_بیـــــدارے
#پارت_هشتادونه
🔶تلفن قطع شد، کمی قدم زدم صورتم را شستم بغض و غصه😔 را از خودم دور کردم دوباره تماس گرفتم با صدایی صاف و بلند گفتم: «امسال عید جات خیلی خالیه، ولی هدف تو مهمتره، انشاءالله 🙏عید سال بعد داعش نابود شده باشه و ما با خیال راحت بریم سفر.»
گفت: «از سوریه بیام میبرمت ایرانگردی، شما آمادگیاش رو داشته باشین🌺 برای یک سفر ده پونزده روزه!»
خندیدم: «فراموش کردی طاها مدرسه میره؟ باید صبر کنیم تعطیل بشه»
گفت:«خدا خیرت🌺 بده زینب، همیشه اینجوری باش دلم گرفته بود از اینکه ناراحت بودی همیشه سعی کن خودت رو سرگرم کنی به تفریحهاتت بیشتر اهمیت بده.»☺️
🔸ساعت هشت صبح سال تحویل🎍 شد و ما خواب بودیم. دلیلی برای بیداری نداشتیم امسال نه سفرۀ هفتسینی بود و نه کسی که هنگام تحویل سال ما را ببرد حرم🕌، سالهای قبل با هم میرفتیم حرم تا جایی که امکان داشت از لابهلای جمعیت جلو میرفتیم. لحظۀ تحویل سال رو به ضریح میایستادیم و سالمان اینطور تحویل میشد.🕊
🔸اولین سالی بود که نوروز آقامصطفی نبود تماس هم نگرفت🍃 از وقتی رسیده بود سوریه فقط یک بار تماس گرفته بود و گفته بود: «منتظر تماس من نباشین اینجا دسترسی به تلفن نیست موبایلهامون رو هم گرفتن خودم هفتهای یک بار زنگ میزنم.💐»
با اینکه گفته بود منتظر تماس من نباشید، اما من بیشتر از همیشه منتظر بودم.❤️ شبها بعد از اینکه بچهها میخوابیدند، سکوت خانه وهمانگیز میشد. لامپها و تلویزیون را روشن میگذاشتم باز هم خوابم نمیبرد میترسیدم🌻 یکی از دغدغههای آقامصطفی این بود که این ترس شبانه از دل من برود. برای همین خوب نخوابیدنها، روزها بیحوصله و کمی گیج بودم گاهی چرت میزدم اغلب غذا درست نمیکردم. بچهها👶👦 میرفتند طبقۀ بالا، مادرشوهرم متوجه میشد من آشپزی نمیکنم و برایم غذا میفرستاد پایین، دفعههای قبل که آقامصطفی میرفت اینطوری نبودم. این حس و حال را نداشتم. اینبار خیلی پریشان😔 بودم با اینحال سعی میکردم بچهها متوجه حال خرابم نشوند. شبها که آنها میخوابیدند، مداحی میگذاشتم، عکسهای آقامصطفی را نگاه میکردم و اشک😭 میریختم. اگر بیپول بودم، اگر مشکلی داشتم، وقتی کسی میپرسید: «مشکلی نداری؟ کاری هست از دست ما بربیاد؟» مجبور بودم فقط تشکر🌺 کنم. کافی بود بگویم: «میتونید این کار رو برام انجام بدین؟» طرف شروع میکرد: «برای چی شوهرت رو فرستادی؟ بهخاطر پول؟ واقعاً ارزشش رو داره؟»😔
چه آسان راهی را که ما با هزاران سختی پیموده بودیم به سُخره میگرفتند و با کنایه و تحقیر، پایانی ناخوش برایمان رقم میزدند.🌺🌺🌺🌺🌺
🔺بهروایتهمسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─