فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
📽 کریمی
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🔰برای حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🌼اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)🌼
🍃🌛خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود _ که هر کس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!🌜🍃
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌸
🔰بهجتالدعاء، ص ٣۴٧ ( مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعملهای عبادی مورد توصیه حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار👇👇👇
@aynaammar_gam2
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅ ختم #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز
🌷تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز پنجاه و دوم (۱۴۰۰/۷/۲)
🔻نامه ۶۹
🌹 سهم #روز_پنجاه_ودوم: نامه ۶۹ #نهج_البلاغه
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
📜 #نامه69 : نامه به حارث همدانی
1⃣ اخلاق كارگزاران حكومتی
♦️به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار و حقّی را كه در زندگی گذشتگان بود تصديق كن و از حوادث گذشته تاريخ برای آينده عبرت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده و پايان دنيا به آغازش می پيوندد و همه آن رفتنی است. نام خدا را بزرگ دار و جز به حق بر زبان نياور، مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور، هرگز آرزوی مرگ مكن جز آنكه بدانی از نجات يافتگانی، از كاری كه تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشايند است بپرهيز، از هر كار پنهانی كه در آشكار شدنش شرم داری پرهيز كن، از هر كاری كه از كننده آن پرسش كنند، نپذيرد يا عذرخواهی كند، دوری كن، آبروی خود را آماج تير گفتار ديگران قرار نده و هر چه شنيدی بازگو مكن، كه نشانه دروغگویی است و هر خبری را دروغ مپندار كه نشانه نادانی است. خشم را فرونشان و به هنگام قدرت ببخش و به هنگام خشم فروتن باش و در حكومت مدارا كن تا آينده خوبی داشته باشی، نعمتهایی كه خدا به تو بخشيده نيكو دار، و نعمتهایی كه در اختيار داری تباه مكن و چنان باش كه خدا آثار نعمتهای خود را در تو آشكارا بنگرد.
2⃣ اوصاف مؤمنان
♦️و بدان، بهترين مؤمنان آنكه جان و خاندان و مال خود را در راه خدا پيشاپيش تقديم كند، چه آن را كه پيش فرستی برای تو اندوخته گردد و آنچه را كه باقی گذاری سودش به ديگران می رسد. از دوستی با بيخردان و خلافكاران بپرهيز، زيرا هر كس را به دوستش می شناسند و در شهرهای بزرگ سكونت كن زيرا مركز اجتماع مسلمانان است و از جاهایی كه مردم آن از ياد خدا غافلند و به يكديگر ستم روا می دارند و بر اطاعت از خدا به يكديگر كمك نمی كنند بپرهيز. در چيزی انديشه كن كه ياريت دهد، از نشستن در گذرگاههای عمومی و بازار پرهيز كن كه جای حاضر شدن شيطان و برانگيخته شدن فتنه هاست و به افراد پايين تر از خود توجه داشته باش، كه راه شكرگزاری تو در برتری است. در روز جمعه پيش از نماز مسافرت مكن، جز برای جهاد در راه خدا و يا كاری كه از انجام آن ناچاری، در همه كارهايت خدا را اطاعت كن كه اطاعت خدا از همه چيز برتر است.
3⃣ روش به كارگيری نفس در خوبيها
♦️نفس خود را در واداشتن به عبادت فريب ده و با آن مدارا كن و به زور و اكراه بر چيزی مجبورش نساز و در وقت فراغت و نشاط به كارش گير، جز در آنچه كه بر تو واجب است و بايد آن را در وقت خاص خودش به جا آوری، بپرهيز از آنكه مرگ تو فرا رسد در حالیكه از پروردگارت گريزان باشی و در دنياپرستی غرق باشی، از همنشينی با فاسقان بپرهيز كه شر به شر می پيوندد، خدا را گرامی دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهيز كه لشكر بزرگ شيطان است، با درود.
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(24).mp3
5.28M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷 تقدیم به ارواح پاک و مطهر همه شهدا از صدر اسلام تا کنون
🔷 سهم روز پنجاه و دوم ختم نهج البلاغه نامه ۶۹
رمانی از عاشقانه های شهدا
#فالی_درآغوش_فرشته
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_دوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده ...
خود به خود شروع کردم به حرف زدن.
_من؟!
باز چه کاریه میخوان غالب کنن بهم؟!
مگه بقیه مُردن؟!
آدم مگه از مهمون کار می کشه؟!
همینطور محو گوش دادن به مکالمشون بودم که...
ناشناس:خانم!
در همون حال گفتم
_هوم؟
+خانم؟!
_هنننن؟
+خانمممم
_کوووووفت
دو دیقه صبر کن ببینم چی میگ...
آخخخخخ نهههههه
مروای بی فکر...
مچتو گرفتن...
حالا خر بیار و باقالی بار کن.
خیلی آروم و با طمانینه برگشتم طرفش.
یه پسر ریشو...
با چشمای مشکی ...
و قد متوسط
هیکل متوسط و ورزشکاری
موهای بور...
شلوار ساده قهوه ای.
پیرهن مشکی دیپلمات که خیلی جذابش کرده بود...
با صداش به خودم اومدم و دست از دید زدن بچه مردم برداشتم...
+شما دقیقا اینجا چیکار می کنید؟
با پررویی تمام گفتم
_بقیه اینجا چیکار می کنن؟
منم همون کار رو میکنم.
+اولا بقیه الان دارن نماز میخونن.
دوما...
با یادآوری نمازم محکم زدم تو سرم و بدون توجه به پسره دویدم طرف وضو خونه...
سریع وضو گرفتم و بدو بدو رفتم نماز خونه یه چادر انداختم رو سرم...
به طرف مُهرها رفتم تا مُهری بردارم اما با دیدن جای خالیشون ، قیافم پکر شد .
در حال تماشا کردن جاهای خالی بودم که ...
با صدای بهار به طرفش برگشتم
×مروا جان
_جانم؟
مُهری به طرفم گرفت.
×بیا عزیزم
من نمازم رو یکم تندتر خوندم چون بنیامین بیرون منتظرمه.
_باشه، ممنون.
ولی...
کسی بیرون نبودا !
فقط آیه و آقای حجتی بودن.
×عه
ولی به من گفت کنار یکی از تانک ها منتظرمه،
عجب آدمیه ها...
من برم ببینم کجا رفته.
_باشه ، مراقب خودت باش ...
×فدات ، یاعلی .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_سوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از رفتن بهار ، با طمانینه شروع کردم به نماز خوندن .
چه آرامشی داره وقتی در برابر خالقت می ایستی...
سر خم میکنی و شکرش میکنی برای تمام نعمت هایی که بهت داده ...
گاهی میشه چند دقیقه ای از شَّرِ همهمه ی این شهر و آدماش فرار کرد و با معشوق ابدی خلوت کرد...
گاهی زندگی جوری برنامه ریزی میکنه و مسیر قطار زندگیت رو تغییر میده که خودت هم متوجه این تغییر ناگهانی نمیشی...
توی این روزا متوجه تغییراتی در خودم شده بودم.
بعد از دادن سلام نمازم ، بلند شدم و رفتم چادر و جانماز رو گزاشتم سرجاشون در همین حال مژده رو دیدم که گوشه ای نشسته بود .
به سمتش حرکت کردم ...
آروم کنارش نشستم و متوجه شدم کلماتی رو آروم زیر لب زمزمه میکنه و با انگشت هاش چیز هایی رو میشماره ...
احتمالا ذکر میگفت .
صبر کن ببینم...
چرا با تسبیح این کار رو نمیکنه؟
صبر کردم تا کارش تموم بشه ...
_قبول باشه.
+قبول حق باشه عزیزم.
_مژده.
با لبخند نگاهم کرد
+جانم!
_امممم
من...
چیزه
یعنی دیدم که تسبیح هست...
پس...
چرا...
خنده آرومی کرد و جواب داد
+آره میدونم تسبیح هست ولی اینجوری هم
ثوابش بیشتره و به خودمم حس خوبی دست میده ...
_درسته ...
گرم حرف زدن با مژده بودم که آیه اومد کنارمون نشست .
سعی کردم باهاش گرم صحبت کنم اما حس حسادت این اجازه رو بهم نمیداد...
از وقتی فهمیدم با حجتی سر و سری داره نسبت بهش حساس شده بودم...
×سلام مروا جون
خوبی عزیزم؟
قبول باشه .
_سلام گلم
خوبم ، ممنون
قبول حق باشه ...
+اوه اوه اوه
مروا جون؟؟؟
نو که اومد به بازار کهنه شدش دل آزار دیگه، نه؟
×آخ آخ آخ ببخشید مژده جونی
این پسره حواس واسه آدم نمیذاره که...
+کدوم پسره؟
×همین آرادو میگم دیگه...
+باز چیشده؟
×هیچی بابا...
میگه ما مسئول هماهنگی خواهران نداریم.
پاشو کرده تو یه کفش که من و یه نفر دیگه این مسئولیت رو قبول کنیم.
+خب چه اشکالی داره؟!
همه جوره باید به مهمان های ویژه شهدا خدمت کرد .
حالا کی هست این دختر خوش بخت؟!
با خودم گفتم خوش بخت؟! هع ...
آیه لبخند خبیثی زد و گفت
×مروا
خودمو متعجب نشون دادم .
_من؟
×ما به غیر از شما،مروای دیگه هم داریم؟
_آخه من که سر رشته ای ندارم.
×والا منم ندارم
ولی آراد میگه خودش بهمون یاد میده و کار سنگینی نیست.
اولش نمیخواستم قبول کنم ولی با اصرار های شدید مژده و آیه،قبول کردم.
ادامه دارد...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_چهارم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
اولش نمیخواستم قبول کنم ولی با اصرار های شدید مژده و آیه ، قبول کردم .
همراه با آیه پیش آقای حجتی رفتیم.
به محض اینکه به آقای حجتی رسیدیم اخمامو تو هم کردم و خیلی خشک و غیر دوستانه شروع کردم به سلام و احوال پرسی .
_سلام روز بخیر .
آیه : سلام آقای حجتی .
آقای حجتی چشم غره ای به آیه رفت و با اینکه سرش پایین بود جوابمون رو داد.
×سلام خواهرا
خب ش ...
با لحن محکم و کوبنده ای گفتم :
_چند بار باید بگم که من خواهر شما نیستم ؟
من خانم فـــرهــمــنـــد هستم.
نه بیشتر نه کمتر .
یعنی تلفظ این دو کلمه اینقدر سخته؟
با صدای کشیده و تیکه تیکه گفتم:
خـــانـــــــم فـــرهــمــنـــد
نفس عمیقی کشید و به آیه نگاهی کرد .
معنی این نگاه رو خیلی خوب متوجه شدم...
داشت با نگاهش به آیه می فهموند که : دیدی گفتم این دختر شریه ؟!
×چشم سعیمو میکنم.
حالا بفرمائید داخل چادر تا صحبت کنیم .
ای خدا این کیه آفریدی ؟
میگه سعیمو میکنم...
باز رگ لج بازیم عود کرد ...
_من همین جا رو ترجیح میدم.
×اما...
+آرا... نه ، چیز بود ، آقای حجتی
خانم فرهمند درست میگن همین جا بشینیم بهتره .
آقای حجتی دستی توی موهای لختش کشید و گفت
×بسیار خب .
حداقل بریم یک جای خلوت ...
همراه با آقای حجتی به یه جای دنج رفتیم که سایه بود و باد خنکی می وزید .
حتما نمیخواسته آفتاب به آیه جونش بخوره دیگه !
یک لحظه از طرز فکر کردنم خندم گرفت...
سرمو بلند کردم که با بلندکردن سرم با حجتی چشم تو چشم شدم و سریع خندمو قورت دادم و به زمین خیره شدم.
حجتی صلواتی فرستاد و شروع کرد به صحبت کردن .
×بسم الله الرحمن الرحیم .
خب همونطور که در جریان هستید ، شما مسئول هماهنگی خواهران شدید .
متاسفانه دیروز پای مسئول قبلیمون پیچ خورد و چون اینجا امکانات زیادی در دسترس نداشتیم ، منتقلشون کردیم به بیمارستان های اطراف و تشخیص بر این شد که پاشون شکسته .
+ان شاءالله که زودتر بهبودیشون رو به دست بیارن .
×ان شاءالله .
ایش دختره خود شیرین ...
آراد تک تک کارهایی رو که باید انجام میدادیم رو با حوصله توضیح داد.
چندین بار هم برای اینکه حرصش رو در بیارم وسط حرفش می پریدم و ازش سوالای بی خودی می پرسیدم ، اما اون با آرامش جواب سوالاتم رو میداد.
آیه با تعجب به ما دوتا چشم دوخته بود .
دلیل تعجبش رو نمیدونستم .
شاید بخاطر اینکه با همسرش دهن به دهن شدم ، اوففف اینم مثل راحیل شده ، ولی اگر اینطوری بود باید مثل راحیل میزد تو دهنم ...
اَه چقدر عجیبن اینا.
بالاخره صحبت های آراد و سوالات من تموم شد و با صلواتی ، جلسه غیر رسمی رو به پایان رسوندیم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_پنجم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
رو به آیه کردم و آروم طوری که حجتی متوجه نشه ، گفتم
_ جلسه تمام شد دیگه ؟
+یک لحظه وایسا ...
آقای حجتی دیگه با ما کاری ندارید ؟
حجتی درحالی که داشت روی کاغذ چیز هایی رو می نوشت گفت
×چند تا فرم هست که باید پر کنید ، الان فرم ها رو میدم خدمتتون ، چند لحظه صبر کنید ...
+ممنونم...
در همین حین موبایل آیه زنگ خورد و مشغول صحبت کردن شد ...
+مروا جان ؟
سرمو به طرفش برگردوندم
_جانم .
+مژده بهت زنگ زده تلفنت خاموش بوده ، میگه با بچه ها رفتن طرفای دو کوهه .
راستی ،
گفت وسایلات رو هم با خودش برده...
_پس ما چی ؟
+ما با آراد میریم دیگه .
تعجبو که توی نگاهم دید خودش متوجه شد که چی گفته و دیگه تا اومدن حجتی حرفی بینمون رد و بدل نشد...
حجتی دوتا فرم بهمون داد که باید پر میکردیم .
شروع کردیم به پر کردن فرم ها ، در همین حین چشمم به برگه ی آیه افتاد...
وضعیت تاهل : مجرد.
مغزم سوت کشید .
برام به شدت غیر قابل هضم بود .
چراااا ؟!!
مگه خودش پشت تانک نگفت که شناسنامه هامون رو نشون میدیم ؟
پس چرا نوشته مجرد ؟!!
سعی کردم بی تفاوت باشم ، ولی فکرای الکی مثل خوره به جونم افتادن...
نتونستم دووم بیارم و ازش پرسیدم.
_آیه جان .
+جانم .
_چیزه...
شما..
مگه نامزد آقای حجتی نیستید ؟
پس چرا وضعیت تاهل رو نوشتید مجرد ؟
آیه لبخند دندون نمایی زد و گفت
+نامزد ؟
نامزد کجا بود ؟
من و آراد محر........
در همین حین گرمی خون رو اطراف بینیم احساس کردم .
آیه هم سریع خودکار و کاغذشو روی زمین انداخت و با عجله به سمت آراد که کمی اون
طرف تر ایستاده بود دوید و جیغی کشید که همراه با جیغش سرم تیر عجیبی کشید ...
دستمو به طرف بینیم بردم و بعد از اینکه دستمو دیدم هینی کشیدم ، کاملا خونی شده بود و حتی روسری و مانتوم هم خونی شده بودن...
سعی کردم بلند بشم ...
با هزار زحمت بلند شدم و به طرف آبخوری دویدم ...
بالاخره به آبخوری رسیدم و دست و صورتمو شستم ولی با این وجود باز هم خونریزی داشتم ...
آیه سریع اومد داخل آبخوری و مدام ازم سوال می پرسید که حالم خوبه یا نه...
آراد هم بخاطر اینکه محیط آبخوری مخصوص خانمها بود نمیتونست بیاد داخل ...
ولی از پشت شیشه نگاهی بهش انداختم،
استرس توی چهرش کاملا مشخص بود .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
╚» 🌻💚 «╝
زمانِبمبارانهایایرانتوسطِصدام
شبهاباچادرمیخوابید ..
گفتمچهکاریهدخترم !؟
میگفت :
بایدآمادهباشیماگهاززیرآوار
درِمونآوردن؛حجابمونکاملباشھ' :))
- شهیدهگلدستهمحمدیان-'🌸. .
#چادرانہ🔮
─═┳︻ 🌻💚 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ آیا این چک را نقد میکنید؟
⁉️ چند میگیری #امام_حسین رو بفروشی؟
❌جوابهای شوکه کننده مردم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
╚» 🌻💚 «╝
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ..!
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪن
دِلروجَلامیدھ!:)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
✨#حرفقشنگ
#تلنگرانہ💡
─═┳︻ 🌻💚 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
° .
➣همیشهباوضوبود،
موقعشهادتشهم
باوضوبود.
دقایقـےقبلازشهادتش
وضوگرفتوروبهمنگفت انشاءاللهآخریشباشه(:✨🌾
آخریشهمشد...💔
#شهیدمحمودرضابیضایـے♡🍂
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
╚» 🏴🥀 «╝
توےِدِلِٺبِـگو
حُسِـین(؏)نِگاممےڪٌنه..!♥️
حتےاگہاینطوࢪنباشهـ
خٌـدابہامـامحسینمیگہڪه:
حُسینَمـ...🖇🌿
نگاھڪناینبَندَمو
خیلےدِلِشخوشهـ!
ناامیـدِشنَڪٌن✨
یہنگاهےبِہِشبِنداز
اینخیلےمٌطمئن
حرفمیـزنہهـا...!💔
#اربعین #حسیݩجــانم ❣
─═┳︻ 🥀🏴 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
باور کن ،شهید دوستت دارد
همین که برمزار شان ایستاده ای ،یعنی تو را به حضورطلبیده اند.
همین که اشک هایت روان می شود ،یعنی نگاهت میکنند.
همین که دست می گذاری بر مزارشان ،یعنی دستت را گرفته اند.
همین که سبک می شوی از ناگفته های غمبارت ،یعنی وجودت را خوانده اند .
همین که قول مردانه می دهی ،یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند.
باور کن ، شهید دوستت دارد.
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار و نگاه معنویشان داری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
3.pdf
753.1K
🇮🇷🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💢 #سیاستهاوملاحظات_تبیینی
ثامن (۱۴)
🔻موضوع: وحدتملّی، بصیرت،
دشمنشناسی و استکبارستیزی
🔰 مقام معظم رهبری(حفظهالله):
دفاع مقدس مظهر حماسه، معنویت
و دینداری است. (۲۴ شهریور ۸۸)
🍃🌷🍃
📛 ارسال در تمامی کانالها
(پایگاهی، ناحیه ای)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسله جلسات تحلیلے
#هفته_دفاع_مقدس🌷
🎙| سخنران:
موسی سلیمانی
🌀| موضوع:
➖ فرهنگ ساده زیستیِ
دفاع مقدس، برای شرایط امروز
🖇 #روشنگری #ثامن
#جلسه 0⃣1⃣1⃣
🔸️جهت دریافت پاسخ پرسشها
و شبهات بصیرتی دوستان خود،
آنان را به کانال دعوت کنید💡
🖇 #دفاع_مقدس #نشست_بصیرتی
◀️ نشر حداکثری #ڪانالهای_ثامن
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.pdf
569.7K
🇮🇷🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💢 #سخنواره ثامن(۱۴)
🔰حضرت امام خمینی (ره):
ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت
شرق و غرب را شکستیم.
(۳ اسفند ۶۷)
🍃🌻🍃
📛 ارسال در تمامی کانالها
(پایگاهی، ناحیه ای)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4.pdf
396.7K
📝🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💠 #یادداشت
✅ موضوع: نقش کانالهای ثامن
در انتقال فرهنگ دفاع مقدس
✍️ یونس باقرزاده
🍃🌷🍃
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
2.pdf
7.34M
📝🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💠 #یادداشت_مصور
✅ موضوع: دفاع مقدس؛
سرمایهای تمام نشدنی
✍️ دکتر قاسم حبیبزاده
🍃🌷🍃
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسله جلسات تحلیلے
#هفته_دفاع_مقدس
🎙| سخنران:
موسی سلیمانی
🌀| موضوع:
➖ فرهنگ ساده زیستیِ
دفاع مقدس، برای شرایط امروز
🖇 #روشنگری #ثامن
#جلسه 0⃣1⃣1⃣
🖇 #دفاع_مقدس #نشست_بصیرتی
◀️ نشر حداکثری #ڪانالهای_ثامن
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌠🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
🖼 #عکس_نوشت(1) | دفاع مقدس
🍃🌷🍃
🔰امام خمینی(رحمةالله عليه):
ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم
که باید روی پای خودمان بایستیم.
(۳ اسفند ۶۷)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌠🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
🖼 #عکس_نوشت(2) | دفاع مقدس
🍃🌷🍃
🔰امام خامنهای(مدظلهالعالی):
دفاع مقدس یکی از عقلانی ترین
حوادث ملت ایران بود.
(۳۱ شهریور ۹۹)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─