🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_چهارم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
اولش نمیخواستم قبول کنم ولی با اصرار های شدید مژده و آیه ، قبول کردم .
همراه با آیه پیش آقای حجتی رفتیم.
به محض اینکه به آقای حجتی رسیدیم اخمامو تو هم کردم و خیلی خشک و غیر دوستانه شروع کردم به سلام و احوال پرسی .
_سلام روز بخیر .
آیه : سلام آقای حجتی .
آقای حجتی چشم غره ای به آیه رفت و با اینکه سرش پایین بود جوابمون رو داد.
×سلام خواهرا
خب ش ...
با لحن محکم و کوبنده ای گفتم :
_چند بار باید بگم که من خواهر شما نیستم ؟
من خانم فـــرهــمــنـــد هستم.
نه بیشتر نه کمتر .
یعنی تلفظ این دو کلمه اینقدر سخته؟
با صدای کشیده و تیکه تیکه گفتم:
خـــانـــــــم فـــرهــمــنـــد
نفس عمیقی کشید و به آیه نگاهی کرد .
معنی این نگاه رو خیلی خوب متوجه شدم...
داشت با نگاهش به آیه می فهموند که : دیدی گفتم این دختر شریه ؟!
×چشم سعیمو میکنم.
حالا بفرمائید داخل چادر تا صحبت کنیم .
ای خدا این کیه آفریدی ؟
میگه سعیمو میکنم...
باز رگ لج بازیم عود کرد ...
_من همین جا رو ترجیح میدم.
×اما...
+آرا... نه ، چیز بود ، آقای حجتی
خانم فرهمند درست میگن همین جا بشینیم بهتره .
آقای حجتی دستی توی موهای لختش کشید و گفت
×بسیار خب .
حداقل بریم یک جای خلوت ...
همراه با آقای حجتی به یه جای دنج رفتیم که سایه بود و باد خنکی می وزید .
حتما نمیخواسته آفتاب به آیه جونش بخوره دیگه !
یک لحظه از طرز فکر کردنم خندم گرفت...
سرمو بلند کردم که با بلندکردن سرم با حجتی چشم تو چشم شدم و سریع خندمو قورت دادم و به زمین خیره شدم.
حجتی صلواتی فرستاد و شروع کرد به صحبت کردن .
×بسم الله الرحمن الرحیم .
خب همونطور که در جریان هستید ، شما مسئول هماهنگی خواهران شدید .
متاسفانه دیروز پای مسئول قبلیمون پیچ خورد و چون اینجا امکانات زیادی در دسترس نداشتیم ، منتقلشون کردیم به بیمارستان های اطراف و تشخیص بر این شد که پاشون شکسته .
+ان شاءالله که زودتر بهبودیشون رو به دست بیارن .
×ان شاءالله .
ایش دختره خود شیرین ...
آراد تک تک کارهایی رو که باید انجام میدادیم رو با حوصله توضیح داد.
چندین بار هم برای اینکه حرصش رو در بیارم وسط حرفش می پریدم و ازش سوالای بی خودی می پرسیدم ، اما اون با آرامش جواب سوالاتم رو میداد.
آیه با تعجب به ما دوتا چشم دوخته بود .
دلیل تعجبش رو نمیدونستم .
شاید بخاطر اینکه با همسرش دهن به دهن شدم ، اوففف اینم مثل راحیل شده ، ولی اگر اینطوری بود باید مثل راحیل میزد تو دهنم ...
اَه چقدر عجیبن اینا.
بالاخره صحبت های آراد و سوالات من تموم شد و با صلواتی ، جلسه غیر رسمی رو به پایان رسوندیم .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_شصت_و_پنجم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
رو به آیه کردم و آروم طوری که حجتی متوجه نشه ، گفتم
_ جلسه تمام شد دیگه ؟
+یک لحظه وایسا ...
آقای حجتی دیگه با ما کاری ندارید ؟
حجتی درحالی که داشت روی کاغذ چیز هایی رو می نوشت گفت
×چند تا فرم هست که باید پر کنید ، الان فرم ها رو میدم خدمتتون ، چند لحظه صبر کنید ...
+ممنونم...
در همین حین موبایل آیه زنگ خورد و مشغول صحبت کردن شد ...
+مروا جان ؟
سرمو به طرفش برگردوندم
_جانم .
+مژده بهت زنگ زده تلفنت خاموش بوده ، میگه با بچه ها رفتن طرفای دو کوهه .
راستی ،
گفت وسایلات رو هم با خودش برده...
_پس ما چی ؟
+ما با آراد میریم دیگه .
تعجبو که توی نگاهم دید خودش متوجه شد که چی گفته و دیگه تا اومدن حجتی حرفی بینمون رد و بدل نشد...
حجتی دوتا فرم بهمون داد که باید پر میکردیم .
شروع کردیم به پر کردن فرم ها ، در همین حین چشمم به برگه ی آیه افتاد...
وضعیت تاهل : مجرد.
مغزم سوت کشید .
برام به شدت غیر قابل هضم بود .
چراااا ؟!!
مگه خودش پشت تانک نگفت که شناسنامه هامون رو نشون میدیم ؟
پس چرا نوشته مجرد ؟!!
سعی کردم بی تفاوت باشم ، ولی فکرای الکی مثل خوره به جونم افتادن...
نتونستم دووم بیارم و ازش پرسیدم.
_آیه جان .
+جانم .
_چیزه...
شما..
مگه نامزد آقای حجتی نیستید ؟
پس چرا وضعیت تاهل رو نوشتید مجرد ؟
آیه لبخند دندون نمایی زد و گفت
+نامزد ؟
نامزد کجا بود ؟
من و آراد محر........
در همین حین گرمی خون رو اطراف بینیم احساس کردم .
آیه هم سریع خودکار و کاغذشو روی زمین انداخت و با عجله به سمت آراد که کمی اون
طرف تر ایستاده بود دوید و جیغی کشید که همراه با جیغش سرم تیر عجیبی کشید ...
دستمو به طرف بینیم بردم و بعد از اینکه دستمو دیدم هینی کشیدم ، کاملا خونی شده بود و حتی روسری و مانتوم هم خونی شده بودن...
سعی کردم بلند بشم ...
با هزار زحمت بلند شدم و به طرف آبخوری دویدم ...
بالاخره به آبخوری رسیدم و دست و صورتمو شستم ولی با این وجود باز هم خونریزی داشتم ...
آیه سریع اومد داخل آبخوری و مدام ازم سوال می پرسید که حالم خوبه یا نه...
آراد هم بخاطر اینکه محیط آبخوری مخصوص خانمها بود نمیتونست بیاد داخل ...
ولی از پشت شیشه نگاهی بهش انداختم،
استرس توی چهرش کاملا مشخص بود .
ادامه دارد ...
🍃💚🍃💚🍃
╚» 🌻💚 «╝
زمانِبمبارانهایایرانتوسطِصدام
شبهاباچادرمیخوابید ..
گفتمچهکاریهدخترم !؟
میگفت :
بایدآمادهباشیماگهاززیرآوار
درِمونآوردن؛حجابمونکاملباشھ' :))
- شهیدهگلدستهمحمدیان-'🌸. .
#چادرانہ🔮
─═┳︻ 🌻💚 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ آیا این چک را نقد میکنید؟
⁉️ چند میگیری #امام_حسین رو بفروشی؟
❌جوابهای شوکه کننده مردم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
╚» 🌻💚 «╝
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ..!
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪن
دِلروجَلامیدھ!:)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
✨#حرفقشنگ
#تلنگرانہ💡
─═┳︻ 🌻💚 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
° .
➣همیشهباوضوبود،
موقعشهادتشهم
باوضوبود.
دقایقـےقبلازشهادتش
وضوگرفتوروبهمنگفت انشاءاللهآخریشباشه(:✨🌾
آخریشهمشد...💔
#شهیدمحمودرضابیضایـے♡🍂
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
╚» 🏴🥀 «╝
توےِدِلِٺبِـگو
حُسِـین(؏)نِگاممےڪٌنه..!♥️
حتےاگہاینطوࢪنباشهـ
خٌـدابہامـامحسینمیگہڪه:
حُسینَمـ...🖇🌿
نگاھڪناینبَندَمو
خیلےدِلِشخوشهـ!
ناامیـدِشنَڪٌن✨
یہنگاهےبِہِشبِنداز
اینخیلےمٌطمئن
حرفمیـزنہهـا...!💔
#اربعین #حسیݩجــانم ❣
─═┳︻ 🥀🏴 ︻┳═─
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
باور کن ،شهید دوستت دارد
همین که برمزار شان ایستاده ای ،یعنی تو را به حضورطلبیده اند.
همین که اشک هایت روان می شود ،یعنی نگاهت میکنند.
همین که دست می گذاری بر مزارشان ،یعنی دستت را گرفته اند.
همین که سبک می شوی از ناگفته های غمبارت ،یعنی وجودت را خوانده اند .
همین که قول مردانه می دهی ،یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند.
باور کن ، شهید دوستت دارد.
که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار و نگاه معنویشان داری
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
3.pdf
753.1K
🇮🇷🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💢 #سیاستهاوملاحظات_تبیینی
ثامن (۱۴)
🔻موضوع: وحدتملّی، بصیرت،
دشمنشناسی و استکبارستیزی
🔰 مقام معظم رهبری(حفظهالله):
دفاع مقدس مظهر حماسه، معنویت
و دینداری است. (۲۴ شهریور ۸۸)
🍃🌷🍃
📛 ارسال در تمامی کانالها
(پایگاهی، ناحیه ای)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🎤🍃
🍃
[• #تحلیل_روز •]
🎯| سلسله جلسات تحلیلے
#هفته_دفاع_مقدس🌷
🎙| سخنران:
موسی سلیمانی
🌀| موضوع:
➖ فرهنگ ساده زیستیِ
دفاع مقدس، برای شرایط امروز
🖇 #روشنگری #ثامن
#جلسه 0⃣1⃣1⃣
🔸️جهت دریافت پاسخ پرسشها
و شبهات بصیرتی دوستان خود،
آنان را به کانال دعوت کنید💡
🖇 #دفاع_مقدس #نشست_بصیرتی
◀️ نشر حداکثری #ڪانالهای_ثامن
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
1.pdf
569.7K
🇮🇷🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💢 #سخنواره ثامن(۱۴)
🔰حضرت امام خمینی (ره):
ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت
شرق و غرب را شکستیم.
(۳ اسفند ۶۷)
🍃🌻🍃
📛 ارسال در تمامی کانالها
(پایگاهی، ناحیه ای)
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
4.pdf
396.7K
📝🍃
🍃
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
💠 #یادداشت
✅ موضوع: نقش کانالهای ثامن
در انتقال فرهنگ دفاع مقدس
✍️ یونس باقرزاده
🍃🌷🍃
🖇 #روشنگری #ثامن
📎 #دفاع_مقدس
#اربعین
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─