ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(35).mp3
2.68M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه
🌺 سهم روز دهم از حکمت ۹۳ تا حکمت ۹۹
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت93 : كسی از شما نگويد: «خدايا از فتنه به تو پناه می برم، زيرا كسي نيست كه در فتنه ای نباشد، لكن كسی كه می خواهد به خدا پناه برد، از آزمايشات گمراه كننده پناه ببرد، همانا خدای سبحان می فرمايد: (بدانيد كه اموال و فرزندان شما فتنه شمايند.)
معنی اين آيه آن است كه خدا انسانها را با اموال و فرزندانشان می آزمايد، تا آن كس كه از روزی خود ناخشنود، و آنكه خرسند است، شناخته شوند، گرچه خداوند به احوالاتشان از خودشان آگاه تر است، تا كرداری كه استحقاق پاداش يا كيفر دارد آشكار نمايد، چه آنكه بعضی مردم فرزند پسر را دوست دارند و فرزند دختر را نمي پسندند و بعضی ديگر فراوانی اموال را دوست دارند و از كاهش سرمايه نگرانند».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت94 : (از امام پرسيدند (خير) چيست؟ فرمود:)
« خوبي آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود، بلكه خير آن است كه دانش تو فراوان، و بردباري تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در ميان مردم سرفراز باشي، پس اگر كار نيكي انجام دهي شكر خدا بجا آوري، و اگر بد كردي از خدا آمرزش خواهي. در دنيا جز برای دو كس خير نيست، يكي گناهكاري كه با توبه جبران كند، و ديگر نيكوكاري كه در كارهاي نيكو شتاب ورزد».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت95 : هيچ كاری با تقوی اندك نيست و چگونه اندك است آنچه كه پذيرفته شود؟
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت96 : نزديكترين مردم به پيامبران، داناترين آنان است به آنچه که آورده اند.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (همانا نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرو او گرديدند، و مومناني كه به اين پيامبر خاتم گرويدند.)
(سپس فرمود:) دوست محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) كسي است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوند خويشاوندي او دور باشد، و دشمن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) كسي است كه خدا را نافرماني كند، هر چند خويشاوند نزديك او باشد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت97 : (صدای مردی از حروراء را شنید كه نماز شب می خواند و قرآن تلاوت مي كرد) فرمود:
« خوابيدن با يقين، برتر از نمازگزاردن با شك و ترديد است».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت98 : چون روایتی را شنيديد، آن را بفهمید و عمل كنيد، نه بشنويد و نقل كنيد، زيرا راويان علم فراوان، و عمل كنندگان آن اندكند.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت99 : (شنيد كه شخصی گفت انّا لله و انا اليه راجعون)
فرمود: «اين سخن ما كه مي گوييم (ما همه از آن خداييم) اقراري است به بندگي، و اينكه مي گوييم (بازگشت ما به سوي او است) اعترافی است به نابودی خويش».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
2تعریف ترس- شرح حکمت ۳.mp3
4.77M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت3 5⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 شرح #حکمت3
🔴 بخش پنجم
🔰امیرالمؤمنین در بخش دوم از حکمت سوم میفرمایند: «وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»؛ ترسوبودن نوعی کمبود شخصیت است.
🔻تعریف ترس
🔹ما در فارسی معمولاً هم خوف و هم جُبْن را ترس معنی میکنیم. خوف و جُبْن با هم تفاوت دارند. اگر منبع ترس عقلایی و الهی باشد، غالباً تعبیر به خوف میشود؛ لذا در فرهنگ دینی ما خوف از خدا کمال است. در قرآن کریم میخوانیم: «ولِمَن خَافَ مَقامَ رَبّه جَنَّتان»؛ برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت قرار داده شده است. اما اگر منشأ ترس عقلایی نباشد و وهمی باشد، معنای ترس جُبْن میشود و جبن یعنی زبونی و خفت و ناتوانی نفس در برابر خطر؛ حال چه خطر واقعی باشد، مثل خطر حملۀ دشمن ( کسی که بهجای دفاع از دین و ناموسش در برابر حملۀ دشمن، از او میترسد، جبن دارد) چه خطر وهمی باشد، مثل ترس از تاریکی یا ترس از میت که نشانۀ نقص شخصیت است.
⭕️بنابراین جبن یعنی زبونی نفس در برابر خطر، در جایی که باید شجاعت نشان دهد.
🔻ریشۀ ترس
🔹امیرالمؤمنین در بند 6 نامۀ 53، ریشۀ ترس را مانند ریشۀ بخل و حرص، نوعی بدگمانی و سوءظن به خدای متعال میدانند: «همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند که ریشۀ آنها بدگمانی به خدای بزرگ است.»
🔻ترس مجاز
🔹لذا در نهجالبلاغه، تنها ترسی که مجاز و بلکه حسن شمرده شده، ترس از خداست. در بند 3 خطبۀ 160، امیرالمؤمنین میفرمایند: «بهگمان خود ادعا دارد که به خدا امیدوار است. به خدای بزرگ سوگند که دروغ میگوید. چه میشود او را که امیدواری در کردارش پیدا نیست؟! پس هرکس به خدا امیدوار باشد، باید امید او در کردارش آشکار شود. هر امیدی جز امید به خدای تعالی ناخالص است و هر ترسی جز ترس از خدا نادرست است.»
🔻ثمرۀ ترس
🔹 امیرالمؤمنین ثمرۀ ترس بهمعنای جبن را ناامیدی معرفی میفرمایند. در حکمت 21 میفرمایند: «ترس با ناامیدی همراه است.» یکی از ویژگیهای بندگان خوب خدا نترسیدن است، در زمانی که ریشۀ ترس الهی نیست. امام وقتی مالک اشتر را برای فرمانداری مصر اعزام میکنند، در نامۀ 38 که خطاب به مردم مصر است، دربارۀ ویژگیهای مالک میفرمایند: «در لحظههای ترس، از دشمن روی نمیگرداند. بر بدکاران از شعلههای آتش تندتر است.»
↩️ ادامه دارد...
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌳شجره آشوب« قسمت دهم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
📝مقدمه
🔻با گسترش اسلام در سراسر شبهجزیره عربستان و در سایر سرزمینها، همانطور که معارف حق، توسعه مییافت، جبهه باطل نیز تمام تلاش خود را صرف مبارزه با این معارف میکرد.
🔻در هیچ کجای تاریخ سراغ نداریم که حقی سرزده باشد، مگر اینکه در برابر آن باطلی نیز قد علم کند. حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرماید: «(منافقین) برای هر حقی، باطلی را تدارک دیدهاند.» در نتیجه تقابل حق و باطل، یکی از سنتهای تاریخی است که همواره جریان دارد.
🔻 قرآن کریم میفرماید: «قطعاً شدیدترین مردم را در دشمنی، یهود خواهی یافت.»
🔻 این آیه اشاره میکند که اسلام دشمنان متعددی دارد که شدیدترین آنها یهود است. امام علی علیهالسلام در روایتی فرمود: «بدانید شما راه رشد را نخواهید...
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #به_توان_تو
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_بیست_نه
علی از اتاق رفت و همانا دیدم ک جانم میرود
به خاطر خودم و خودش نرفتم فرودگاه
فقط تا دم در بدرقه اش کردم
کاسه گلی سنتی رو پر از اب کردم و داخل سینی ای گذاشتم که داخلش قرآن بود
علی سه بار از زیر قرآن رفت و رد شد و دفعه سوم قرآن رو بوسید
قرآن رو گذاشتم داخل سینی
و بهش خیره شدم
علی چادر روی سرم رو مرتب کرد
و بعد صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد
سینی رو میدم دست علی و وارد اتاق میشم و یوسف ام رو در آغوش میگیرم...
پسرمم مثه خودم بیقراره باباشه
~علی از خونه بیرون رفته
سینی رو داخل اورده من نفهمیدم
سراسیمه به در خونه میرم
علی در حال گذاشتن ساک اش توی صندوق عقب تاکسیه
چقد بهت لباس نوکری بی بی میاد زندگیم...
یوسف رو صاف بغل میکنم
و دستشو میارم بالا و تکون میدم
و ب معنای بای بای
علی میاد سمتمون
یوسف رو از بغلم میگیره و در آغوش میگیره...
دست یوسف کوچولو ی یک ماهه رو میگیره و میبوسه
و میگه:حرم ناموس ما شیعه ست
میرم تا از ناموس ام دفاع کنم بابایی...ولی بدون همیشه دوست دارم و حواسم بهت هس...من نیستم مرده خونه تویی ها...هوای عشقه منو داشته باش نزار نبوده منو حس کنه...خودتم مرد باشه و مردونه زندگی کن...
پیشونیه یوسف رو میبوسه و دوباره میدتش به من...
یوسفم که تو بغله باباش رفت اروم شد و خوابید...
خدایا دله منم اروم کن که از نبوده علی نابود نشه و اروم باشه...
علی: سعی میکنم از جبهه بهت زنگ بزنم...اخبارو زیاد نگاه نکن و نگرانه من نشو...
بادمجون بم آفت نداره...
منم از اخر بیخ ریشه خودتم😆
من: دیگه خوابم نمیبره شبا؟
علی: چرا
من: چون دیگه صدای نفسات نیس که لالایی شه برام و آرومم کنه...
علی: یوسفم هس...بهش گفتم من نیستم هواتو داشته باشه...
تو هم انقد ناراحتی نکن دیگه...بخند بزا خندتو ببینم و اروم شم...
مثه قبله ازدواجمون که هی منه طفلکو اذیت میکردی...
و بعدش بلند بلند میخندیدی و حواست نبود دله من داره میمیره واسه خنده هات...
_ ای شیطون نگفته بودی اینارو
علی: خیلی چیزای دیگه هم هس که باید بگم بهت...
پس باید برگردم و خودم برات تعریف کنم...
_ همیشه منتظرت میمونم...باور دارم برمیگردی...
مامان جون کاسه آب تو دستشه...اونم مثه من نمیره فرودگاه...علی اینطوری خواست...
همه دمه دریم و من خیره به علی که داره میره سمت ماشین...
بغض داره خفم میکنه...دیگه تحمله دیدنشو ندارم...ینی آقای خوشتیپ و مهربونه من داره میره...
دلم طاقت نمیاره و پا تند میکنم و میخام به سمته خونه برگردم و برم تو اتاقم و زار بزنم برای تنهاییم...
همینکه میخام برم سمته در صدای دلیله زندگیم رو میشنوم...
علی: خیلی خیلی مراقبش باش♡
برمیگردم و به چهره ی خندونه علی نگا میکنم...
و اروم میگم...
منم خیلی خیلی دوست دارم...
اخه این رمزمون بود...علی میگف خجالت میکشه وقتی زنگ بزنه بهم جلو رفیقاش بهم بگه دوستم داره..قرار شد بجاش اینو بگیم..
"مراقبش باش"
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_صد_سی
اهنگ:سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خدا حافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را میسپارم به مینای مهتاب
تو را میسپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را میسپارم به رویای فردا
به شب میسپارم تو را تا نسوزد
به دل میسپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خدا حافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
~ اشکای گرم دلتنگی رو از روی صورتم پاک میکنم
ینی این آهنگ با من چ میکنه
منو میبره تو اوج خاطراتم با علی
الان نزدیک یک هفته ست که رفته
ولی انگار صد ساله رفته
انگار خرافاتی شدم ولی هر جا نفس میکشم و بومیکشم، بوی علی میاد
یوسف شبا بی قراری میکنه
اونم مث من به علی عادت کرده
بگردم برات مادر ک...............
^باصدای آیفون ب خودم میام
فاطمه قراره بیاد
فک کنم خودشه
بغض می کنم چون اقا هادی هم با علی رفته
ایفون رو میزنم و میاد داخل
میرم بدرقه ش
تا میبینمش میگم:به خونه کاشونه بی علی خوش اومدی خواهر😭
و بعد با هم میزنیم زیر گریه
و تو بغل هم زار میزنیم
تو این ی هفته هیچ خبری بهمون ندادن
هیچی
باز با صدای گریه یوسف کوچولو ی علی جانم به خودم میام
یوسف ام رو بغل می کنم و تکونش میدم
جاشم ک تازه عوض کردم
گرسنه هم ک نیست
من:چرا بازگریه میکنی اخه؟
از جونم چی میخوای
چرا همش گریه میکنی
درد خودم کمه؟
تو هم همش رو اعصاب باش گریه کن
اه و باز می زنم زیر گریه و با یوسف گریه میکنم
فاطمه یوسف رو بغل میکنه و میگه:نه.....نه......خاله جان......نه نه.....
گریه نکن.....خوابت میاد خاله جون؟
نه نه گریه نکن
حیف نی گریه کنی خسته بشی شیطون خاله.....
~فاطمه بزور یوسف رو خوابوندو ساکتش کرد
دست خودم نبود خیلی بی اعصاب شدم
کلا انگار داغون ام
ی چیزی کمه....
قلبم:خب معلومه علی.....
دلیل تپیدن ام ازم دوره
سخته ادامه دادن........
من بس کن دیگه الان میخوام با فاطمه حرف بزنم....
^فاطمه کنارم نشست و من شروع کردم:بعضی شبا با گریه از خواب پا میشم
همش کابوس علی رو میبینم
زمان و روز و شب برام سخت میگذره
سعی میکنم فکرمو عوض کنم
خودمو بزنم ب اون راه
ولی نمیشه و خیلی سخته...چطور میتونم فکرمو عوض کنم و ب علی فکر نکنم وقتی تنها یادگارش همش جلوی چشمامه
یوسف رو ک بو میکنم....انگار بوی علی تا عمق وجودم میره....
^فاطمه زد زیر گریه و گفت:تو حداقل یوسف تو داری
من چی بگم
بعد از ازدواج نتونستم بچه ای ب دنیا بیارم
چقد دوا درمون و دکتر و این ور و اونور ولی بی فایده بود
همش هادی میگفت من خودتو میخوام نه بچه رو....همش دلداریم میداد...ولی الان دیگه هادی نیس که قوت قلبم باشه...درو دیوار خونه منو میخورن.. هر گوشه رو نگا میکنم یاده هادی میفتم
منم خستم ارزو و دلم بیقراره یاره...ولی باید قوی باشیم...شوهرامون کاره بزرگی دارن میکنن...ما باید بهشون افتخار کنیم...
برا منم خیلی سخته گذروندن این روزای بی یار لعنتی
من و تو با همیم
نبینم غصه بخوری خواهر
منم با توام....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─