ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز 144.mp3
10.09M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز صد چهل و سوم خطبه ۱۸۵ بند ۱ تا ۳
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و چهل و سوم
┄┄┅┅✿❀✨🌸✨❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه185 : در ستايش پيامبر
1️⃣ خداشناسی
ستايش خداوندی را سزاست که حواس پنج گانه او را درک نکنند و مکان ها او را در برنگيرند، ديدگان او را ننگرند و پوشش ها او را پنهان نسازند، با حدوثِ آفرينش، اَزَلی بودن خود را ثابت کرد و با پيدايش انواع پديده ها، وجود خود را اثبات فرمود و با همانند داشتنِ مخلوقات ثابت شد که خدا همانندی ندارد. خدا در وعده های خود راستگو و برتر از آن است که بر بندگان ستم روا دارد، ميان مخلوقات به عدل و داد رفتار کرد و در اجرای احکام عادلانه فرمان داد. حادث بودن اشياء گواه بر اَزَليّت او و ناتوانی پديده ها، دليل قدرت بی مانند او و نابودی پديده ها، گواه دائمی بودن اوست. خدا يکی است نه با شمارش، هميشگی است نه با محاسبه زمان، برپاست نه با نگهدارنده ای، انديشه ها او را می شناسند نه با درک حواس، نشانه های خلقت به او گواهی می دهند نه به حضور مادّی ، فکرها و انديشه ها بر ذات او احاطه ندارند، که با آثار عظمت خود بر آنها تجلّی کرده است و نشان داد که او را نمی توانند تصوّر کنند و داوری اين ناتوانی را بر عهده فکرها و انديشه ها نهاد. بزرگی نيست دارای درازا و پهنا و ژرفا، که از جسم بزرگی برخوردار باشد و با عظمتی نيست که کالبدش بی نهايت بزرگ و ستبر باشد، بلکه بزرگیِ خدا در مقام و رتبت و عظمت او در قدرت و حکومت اوست.
2️⃣ ويژگيهای پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده خدا و پيامبر برگزيده و امانتدار پسنديده اوست «درود خدا بر او و عترت او باد» خدا او را با حجّت های الزام کننده و پيروزی آشکار و راه روشن فرستاد. پس رسالت خود را آشکارا رساند و مردم را به راه راست واداشت و آن را به همگان نشان داد و نشانه های هدايت را برافراشت و چراغ های روشن را بر سر راه آدميان گرفت. رشته های اسلام را استوار کرد و دستگيره های ايمان را محکم و پايدار کرد.
3️⃣ راه های خداشناسی
اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگی نعمت های او می انديشيدند، به راه راست باز می گشتند و از آتش سوزان می ترسيدند، امّا دل ها بيمار و چشم ها معيوب است. آيا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند که چگونه آفرينش آن را استحکام بخشيد؟ و ترکيب اندام آن را برقرار و گوش و چشم برای آن پديد آورد و استخوان و پوست متناسب خلق کرد؟ به مورچه و کوچکی جثّه آن بنگريد که چگونه لطافت خلقت او با چشم و انديشه انسان درک نمی شود، نگاه کنيد چگونه روی زمين راه می رود و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کند. دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد و در جايگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن، بيرون آمدن را فراموش نمی کند. روزی مورچه تضمين گرديده و غذاهای متناسب با طبعش آفريده شده است. خداوند منّان از او غفلت نمی کند و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد، گرچه در دلِ سنگی سخت و صاف يا در ميان صخره ای خشک باشد. اگر در مجاری خوراک و قسمت های بالا و پايين دستگاه گوارش و آنچه در درون شکم او از غضروف های آويخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، انديشه نمايی، از آفرينش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدايی که مورچه را بر روی دست و پايش برپاداشت و پيکره وجودش را با استحکام نگاه داشت، در آفرينش آن هيچ قدرتی او را ياری نداد و هيچ آفريننده ای کمکش نکرد. اگر انديشه ات را به کار گيری تا به راز آفرينش پی برده باشی، دلايل روشن به تو خواهند گفت که آفريننده مورچه کوچک، همان آفريدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقّتی که جدا جدا در آفرينش هرچيزی به کار رفته و اختلافات و تفاوت های پيچيده ای که در خلقت هر پديده حياتی نهفته است. همه موجودات سنگين و سبک، بزرگ و کوچک، نيرومند و ضعيف، در اصول حيات و هستی يکسانند و خلقت آسمان و هوا و بادها و آب يکی است. پس انديشه کن در آفتاب و ماه و درخت و گياه و آب و سنگ و اختلاف شب و روز و جوشش درياها و فراوانی کوه ها و بلندای قلّه ها و گوناگونی لغت ها و تفاوت زبان ها که نشانه های روشن پروردگارند. پس وای بر آن کس که تقديرکننده را نپذيرد و تدبيرکننده را انکار کند! گمان کردند که چون گياهانند و زارعی ندارند و اختلاف صورت هايشان را سازنده ای نيست، بر آنچه ادّعا می کنند حجّت و دليلی ندارند و بر آنچه در سر می پرورانند تحقيقی نمی کنند. آيا ممکن است ساختمانی بدون سازنده يا جنايتی بدون جنايتکار باشد؟
┄┄┅┅✿❀✨🌸✨❀✿┅┅┄┄
شرح حکمت ۴۴ قسمت ۸ ویژگی های بهترین بندگان .mp3
2.08M
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
🔸 شرح #حکمت44 8⃣
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🌹شرح #حکمت44 ( 8 )
🔹 ویژگی های بهترین بندگان
🔰 مولا علی (علیه السلام) درباره آفت ها و موانع عمل صالح حکمت ۱۵۰ را در مقابل کسی که از ایشان موعظه خواسته بودند، اینگونه بیان کردند:
«لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ العَمَلٍ» ؛
" از کسانی نباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوارند و توبه را با آرزوهایِ دور و دراز به تأخیر می اندازند ، در دنیا مانند زاهدان سخن مى گويند، ولی در رفتار مانند دنیا پرستانند. اگر نعمت هابه آنها برسد سیر نمی شوند و در محرومیت قناعت ندارند. از آنچه به آنها رسیده شکرگزار نیستند و از آنچه مانده زیاده طلبند . ديگران را پرهيز مى دهند اما خودشان پروا ندارند. به فرمانبردارى امر مى كنند اما خود فرمان نمى برند ، فراوان نیکوکاران را دوست دارند ولی رفتارشان را ندارند. گناهکاران را دشمن می دانند ولی خود یکی از گناه کارانند و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمی دارند. ولی در آنچه که مرگ را ناخوشایند می سازد پافشاری می کنند . اگر بیمار شوند پشیمان می شوند و اگر تندرست باشند، سرگرم خوشگذرانى اند.
در سلامت فریب خورده و مغرور و درگرفتاری نا امید و مأیوس اند. اگر مصیبتی به آنها برسد، به زاری خدا را می خوانند، ولی اگر به گشايشی دست يابند مغرورانه از خدا روى بر مى گردانند. نفْسشان با نیروی گمان ناروا بر آنان چیره شده و باقدرتِ یقین بر نفس خود چیره نمی شوند . برای دیگران که گناهی کمتر از آنها دارند نگران می شوند و بیش از آنچه که عمل کرده اند خودشان امیدوارند . اگر بی نیاز شوند مست و مغرور می شوند و اگر تهی دست گردند، مأيوس و سست .
چون کار کنند در آن کوتاهی ورزند و چون چیزی بخواهند زیاده روی نمایند. چون در برابر شهوت قرار گيرند گناه را بر گزيده، توبه را به تأخير می اندازند . چون رنجی به آنها برسد از راه ملت اسلام دوری گزينند . عبرت آموزى را طرح مى كنند، ولی خودشان عبرت نمى گيرند. در پند دادن مبالغه مى كنند ولی خودشان پند پذير نیستند . سخن بسیار می گویند ولی کردارِ خوبشان کم است. برای دنیای زودگذر تلاش و رقابت دارند ولی برای آخرت جاويدان آسان می گذرند . سود را زیان و زیان را سود می پندارند .
از مرگ هراسناك اند، ولی فرصت را از دست می دهند . گناه ديگران را بزرگ مى شمارند ولی گناه بزرگ خود را كوچك مى پندارند. طاعت ديگران را كوچك می پندارند و طاعت خود را بزرگ. مردم را سرزنش مى كنند، ولی خود را نكوهش نكرده با خود رياكارانه بر خورد مى كنند. خوشگذرانى با سرمايه داران را بيشتر از ياد خدا با مستمندان دوست دارند. به نفع خود بر زيان ديگران حكم مى كنند، ولی هرگز به نفع ديگران بر زيان خود حكم نخواهند کرد . ديگران را هدايت ولی خود را گمراه مى كنند . ديگران از او اطاعت مى كنند، و او مخالفت مى ورزد. حقّ خودش را به تمام مى گيرد امّا حق ديگران را به كمال نمى رساند. از غیر خدا می ترسد ولی از پروردگار خویش نمی ترسد. "
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
↩️ ادامه دارد...
🌳شجره آشوب« قسمت صد و چهل و سوم»
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻خلاصه ؛
از گزارش های رسیده درباره ارتباط ابوموسی با بنی امیه یا همان جبهه استکبار و کفر، مشخص می شود سخن فراتر از ساده لوحی ابوموسی در حکمیت است بلکه او هم آرمان با بنی امیه است هرچند نظر پیشنهادی ابوموسی در حکمیت، انتخاب عبدالله بن عمر-داماد ابوموسی- بود.
🔻 بنی امیه، قبل از شروع حکمیت، روی ابوموسی به عنوان گزینه مناسب از سوی سپاه امام علی (ع) حساب باز کرده بودند و از سویی دیگر اشعث بن قیس، با تحریک لشکر امام، تلاش کرد این گزینه، یعنی انتخاب ابوموسی را به هر نحو به امام تحمیل کند.
🔻 در اینجا به خوبی، نقش نفوذی ها در جبهه حق را می توان دید. همچنین تلاش جبهه کفر برای نفوذ در سپاه حق، ارتباط با عوامل مستعد وتحریک آنان را می توان مشاهده کرد. مذاکرات حکمیت، با نفوذ بنی امیه در ابوموسی، بعد از خدعه عمروعاص و علیرغم توصیه های امام به ابوموسی و معرفی او به عنوان پیرو کفار ، به سود معاویه و به ضرر سپاه اسلام پایان یافت.امام علیه السلام، به دلیل پرهیز از تفرقه که برای ایشان، یک اصل بود، به ناچار حکمیت را پذیرفت.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
نام رمان: #ساجده
براساس واقعت دلاوری ها و رشادتهای شهدای #مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
May 11
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_65
"علیرضا"
کیک رو گذاشتم تو ماشین و سوار شدم حرکت کردم سمت خونه
تو راه گوشیم زنگ خورد اسم بانو روش اومد
وصل کردم
_جانم ساجده خانوم؟؟
با ذوق هیجان گفت
-واییی علیرضا کجایی؟؟..الان مامانت میرسه...این همه من و عاطفه و حنین زحمت کشیدیم.
خنده ای کردم
_تو راهم دارم میرسم
+باشه باشه بدو
بعد هم بدون خداحافظی قطع کرد..
نگاهی به صفحه گوشیم کردم و گذاشتم کنار...باز شیطنت اش گل کرده😅
،،،،،
در زدم وارد شدم...همه بودن غیر از مامان
معلوم نبود کجا فرستاده بودن اش !!
بابا و امیر روی مبل نشسته بودن و میخندیدن.
_سلام علیکم چخبره🤷♀️♂
بابا+سلام علی جان بیا ببین این سه نفر چه کارها که نکردن
نگاهی به دور و بر کردم....تولد مامان دو سه روز دیگه بود...ولی چون می خواستیم غافل گیرش کنیم زودتر گرفتیم.
امیر+از دستت رفت✋
خندیدم که عاطفه با غر غر جلو اومد
+یکم دیگه دیر تر میومدی داداش جان..... بده ببینم این کیک رو... برا شما هم دارم امیر خان
امیر+تسلیم🙌
ساجده با حنین داشتن با دقت ژله هارو روی میز میچیدن
اینارو کی اماده کردن!!
حنین پرید بغلم
+بیا ببین داداش اینارو ساجده دیشب تو اتاقش درست کرد.....صبح باهم رفتیم گذاشتیم خونه همسایه تا سفت بشه
چشمام گرد شد از این کارشون
_چه عملیات سنگینی داشتید شما ها
تو دلم خوشحال شدم که حنین دوباره با ساجده خوب شده بود.
ساجده+بله ما اینیم دیگه....یک پارچه خانوووم😌
_شکی درش نیست
+مسخره می کنی!؟
خنده امگرفت
_نه نه من...
اومدم حرف بزنم که بازوم رو گرفت....هولم داد سمت پله ها
+بدو حاضر شو....الان زن دایی میاد
_حالا کجا فرستادین مامانو
عاطفه از تو آشپزخونه داد زد و گفت :
+دنبال نخود سیاه داداش جان...
_عجب
ساجده+علیرضا برو دیگه...اع
_چشم
رفتم تو اتاق و لباس ام رو با یک پیرهن آبی روشن عوض کردم.
برگشتم پایین و کنار امیر نشستم...بعد از چند دقیقه صدای زنگ در اومد
عاطفه سریع برف شادی رو برداشت....ویلچر بابا رو اوردم جلو تر.
در خونه که باز شد..عاطفه برف شادی زد و همه ما تولدت مبارک رو خوندیم.
این سه تا دختر چه کار ها که نکرده بودند.
مامان لبخند از روی لبش نمیرفت
ساجده رفت جلو
+زن دایی جان تولدت مبارک...ان شاءالله صد و بیست سالگیت
_ان شاءالله کنار همدیگه...ممنون دخترم
رفتم جلو و گوشه چادر مامان رو بوسیدم...بهش تبریک گفتم و اونم سرم رو بوسید.
مادرم همیشه برام مثل یک رفیق بود که کنارم بود...
امیدوارم بتونم مادرم رو در جوار سرور زنان، حضرت زهرا (سلام الله علیها ) روسفید کنم.
بعد مراسماتی که ساجده و عاطفه تدارک داده بودن بالاخره رضایت دادن که هدیه ها رو بدیم.
مامان+عجب کارایی می کنید هاا
بابا تسبیح ام بنین قشنگی رو بهش داد
+قابل آنیه خانم گل رو نداره.
مامان با قدردانی تسبیح رو از بابا گرفت و نگاه کرد....چقدر عشق بینشون پاک بود.
عاطفه و امیر هم روسری بلند و قشنگی رو براش گرفته بودند.
جعبه رو به دست ساجده دادم.
ساجده از جا بلند شد و سمت مامان رفت.
+زندایی ناقابله....ببخشید دیگه ببینید دوست دارید!؟با علیرضا خیلی گشتیم
مامان جعبه رو باز کرد و به انکشتر شرف شمس داخل اش نگاهی انداخت....می دونستم شرف شمس رو خیلی دوست داره.
+مگه میشه بد باشه.....اونم چیزی که عروس قشنگم و پسرم برام خریدن
_آهان...چی شد!؟
عروس قشنگم و پسرم
نمیشه عروس و پسر قشنگم!😎
+هییس ............
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_66
هییس..حرف نباشه...الان سوگولی هام دامادم و عروسم ان🤫
با این حرف مامان همه زدیم زیرِ خنده....خداروشکر به خیر و خوشی گذشت.
چه خوبه که همیشه تو هر لحظه ای شکرگذار خدا باشیم👌
،،،،،،،،
"ساجده"
فرداقرار بود برگردم شیراز.... احساس خوبی نداشتم...این چند روز خیلی بهم خوش گذشته بود.
پراز تغییرات کوچیک بزرگ بود برام.
داشتم از کنجکاوی میمیردم...اتاق علیرضا رو باید ببینم😬💪
آخر شب بود که همه توی اتا اقشون بودن چادر مشکی که علیرضا بهم داده بود رو انداختم رویِ سرم و بیرون رفتم.
آروم تا جلویِ اتاق علیرضا رفتم و تقه ای به در زدم.
انقدر بی هوا در رو باز کرد که لحظه ای هنگ کردم.
_اِهِم....چیزه سلام😬
به سر تا پام نگاهی انداخت...انگار به خاطر چادر کمی متعجب شده!
+علیک سلام ، چیزی شده
_ها ، آها نه همیجور.....
بعد پشت سر هم گفتم
_ببین بهم نگی فضول هاا....من فقط یکم کنجکاوم اتاق ات رو ببینم.
از همون اول دلم میخواست اتاقت ببینم.
الان میخوام ببینم
چقد ببینم ... ببینم کردم.
یکم چشم هاش گرد شد و بعد لبخندی زد
+باشه..باشه...بیا تو ببین
لباس هاش رو با تیشرت و شلوار راحتی عوض کرده بود...اینجوری ندیده بودم اش تاحالا.
رفت کنار و وارد اتاق شدم...اتاق نسبتا بزرگی بود.
ساده اما شیک
دیوار ها کاغذ دیواری سورمه ای رنگ داشت و گوشه دیوار و نزدیک پنجره تخت اش بود.
روبروش هم کمد لباس و میز مطالعه اش بود.
تنها چیزی که خیلی به چشمم اومد.
کتابخونه بزرگی بود که یک دیوار اتاق رو گرفته بود.
طرف دیگه دیوار هم نوشته هایی با خط خوش، قاب شده بود.
رفتم جلوتر تا بخونم شون
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
در آینه وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
یعنی اینا خط خودشه!؟؟
نگاه کردم به حدیثی که کنار شعر بود
امام علی (ع):
:برای دنیای خودت چنان عمل کن. که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.=
لبخندی زدم
_اتاقت خیلی قشنگه🙂
خواستم بگم مثل خودت آرامش میده ولی......
+قابل شما رو نداره
_صاحابش قابل داره ، کتاب خونه ات از کتابخونه ی عاطفه بزرگ تره !
+عاطفه سادات کتاب های من و برداشته...وگرنه من بیشتر از این ها کتاب دارم.
_اهوم ، خیلی از کتاب های عاطفه رو خوندم.
+واقعا!
_آره
نشستم براش گفتم ، با ذوقِ فراون دفترچه ای که حرف های قشنگ کتاب هارو توش یادداشت می کردم رو آوردم و باهم خوندیم.
_خوب بود!؟
+عالی بود...
ببینم تو این دفترچه اسم منو ننوشتی😅
_علیییرضااا😬
باخنده از جاش بلند شد..
+من میرم یک چیزی بیارم بخوریم
سری تکون دادم که از اتاق خارج شد.
بلند شدم و به کتابخونه ای که داشت سَرَک کشیدم.
یعنی همه ی این هارو خونده..!!؟؟
تقه ای به در خورد و علیرضا با سینی چای و بیسکوییت وارد شد.
+ای بابا بخدا اتاق من دیگه چیزی نداره ها
_هوم نه چیزه
هول شده بودم چون واقعا تا کله تو همه چی فضولی کرده بودم...رو تخت اش نشستم و اونم روبه روم رویِ صندلی نشست.
به قاب عکسِش که بالا ی تخت بود نگاهی انداختم.
چای رو جلوم گرفت.
+ساجده خانوم...این چند وقت تونستم خودم رو به شما ثابت کنم ، نظر شما عوض شد آیا؟
*مولانا
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🌸🤍🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍
🤍
#ساجده
#پارت_67
نفس عمیقی کشیدم
_خب اگر بخوام صادقانه بگم باور نداشتم همچین آدمی باشی ، حتی یک درصد باورم نمی شد شوخ طبع باشی.....یاااا......انقدر مهربون باشی
+خب دیگه بسه....انقد ازم تعریف نکن
به قول تو .. من که خودم رو تحویل می گیرم
اینارَم میگی به خودم غره می شم
با این حرفش خنده ام گرفت
زل زد تو چشم هام
+پس امیدوارم جواب خوبی تا چند وقت دیگه در انتظارم باشه.
_میگم علیرضا ....تو به زور مامانت اومدی خاستگاری من ؟ چون مامانت رو خیلی دوستش داری؟
لبخندی زد
+معلومه که به اجبار نبوده ، من از مادرم خواسته بودم همسر آیندم رو انتخاب کنه چون کاملا بهش اطمینان دارم ، نمیگم مادرم رو دوست ندارم هاا ولی من هیچ زوری بالا سرم نبوده
_یعنی تو با من مشکلی نداشتی؟؟
+خب ببین وقتی مادرم بهم گفت تو رو برام انتخاب کرده...تو باورم نمی گنجید.
ولی خوب دوست داشتم یکبار دیگه تو رو ببینم تا زود قضاوت نکنم
با پیشنهاد آشناییِ بیشتر ، که از طرف تو بود خیلی بهتر تونستم بشناسمت
راست اش منم درباره تو اشتباه فکر میکردم.
_میگم اون شب تو پارک با عاطفه دوییدیم...بعدش می خواستی منو بکشی
تازه اینجا هم مونده بودم همه اش اخم داشتی
لبخند دندون نمایی زد
+خیلی حرصم دادی تو دختر
خنده ای کردم
_خب چکار کنم....خیلی حال می داد اونجا بدوعیم...
چشم غره ای برام رفت که باعث شد خنده ام بگیره
+می خندی آره!؟؟
چاییت رو بخور یخ کرد.
چای و بیسکوییت رو باهم خوردیم...می خواستم سینی رو ببرم پایین و استکان هارو بشورم.
چون یک ساعت به اذان صبح مونده بود به پیشنهاده اش باهم وضو گرفتیم تا نماز شب بخونیم.
تا حالا نماز شب نخونده بودم.
اصلا بلد نبودم.
علیرضا خیلی با آرامش برام توضیح داد:
+خب...ساجده خانم نماز شب یازده رکعت هست...اما لزومی نداره همه اش رو بخونی
یک نماز مستحبه...پس واجب نیست عیناً همون رو بخونی.
چهار تا نماز دو رکعتی داره به نیت نافله
یک نماز دو رکعتی دیگه داره به نیت شفع
تا الان شد ده رکعت
اما اون یک رکعت به نیت وتر هست
که یک سوره حمد و سه توحید و یک ناس و یک فلق رو توش می خونی.
بعد توی قنوت نماز وتر، مستحبه برای چهل تا مومن دعا کنی.....سیصد تا العفو....هفتاد تا ذکر استغفار....و هفت تا این ذکری که برات می نویسم
هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِنَ النّار
بعدش هم بقیه ی نماز رو می خونی و سلام میدی..
_آها...ذکر استغفار یعنی همون
اَستَغفُرِالله ربّی وَ اَتوبُ الیه
+آره عزیزم...شما برای شروع.....اگر بخوایی...می تونی فقط دو رکعت شفع رو بخونی.
اذان صبح رو دادند و علیرضا آروم با اذان زمزمه می کرد...عقب تر ازش به نماز ایستادم.
از دل و جون کلمات عربی رو می گفت.
مننمازم رو تموم کرده بودم و فقط به علیرضا نگاه می کردم.
بعد از نماز هم شروع به خواندن دعای عهد کرد.
با شنیدن دعای عهد ، یاد دوران ابتدایی افتادم..
تو مدرسه همیشه تویِ صبحگاه دعای عهد رو میزاشتن....به خاطر همین تویِ ذهنم مونده بود و میشد گفت که حفظ بودم.
سرم رو رویِ زانوهام گذاشتم و با علیرضا زمزمه می کردم.
العجل العجل...یا مولای....یا صاحب الزمان💔
#سین_میم #فاء_نون
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسندگان_حرام_است
🤍
🌸🤍
🤍🌸🤍
🌸🤍🌸🤍
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─